برچسب: هوشنگ ابتهاج

  • پیکر هوشنگ ابتهاج پنجشنبه تشییع می‌شود

    پیکر هوشنگ ابتهاج پنجشنبه تشییع می‌شود

    پیکر استاد ابتهاج چهارشنبه به ایران منتقل و پنجشنبه از کنار درخت ارغوان واقع در میدان فردوسی تشییع و سپس به رشت انتقال داده شده و جمعه صبح در باغ محتشم این شهر بخاک سپرده می‌شود.

    پیکر هوشنگ ابتهاج پنجشنبه تشییع می‌شود

    دبیر اسبق جشنواره بین‌المللی شعر فجر گفت: پیکر استاد ابتهاج چهارشنبه به ایران منتقل و پنجشنبه از کنار درخت ارغوان واقع در میدان فردوسی تهران تشییع می‌شود.
    رضاحمیدی در گفت وگو با خبرنگار ایرنا اظهار داشت: پیکر استاد امیر هوشنگ ابتهاج روز جمعه ۲۸ مرداد با تشییع مردم فرهنگ دوست و ادب پرور ایران اسلامی در باغ محتشم رشت آرام می‌گیرد.
    این کارشناس مسائل فرهنگی و ادبی افزود: پیکر استاد ابتهاج چهارشنبه به ایران منتقل و پنجشنبه از کنار درخت ارغوان واقع در میدان فردوسی تشییع و سپس به رشت انتقال داده شده و جمعه صبح در باغ محتشم این شهر بخاک سپرده می‌شود.

    حمیدی در ادامه با بیان اینکه هنوز تقاضای خانواده و آرزوی استاد ابتهاج خاکسپاری در کنار درخت ارغوان است، از متولیان فرهنگی و مردم فرهنگ دوست خواست با فراهم آوردن امکان این موضوع روح استاد را شاد و خواسته خانواده را جامه تحقق بپوشانند.

    وی افزود: از استاد ابتهاج آثار فراوانی به یادگار مانده که با تاسیس «بنیاد ادبی سایه» می‌توان تمام آثار را در قالب موزه گرد هم آورد و از نابودی آنها در گذر زمان جلوگیری کرد.

    امیرهوشنگ ابتهاج شاعر و پژوهشگر پیشکسوت متخلص به سایه بامداد چهارشنبه (۱۹ مرداد) در سن ۹۴ سالگی در کلن آلمان درگذشت. وی اواخر تیر به دلیل نارسایی کلیوی در بیمارستانی در این شهر بستری و تحت درمان بود.

    ابتهاج متولد ششم اسفند ۱۳۰۶ در رشت بود، نخستین اثرش به نام نخستین نغمه‌ها را سال ۱۳۲۵ منتشر کرد. از آثار دیگر او می‌توان به تصنیف سپیده (ایران ای سرای امید) اشاره کرد. سراب، سیاه مشق، شبگیر، زمین، چند برگ از یلدا، تا صبح شب یلدا و بانگ نی از دیگر آثار ابتهاج است. وی همچنین در رادیو (برنامه گل‌ها) کار می‌کرد و پایه‌گذار برنامه موسیقایی گلچین هفته بود.

    از مهمترین آثار ابتهاج، تصحیح غزل‌های حافظ است که با عنوان حافظ به سعی سایه نخستین بار سال ۱۳۷۲ توسط نشر کارنامه به چاپ رسید و بار دیگر با تجدید نظر و تصحیحات تازه منتشر شد. سایه سال‌های زیادی را صرف پژوهش و حافظ‌شناسی کرده که این کتاب حاصل همه آن زحمت‌هاست و در مقدمه حافظ به سعی سایه، آن را به همسرش تقدیم کرده ‌است.

    دهم مهر ماه ۱۳۹۵ بیست و سومین جایزه ادبی و تاریخی محمود افشار یزدی در باغ موقوفات افشار به انتخاب اعضای هیئت گزینش جایزه این بنیاد به هوشنگ ابتهاج اهدا شد. ۱۲ مهر ۱۳۹۷ در مراسم پایانی ششمین جشنواره بین‌المللی هنر برای صلح، نشان عالی هنر برای صلح به ابتهاج و سه هنرمند دیگر اهدا شد.

