برچسب: نقد فیلم

  • غیبت موجه؛ جست‌وجویی بی‌سرانجام در برهوت روایت

    غیبت موجه؛ جست‌وجویی بی‌سرانجام در برهوت روایت

    از نشانه‌های بی‌توجهی به منطق واقع‌گرایی در فیلمنامه، ادعای یکی از دانش‌آموزان هنرستان است که می‌گوید قصد دارد در آینده «دندان‌پزشکی» بخواند!

    غیبت موجه؛ جست‌وجویی بی‌سرانجام در برهوت روایت

      عصر ایران؛ محسن سلیمانی فاخر-  در معرفی اولیه فیلم «غیبت موجه» با لاگ‌لاینی روبرو می‌شویم که نوید اثری رازآلود، چندلایه و درگیر با مفاهیم اگزیستانسیال را می‌دهد: زنی در جست‌وجوی گمشده‌ای، که در هر گام به خود نزدیک‌تر می‌شود؛ مسیری همچون سیمرغ‌جویان منطق‌الطیر که در نهایت درمی‌یابند گمشده‌شان خودِ آنان است.
      اما آنچه بر پرده می‌بینیم، چیزی نیست جز ملغمه‌ای از کلیشه‌های مصرف‌شده، نمادسازی‌های بی‌جان، و روایتی سرگردان که نه تنها به فرامتن نمی‌رسد، که از پرداخت صحیح متن نیز بازمی‌ماند.
      فیلم در لایه اول، مدعی نوعی واقع‌گرایی اجتماعی است. نشانه‌هایی چون بوی چاه فاضلاب، آدم‌های بی‌پناه، مدیر بی‌کفایت، هنرستانی با نام اغراق‌شده «آزادی» و شخصیتی به نام «پاکدامن» در ترکیبی گل‌درشت می‌کوشند ساختاری نمادین ایجاد کنند. اما این تلاش‌ها نه به تیپ‌سازی متعهدانه می‌انجامد و نه به کارکرد دراماتیک منجر می‌شود.
      لهجه‌های تصنعی، بازی‌های تیپ‌وار و شخصیت‌هایی فاقد قوس روایی، ما را با کاراکترهایی مواجه می‌کنند که بیش از آنکه انسان باشند، سایه‌هایی کلیشه‌ای از بحران‌های اجتماعی‌اند.
      فیلم در سطح داستان نیز با پراکندگی مضمونی و ناتمام‌گویی‌های پی‌درپی ضربه می‌خورد. از مسأله مهریه و وکیل که در اقدامی اغراق‌آمیز به مدرسه مراجعه می‌کند، تا اجاره دادن فضای مدرسه به مهاجران افغان توسط سرایدار و لابی‌گری مدیر برای واگذاری مدرسه؛ هیچ‌یک از این خطوط روایی به سرانجام نمی‌رسند. به جای تکامل، فیلم مدام در حال افزودن موضوعاتی تازه است بی‌آنکه پیشین‌ها را جمع‌بندی کند.
      از دیگر نشانه‌های ضعف تحقیق و بی‌توجهی به منطق واقع‌گرایی در فیلمنامه، ادعای یکی از دانش‌آموزان هنرستان است که می‌گوید قصد دارد در آینده «دندان‌پزشکی» بخواند. این در حالی است که نظام آموزشی ایران به‌روشنی مسیر تحصیلی هنرستان را از شاخه‌های علوم تجربی و پزشکی جدا می‌داند و عملاً دانش‌آموزان هنرستانی امکان ورود به رشته‌های پزشکی را ندارند.
      این اشتباه ساده اما مهم نشان می‌دهد نویسنده حتی به بدیهی‌ترین قواعد آموزشی کشور وقوف ندارد و برای خلق از منطق عینی موقعیت‌ها چشم‌پوشی کرده است.

     بزرگ‌ترین ضعف «غیبت موجه» اما در درام مرکزی‌اش نهفته است. جست‌وجوی یک مادر برای فرزند گمشده‌اش، که در انتها معلوم می‌شود اصلاً مادر نبوده، می‌توانست بستری برای خلق یک روایت روان‌شناختی، تلخ و درون‌نگر باشد. اما بی‌کفایتی در فیلمنامه‌نویسی باعث می‌شود این پیچش روایی نه‌تنها تأثیری نگذارد، بلکه باورپذیری اثر را زیر سؤال ببرد.
      چطور سه شخصیت اصلی مدرسه ـ مدیر، معاون، مربی ـ پس از آن‌همه توضیحات مفصل و نشانه‌های آشکار متوجه هویت واقعی زن نمی‌شوند؟ این سطح از نابلدی در پردازش منطق روایی نشان از فیلمنامه‌ای دارد که بدون شاکله ساختاری منسجم نگاشته شده است.
      در تعلیق اصلی داستان، این پرسش اساسی شکل می‌گیرد که اصلاً چه ضرورتی دارد در حالی که دانش‌آموز در مدرسه حضور ندارد، کادر آموزشی با اصرار و پیگیری یک زن برای یافتن او همراهی می‌کنند؟
    این همراهی بی‌منطق، بدون دلیل روانی یا حرفه‌ای مشخص، ساختار روایی را به ورطه بی‌پایه‌ای می‌کشاند. اساساً وقتی گمشده‌ای در یک موقعیت مکانی مشخص ـ اینجا مدرسه ـ حضور ندارد، جست‌وجو باید به فضاهای دیگر و با استناد به شاهدان بیرونی منتقل شود؛ نه اینکه کادر مدرسه بی‌هیچ تردیدی درگیر پیرنگی شوند که حتی از منظر حرفه‌ای نیز برایشان محلی از اعراب ندارد. این انتخاب فیلمنامه‌نویس بیش از آنکه مؤید تعلیق باشد، محصول فقدان منطق علی و روایی است.