    منزل شخصی سایه که خود آن را ساخته است، سال ۱۳۸۷ با نام خانه ارغوان به ثبت سازمان میراث فرهنگی رسیده‌ است. دلیل این نامگذاری وجود درخت ارغوان معروفی در حیاط این خانه است که سایه شعر معروف ارغوان خود را برای آن درخت گفته ‌است، این شعر توسط علیرضا قربانی خوانده و در قالب آلبوم موسیقی حریق خزان به آهنگسازی مهیار علیزاده منتشر شده است.

    یلدا ابتهاج دختر این شاعر ۲۰ مرداد در صفحه شخصی خود در فضای مجازی با اشاره به هماهنگی با مسئولان ایران برای خاکسپاری پیکر پدرش، اعلام کرد: تشییع پدرم از کنار درخت ارغوان انجام خواهد شد و از آنجا برای خاکسپاری به شهر رشت خواهیم‌ رفت.

  • شعری از سایه: …در این دام مرگ، باز صید تازه ای را می برند

    شعری از سایه: …در این دام مرگ، باز صید تازه ای را می برند

    بوسه ؛ شعری به یاد ماندنی از هوشگ ابتهاج

     

    ببینید | شعری از سایه: ...در این دام مرگ، باز صید تازه ای را می برند

    گفتمش شیرین ترین آواز چیست؟

    چشم غمگینش به رویم خیره ماند

    قطره قطره اشکش از مژگان چکید

    لرزه افتادش به گیسوی بلند

    زیر لب غمناک خواند

    ناله زنجیرها بر دست من

    گفتمش: آن گه که از هم بگسلد

    خنده تلخی به لب آورد و گفت:

    آرزویی دلکش است اما دریغ

    بخت شورم ره بر این امید بست

    و آن طلایی زورق خورشید را

    صخره های ساحل مغرب شکست

    من به خود لرزیدم از دردی که تلخ

    در دل من با دل او می گریست

    گفتمش: بنگر! در این دریای کور

    چشم هر اختر چراغ زورقی است

    سر به سوی آسمان برداشت گفت:

    چشم هر اختر چراغ زورقی است

    لیکن این شب نیز دریایی است ژرف

    ای دریغا شب روان کز نیمه راه

    میکشد افسون شب در خوابشان

    گفتمش: فانوس ماه
    می دهد از چشم بیداری نشان

    گفت:اما در شبی این گونه گنگ

    هیچ آوایی نمی آید به گوش

    گفتمش: اما دل من می تپد

    گوش کن اینک صدای پای دوست

    گفت: ای افسوس در این دام مرگ

    باز صید تازه ای را می برند

    این صدای پای اوست

    گریه ای افتاد در من بی امان

    در میان اشک ها پرسیدمش:

    خوش ترین لبخند چیست؟

    شعله ای در چشم تاریکش شکفت

    جوش خون در گونه اش آتش فشاند

    گفت: لبخندی که عشق سربلند

    وقت مردن بر لب مردان نشاند

    من زجا برخاستم

    بوسیدمش

  • تحقق پیش بینی سوّم: درگذشت “سایه”، درست در سالی که از کودکی منتظرش بود

    تحقق پیش بینی سوّم: درگذشت “سایه”، درست در سالی که از کودکی منتظرش بود

    این خاطره را روزی در اتومبیل و در بازگشت از مطب پزشکی در میدان آرژانتین تهران برای دکتر شفیعی کدکنی نقل می‌کند و استاد می‌گوید: آن دو مورد که محقق شد (هم سخن ، هم فرزند و خانواده) پس این سومی هم می‌شود و همان 94 سال درست است. سایه هم در پاسخ می‌گوید: البته اگر نوع رانندگی شما پیش‌گویی را باطل نکند!

    تحقق پیش بینی سوّم: درگذشت

    کالبد هوشنگ ابتهاج هر چند اکنون نفس نمی کشد ولی “سایه” اش تا ابد زنده خواهد ماند، نفس خواهد کشید و نفس ها را تازه خواهد کرد (سایه، تخلص او بود).

    از شمار دو چشم، یک تن کم
    وز شمار خرد، هزاران بیش
    (رودکی)

    حتماً در فقدان او که نمادی از لطافت طبع و تجسم شاعرانگی بود، بسیار خواهند نوشت تا شاید اندکی از حق این شاعر گرانمایه را ادا نمایند. این نوشتار اما حامل یک شگفتی است و آن، درگذشت شاعر در سالی است که از خردسالی انتظارش را می کشید.

    ششم اسفند 1400، در سالروز تولد هوشنگ ابتهاج یادداشتی در عصر ایران منتشر شد تحت عنوان “زادروز هوشنگ ابتهاج؛ سایه‌ات مستدام آقای سایه!” و در آن مطلب آمده بود:

    ” 94 ساله شدن سایه هم جای خوش‌حالی دارد هم نگرانی. خوش‌حالی به این خاطر که این بخت و فرصت را داشته و یافته که بیش از اکثر قریب به اتفاق شاعران و نویسندگان این سرزمین، در این جهان بزیَد در حالی که چشمۀ خلاقیت او همچنان جوشان است و هوش و حواس خود را از دست نداده است.

    تحقق پیش بینی سوّم: مرگ

    اما درباره نگرانی از 94 سالگی سایه به خاطره ای از هوشنگ ابتهاج اشاره کرده بود:

    “سال‌ها پیش در بیان خاطره‌ای گفته بود هشت نُه ساله بوده که یکی از هم کلاسی‌های او از هوشنگ ابتهاج و دو نفر دیگر می‌خواهد نام خودشان و نام مادر و نه پدرشان را روی یک برگ کاغذ بنویسند تا شباهنگام نزد پدر برد و آیندۀ آنان را پیش‌گویی کند.

    آن مرد گویا روحانی و اهل‌دل بوده و چند مورد را برای هر یک می‌نویسد. سایه می‌گوید چون از آن دو نفر بعدها جدا شدم نمی‌دانم آنچه دربارۀ آنان گفته بود تحقق یافت یا نه. اما دربارۀ من گفته یا نوشته بود که آیندۀ تو با «سخن» گره می‌خورد و “خانوادۀ پرجمعیت“ی تشکیل می‌دهی و “94 سال” زندگی می‌کنی!

    سایه می‌گوید: وقتی دو مورد اول محقق شد و دیدم مرا با شعر و موسیقی می‌شناختند و دور وبرم هم شلوغ است وقتی 49 ساله شدم به یاد سومی افتادم و ترسیدم! چون خیال می‌کردم 94 که خیلی دور از دست‌رس است چون زمان ما 70 سال هم زیاد بود و احتمالا نوشته یا گفته بوده 49 ولی هم‌کلاسی ما به اشتباه به عکس نوشته 94 و خیلی مراقب بودم اتفاقی برای من نیفتد که یک وقت در 49 سالگی از دست بروم!

    این خاطره را روزی در اتومبیل و در بازگشت از مطب پزشکی در میدان آرژانتین تهران برای دکتر شفیعی کدکنی نقل می‌کند و استاد می‌گوید: آن دو مورد که محقق شد (هم سخن، هم فرزند و خانواده) پس این سومی هم می‌شود و همان 94 سال درست است. سایه هم در پاسخ می‌گوید: البته اگر نوع رانندگی شما پیش‌گویی را باطل نکند!”

    اینک و با تکمیل 94 سالگی سایه، پیش بینی سوم آن مرد اهل دل و راز و رمز – که لابد خود نیز اکنون رخ در نقاب خاک کشیده – درباره هوشنگ خردسال آن روزها به واقعیت پیوسته است و سایه در سالی چشم از جهان فروبست که از کودکی در انتظارش بود.

    هر چند که جای دریغ و تحسر و افسوس دارد که اینک سایه در میان ما نیست ولی چه خوب که جای 4 و 9، اشتباه نشده بود و شاعر دوست داشتنی ما، 94 سال زیست و ای کاش بیشتر می زیست که به اندازه تمام سال هایی که از این پس نخواهد بود، کلمات به روایت او نخواهند رقصید، مانند این شعر او که درباره مرگ است: 

    هرگز از مرگ نترسیدم من

    مگر امروز که لرزید دلم

    داشتم با کیوان

    درد دل می‌کردم

    یادم آمد ناگاه

    آخرین مانده از آن جمع پراکنده منم

    چه کسی خواب تو را خواهد دید

    چه کسی از تو سخن خواهد گفت

    آه، پوری هم رفت

    گفت پوری با ماست

    سایه جان ما هستیم

    ما صدای سخن عشقیم

    یادگار دل ما مژده آزادی انسان است.

    کلن – خرداد ۱۴۰۰

    و پایان سخن این که ما نمی دانیم آن مرد اهل دل و راز و رمز، چگونه آن پیش گویی ها را کرده بود ولی آنچه تأمل برانگیز است این که متافیزیک، واقعیت دارد، هر چند فیزیک قادر به توضیح آن نباشد… و انسان، همچنان سردرگم کوچه های بی پایان و هزار توی حیرت است.

    منبع: عصر ایران – مهرداد خدیر

  • یادداشت شفیعی کدکنی برای زادروز هوشنگ ابتهاج

    یادداشت شفیعی کدکنی برای زادروز هوشنگ ابتهاج

     

    محمدرضا شفیعی‌کدکنی به مناسبت فرا رسیدن شاعر معاصر هوشنگ ابتهاج یادداشتی منتشر کرده است و معتقد است آن‌هایی که بوطیقای حافظ را به نیکی می‌شناسند از شعر سایه سرمست می‌شوند.

    به گزارش خبر فوری، محمدرضا شفیعی کدکنی، شاعر،‌ مدرس و پژوهشگر به مناسبت فرارسیدن زادروز هوشنگ ابتهاج، شاعر و غزل‌سرای معاصر، امروز( چهارشنبه ششم اسفند) یادداشتی را در صفحه شخصی اینستاگرام خود منتشر کرد. محمدرضا شفیعی‌کدکنی در این یادداشت نوشته است:

    «سایه آینه‌دار غم‌ها و شادی‌های انسان عصر ما

    شعر سایه استمرار بخشی از جمال‌شناسی شعر حافظ است. آن‌هایی که بوطیقای حافظ را به نیکی می‌شناسند از شعر سایه سرمست می‌شوند. از لحظه‌ای که خواجه شیراز دست به آفرینش چنین اسلوبی زده است و مایه حیرت جهانیان شده است تا به امروز شاعران بزرگی کوشیده‌اند در فضای هنر او، پرواز کنند و گاه در این راه دستاوردهای دلپذیری همه داشته‌اند. اما با اطمینان می‌توانم بگویم که از روزگار خواجه تا به امروز هیچ شاعری نتوانسته است به اندازه سایه در این راه موفق باشد. این سخن را از سر کمال اطلاع و جستجو در تاریخ ادبیات فارسی می‌نویسم و به قول قاتلش: می‌گویم و می‌آیمش از عهده برون. یادداشت شفیعی کدکنی برای زادروز هوشنگ ابتهاج|خبر فوری

    سایه در عین بهره‌وری خلاق از بوطیقای حافظ، همواره در آن کوشیده است که آرزوها و غم‌های انسان عصر ما را در شعر خویش تصور کند، برخلاف تمامی کسانی که با جمال‌شناسی حافظ به تکرار و سخنان او و دیگران پرداخته‌اند.

    سایه بی‌آنکه مدعی خلق جهانی ویژه خویش باشد، آینه‌دار غم‌ها و شادی‌های عصر ماست و اگر کسانی باشند که بر باد رفتن آرزوهای بزرگ انسان عدالت‌خواه قرن بیستم را با تمام وجود خود تجربه کرده باشند، وقتی از زبان سایه می‌شنوند: چه جای گل که درخت کهن ز ریشه بسوخت /از این سموم نفس کش که در جوانه گرفت.

    همدلی‌شان با سایه کم از همدلی دردمندان دوره «امیر مبارزالدین» با خواجه شیراز نیست آنجا که فرمود: از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت/ عجب که بوی گلی هست و رنگ یاسمنی.

    آنچه هنر سایه را در برابر تمام غزل‌سرایان بعد از حافظ امتیاز بخشیده همین است که او ظرایف بوطیقای حافظ را در خدمت تصویرگری بهارها و زمستان‌های تاریخی انسان درآورده است و در این راه سرآمد همه اقران خویش در طول این هفتصد سال بوده است. می‌بینید که بدین گونه سایه در جهان ویژه خویش یکی از نوادر قرون و اعصار است.

    یادداشت شفیعی کدکنی برای زادروز هوشنگ ابتهاج|خبر فوری

    محمدرضا شفیعی کدکنی

     

  • اشک‌ها و لبخندهای «سایه»

    اشک‌ها و لبخندهای «سایه»

    «سایه» امسال با گذر از اندوه کوچ همیشگی محمدرضا شجریان و گاهی جعلیاتی که سبب نارضایتی‌اش شده است، ۹۳سالگی را پشت سر گذاشت و وارد ۹۴سالگی شد.اشک‌ها و لبخندهای «سایه»|خبر فوری

    به گزارش خبر فوری، سال گذشته در چنین روزهایی نخستین روزهای نود و سومین سال زندگی «سایه» با شیوع ویروس کرونا در جهان همراه شد که این مسئله «شب شعر در سایه سایه» در شهر کلن آلمان را لغو کرد؛ پس از لغو این دیدار، او در ویدیویی برای مخاطبانش چنین خواند: «این همه راه آمدی، آری/ بنشین، خسته‌ای و حق داری/ نفسی تازه کن، نمی‌دانم / چند مانده است از شب دشوار/ تا رسیدن هنوز باید رفت/ کار سخت است و در امتداد این روزها مخاطبان سایه تنها در شعرهایی تازه با این شاعر دیدار کردند، «داستان آفرینش دوزخ در نیم پرده؛ شبِ هزار شب» شعری بود که ابتهاج آن را در آذرماه ۹۸ سروده بود اما تا پیش از شماره بهاریه «چلچراغ» هنوز منتشر نشده بود و دیگر سروده او در همان زمان که  یلدا ابتهاج آن را در تیرماه سال جاری به اشتراک گذاشت ، چنین است: «شنیده‌ام که درخت از درخت باخبر است/ و من گمان دارم که سنگ هم از سنگ/ و ذره ذره عالم که عاشقانِ همند/ مگر دلِ تو که بیگانه است با دلِ من.»

    داستان دنباله‌دار کرونا در جهان مانع از برگزاری جلسات شعرخوانی حضوری برای «سایه» شد اما مخاطبان این شاعر هر از چندگاهی از قابی مجازی با او دیدار می‌کردند. ابتهاج در نشست مجازی برگزارشده توسط خانه ایران (مونیخ) در مردادماه گذشته نخستین جملات خود را این‌گونه بیان کرد: شعرخوانی اگر به صورت درددل نباشد یا مبادله اندیشه و عقاید نباشد، کار بی‌حاصلی است.

    او سپس به بیان ماجرای سرایش «ارغوان» پرداخت و گفت که درخت ارغوانی در خانه‌ای که سال‌ها پیش در تهران در آن زندگی می‌کرده داشته و وقتی دیگر در آن خانه نبوده این شعر را به یاد آن خانه و درخت گفته است.

    اشک‌ها و لبخندهای «سایه»|خبر فوری

    هوشنگ ابتهاج در پاسخ به سوالی درخصوص اثر اجراشده از این سروده توسط علیرضا قربانی این‌چنین ابراز نظر کرد: ظاهرا شنونده‌ها هم از این راضی هستند، من شنیده‌ام که تا مقدمه شروع می‌شود مردم شروع به دست زدن می‌کنند یعنی دیگر آن را می‌شناسند. ولی عیبش این است _ که البته حق هم دارند _ این شعر برای آواز و تصنیف طولانی است، مقدار زیادی از آن زده شده و یک خرده شعر شَل و کور شده، ولی در مجموع حالتی که این شعر به وجود آورده تا حدی در خود شعر جا پایش معلوم است. راستش را به شما بگویم، خواندن این شعر برای من دشوار است، معمولا هم سعی می‌کنم از اول شعر را با لحن دیگری که لحن خودم نیست بخوانم تا به جاهایی که می‌رسد بتوانم به راحتی از آن بگذرم، گاهی هم یادم می‌رود این کار را بکنم و دسته‌گل به آب می‌دهم و خواندن قطع می‌شود.

    در دیدار مجازی دیگری که البته کمی قدیمی‌تر (۴ فروردین ۹۸) از زمان انتشارش بود، «سایه» با تارنوازی امیرحسین سام «ارغوان» را خواند.

    در این روزها ابراز علاقه مخاطبان او هم انگار رنگ متفاوتی به خود گرفت؛ گروهی از کوه‌نوردان علاقه‌مند به این شاعر صعودشان به قله دماوند را به «سایه» تقدیم کردند.

    اما چیزی نگذشت که پیر پرنیان‌اندیش ادبیات فارسی در اندوه کوچ همیشگی نصرت‌الله نوح که در ۲۱ مردادماه از دنیا رفت، نشست و در این اندوه چنین نوشته شد: «دریغ… شاعری دیگر در خاک غریب به خواب ابدی رفت…»

    هرچند که این تنها اندوه ۹۳سالگی او از درگذشت هنرمندان نبود؛ «خسرو آواز ایران» رفت و «سایه» در فراغ محمدرضا شجریان گفت : «بارها گفته‌ام که نمی‌توانم ایران را بی بودن شجریان تصور کنم. آن‌قدر زنده ماندم که این مصیبت را هم دیدم: «هر که را می‌خوانم از یاران ایام جوانی/ خاک پاسخ می‌دهد زان‌سوی مرز زندگانی»

    شاید باید ۱۰ ‌سال بگذرد که بتوانم شعری برای شجریان بگویم. برای بزرگی این مصیبت کلمه ندارم. کلماتم سست و ضعیف و کم و کوچک و پوک است. نمی‌تواند دردم را بگوید. عاجزم از بیان. باید سال‌ها بگذرد…»

     

  • تبدیل زبان فارسی به گوشت قربانی

    تبدیل زبان فارسی به گوشت قربانی

     

    سیدمهدی زرقانی می‌گوید زبان فارسی در دعواهای سیاسی نهادها گوشت قربانی شده و از نوع مراودات با کشورهای همزبان و همسایه انتقاد دارد.به گزارش خبر فوری، این استاد دانشگاه و پژوهشگر در پی شعرخوانی غفران بدخشانی، شاعر اهل افغانستان نزد هوشنگ ابتهاج (ه.ا. سایه) که ویدئوی آن در روزهای اخیر منتشر شد، یادداشتی با عنوان «اندر مصیبت‌های زبان فارسی» نوشته است که در پی می‌آید: «چند روز پیش و بر حسب اتفاق، کلیپ شعرخوانی غفران بدخشانی نزد هوشنگ ابتهاج به دستم رسید. من پیش از این هیچ شناختی از شاعر بدخشان نداشتم اما شیوه‌ انشاد وی و حس عمیقی که در تک‌تک کلماتش جاری بود، با آن ته‌لهجه شیرین فارسی دری که آدم را به اعماق هزاره‌ اول آهوی کوهی می‌برد، برای لحظاتی روزگاری را پیش چشمم آورد که هنوز مرزهای کاذب سیاسی و بازی‌های روزگار و اهل روزگار ملت‌های فارسی‌زبان را از یکدیگر جدا نکرده بود و ما امت واحده‌ای بودیم که گل‌های سرسبد فرهنگ‌مان رودکی‌ها بودند و فردوسی‌ها و سنایی‌ها و دیگران و دیگران. گویا او همان «پاره‌ لعلی» بود که اقبال لاهوری از آن سوی عالم در بدخشان دیده بود: «پاره‌ لعلی که دارم از بدخشان شما». خوب که دقت کردم، متوجه شدم حس من، به شکل قوی‌تر و عمیق‌تر و شاعرانه‌تری در نگاه‌های مبهوت و تحسین‌برانگیز سایه هم موج می‌زد، آن‌جا که غفران با معصومیتی شرقی می‌سرود:تبدیل زبان فارسی به گوشت قربانی|خبر فوری

    «درود ای همزبان!

    من از بدخشانم».

    غفران می‌خواند و سایه گُر می‌گرفت. من تاکنون این مایه مبهوت‌شدن و متأثر شدن ابتهاج را در برابر شعرخوانی کسی ندیده بودم. شعر شاعر بدخشان شاید از جهت هنری چندان درخشان نباشد اما روح فرهنگی و انسانی عمیقی که در سرتاسر شعر جریان دارد، چنان بر دل و جان مخاطب چنگ می‌اندازد که بی‌اختیار زبان به تحسین شاعر می‌گشاید و چونان قند مکرری است که از شنیدن‌های پی در پی آن خسته نمی‌شود. اگر همچنان در «صمیمیت سیالِ» نجوای دل‌انگیز غفران حرکت کنی، شاعر به این‌جا که می‌رسد

    «مرا بشناس!

    من آنم که دماغم بوی جوی مولیان دارد

    و در چین جبین مادرم روح فرانک می‌تپد.

    از روی و از مویش

    فروهر می‌تراود، مهر می‌بارد»

    ناگاه رودکی و فردوسی و خیام و مولوی در برابرت پدیدار می‌شوند و به قلمرو فرهنگ ایرانی و زبان فارسی فکر می‌کنی که روزگاری از آن سوی کوه‌های هندوکش تا سواحل دریای مدیترانه را زیر پرچم خود داشت و در هر کوی و برزنی نوای دل‌انگیز شعر فارسی طنین‌انداز محمل‌ها و محفل‌ها بود و روشنی‌بخش دل‌ها و جان‌ها. اکنون چه بر سر زبان فارسی آمده که غفران بدخشانی، این آوای برآمده از عمق جان ملتی بزرگ، خطاب به سایه این‌گونه می‌سراید؟

    «تو از تهران من از کابل

    من از زابل، من از سیستان

    تو از مشهد، ز غزنی و هریوایم

    تو از شیراز و من از بلخ می‌آیم…

    نگاهم کن نگاهت گر پذیرد

    برگ سیمایم ز بومسلم و سیس و بومقنّع صورتی دارد…

    من ایرانم!

    خراسان در تن من می‌تپد

    پیوسته در رگ‌های من جاری است»

    زبان فارسی، زبان ملت‌های هم‌جوار ماست که در همسایگی ما نشسته‌اند و شاهد تحلیل تدریجی این میراث بزرگ ملت‌های فارسی‌زبان شرق هستند و بر نعش این شهید عزیز نوحه‌ها سر می‌دهند. این‌که ما در سرتاسر جهان کرسی‌های فارسی‌آموزی بر پاکرده‌ایم و دل‌مان خوش است به این‌که هر سال تعدادی از استادان فارسی به اقصای عالم سفر می‌کنند و الفبای فارسی را به چند نفری آموزش دهند، خالی از لطفی نیست اما چون نیک بنگریم ما خادمان شریفی برای زبان فارسی نبوده‌ایم. نه غفران بدخشانی در این ماجرا یک فرد است و نه شعر او سرودی ساده که از سر احساسی زودگذر برآمده باشد، او فریاد استغاثه‌ یک ملت است؛ ملتی که «خراسان در تنش می‌تپد و پیوسته در رگ‌هایش جاری است». کسی چه می‌داند وضعیت زبان فارسی در بخارا و سمرقند و تاشکند و کابل و هرات چگونه است؟! چرا کسی نمی‌پرسد مگر ما در کشورهای همزبان و همسایه چه کردیم که به جای آن‌که «همزبانی با همدلی» جمع آید، آن‌ها مانع فعالیت فرهنگی ما در سال‌های اخیر شده‌اند و رایزنی فرهنگی ما را در برخی کشورها تعطیل کرده‌اند؟ از دیگر سو، چرا باید آموزش الفبای فارسی به اروپاییان و آمریکاییان، که ممکن است حداکثر تا چند سال با این زبان ارتباط‌شان را حفظ کنند، آن‌قدر مهم باشد که هر سال میلیون‌ها دلار هزینه کنیم و چشم‌مان را به روی وضعیت زبان فارسی در میان مردمی که بیخ گوش‌مان زندگی می‌کنند ببندیم؟ آیا این دلیل که همسایگان ما به زبان فارسی سخن می‌گویند، مسئولیت ما را در قبال حمایت، ترویج و گسترش زبان فارسی در کشورهای مذکور کم می‌کند؟ وقتی زبان و ادب فارسی می‌تواند عامل تقویت پیوندهای کهن ملت‌های نزدیک شود، چرا ما به افق‌های عقیمی چشم دوخته‌ایم که به گواهی شواهد و قرائن، نتیجه‌اش چندان چیز دندان‌گیری نبوده و نخواهد بود؟ بماند که آن‌چه در این میان دل هر انسان فرهنگ‌دوستی را به درد می‌آورد، وجه‌المصاحه شدن زبان فارسی در دعواهای سیاسی میان بنیاد سعدی با وزارت علوم است. هر کدام از این دو نهاد، مدعی گسترش زبان فارسی در گوشه و کنار عالم هستند اما روابط‌شان با یکدیگر رقابتی است نه رفاقتی. معلوم نیست کسانی که چنین بنیاد پرهزینه و فخیمه‌ای را بر پای کردند چه کاستی‌ای در عملکرد دفتر گسترش زبان فارسی در وزارت علوم دیدند که به جای رفع مشکلات همین دفتر و برطرف کردن کاستی‌ها و تقویت جنبه‌های مثبت آن تصمیم گرفتند خودشان بنیاد مستقلی را تأسیس کنند؟ آن‌ها چه هدفی را از این استقلال دنبال می‌کنند؟ اگر کسی از سر حوصله مصاحبه‌ها و آماردادن‌های اهالی بنیاد سعدی را دنبال کند متوجه می‌شود که چرا من می‌گویم زبان فارسی در این جدل‌ها و جدال‌های میان دو نهاد، تبدیل به گوشت قربانی شده است. در چنین شرایطی، چاره‌ای برایت نمی‌ماند جز این‌که هم‌نوا با خواجه‌ شیراز «مویه‌های غریبانه» سر دهی و با خود زمزمه کنی: «کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست!». وضعیت زبان فارسی در دست مدعیان و وکیل مدافعانش بی‌اختیار داستان «عدل» صادق چوبک را به ذهن متبادر می‌کند. این قصه، با آن عنوان متناقض‌نمایش که وجه آیرونیک به آن می‌دهد، ماجرای اسبی را روایت می‌کند که در یک روز برفی پایش شکسته و خون سرخش بر روی پهنه‌ سفید برف‌ها جاری است. اسب در حال جان کندن است و جماعتی بر گرد حیوان گرد آمده‌اند و هر یک راه‌حلی برای رهایی اسب پیشنهاد می‌کنند؛ در حالی‌که یا کیف چرمی‌شان از پوست همان اسب ساخته شده یا منفعت‌شان در مرگ اسب است و یا پز روشنفکری‌شان چشم فلک را کور کرده اما کاملاً معلوم است آن‌چه برای‌شان هیچ اهمیتی ندارد، اسبِ رو به موت است. شکوه‌های غریبانه‌ غفران بدخشانی، صدای اعتراض غیرمستقیم ملتی بزرگ است به متولیان فرهنگی کشور عزیزمان ایران که چرا مدعیان گسترش و تقویت و ترویج زبان فارسی، چراغِ رو به خاموشی خانه را رها کرده‌اند و سیر در اقصای عالم می‌کنند.»