    درنهایت، فیلم در زمان و مکان هم سرگردان است؛ نه به درستی در گذشته یا حال سیر می‌کند، و نه مکان مشخصی را برای مخاطب شکل می‌دهد. این سردرگمی فرمی، در کنار ناتوانی در خلق جهان داستانی، باعث می‌شود فیلم بیش از آنکه تأثیرگذار باشد، صرفاً خسته‌کننده به نظر آید.
      از آن بدتر، ادعای توقیف و اکران‌نشدن به عنوان سپر دفاعی آثار ضعیف، حالا بدل به ابزاری تبلیغاتی شده تا فیلم‌هایی که پخش‌کننده‌ای برای نمایش نمی‌یابند، از این طریق برای خود قلاب رسانه‌ای بسازند. «غیبت موجه» نیز گویی بر این موج سوار شده تا ضعف روایی‌اش را پشت حاشیه‌ها پنهان کند.
      فیلم نه به جست‌وجوی هویت می‌رسد، نه به بحران اجتماعی، نه به ساختار روایی، و نه به مضمون‌های عمیق. تنها چیزی که می‌ماند، «غیبت»ی است که بی‌تردید موجه نیست؛ نه برای مخاطب، نه برای منتقد و نه حتی برای سینمای ایران.
  • پیرپسر؛ جدال عشق و نفرت

    پیرپسر؛ جدال عشق و نفرت

    رمان «سمفونی مردگان» و فیلم‌های «مادر» و «برادرم خسرو» به نحو متفاوتی به جدال میان برادران و نقش پنهان “دیگریِ بزرگ” یا “جامعه” پرداخته‌اند، اما «پیرپسر»، پای پدر را هم به میان آورده است تا احضار او توسط برادر کوچکتر که نماد نفرت است صورت گیرد.

    پیرپسر؛ جدال عشق و نفرت

       عصر ایران؛ محمد زینالی اٌناری – فیلم پیرپسر، راوی یک قصۀ ماندگار در ذهنیت ایرانی است: برادرکشی. شاید نقش پدر در این داستان منکر این روایت باشد، یا آن را از کلیشۀ خود در آورد، اما در این مقال از آن رمزگشایی خواهد شد. رمان «سمفونی مردگان» و فیلم‌های «مادر» و «برادرم خسرو» به نحو متفاوتی به جدال میان برادران و نقش پنهان “دیگریِ بزرگ” یا “جامعه” پرداخته‌اند، اما «پیرپسر»، پای پدر را هم به میان آورده است تا احضار او توسط برادر کوچکتر که نماد نفرت است صورت گیرد.

    زمانی این احضار صورت می‌گیرد که دو برادر بر سر فروختن خانه و کشتن پدر گفت‌وگو می‌کنند. موضوع صحبت‌ سهم‌شان از خانه‌ی پدر است؛ مال پدر که در بحبوحۀ جانکاه اقتصادی این روزگار پرونده‌های زیادی را در دادگاه به خود می‌بیند. دیگری بزرگی که برادر کوچکتر در افق او سیر می‌کند و شاهد یک افق جدید تربیت نشدنی پیش روی خود است؛ علی به پیامبران یتیمی می‌ماند که به جای افق پدر، سر از سرزمین کلمه و کتاب، معنا و مهربانی برآورده است.

    در این دوره، پای عشق از دل روشنفکری، کافه و کتابفروشی به میان آمده و به خانۀ موروثی هم وارد شده است. تا وقتی صحبت از کتاب، عشق و بخشش نیست، داستان برادر کوچکتر غالب است: کشتن ادیپ و تصاحب میراث!

    یک دیالوگ نفرت، پدر را وارد فضای میان دو برادر می‌کند تا جدال عشق و نفرت را داوری کند. آبی می‌خورد و در میان خیر و شر رژه می‌رود تا عشق و نفرت را، هابیل و قابیل را به جان هم بیندازد.

    این جدال روایت، برادر عاشق‌پیشه را همچون بیژن در چاهی می‌اندازد که انتها ندارد. عشق این روزگار، گم‌شدۀ جامعه‌ای است که توسط برادر بازاری بازتولید می‌شود. نفرت ولد ناخلفِ بازار، فضلۀ پول، دمل چرکین تصاحب، میراث اجدادی ناخواسته‌ی جامعه‌ای است که به علت کم‌یابی و نزاع آب، همواره در تنازع بقا بوده و میان گروه‌ها و طوایف کشمکش خلق کرده است. غلام از یخچال آب را بر می‌دارد تا میان عشق و نفرت، ذینفعان ایرانیِ آب، دعوایی راه بیندازد.

    نفرت پدر و مادر ندارد و سعی می‌کند جامۀ عشق و خوبی بپوشد، اما عشق در موجودیت خود مولود جامعۀ شهری، آفریدۀ شعر و عرفان و محصول کتاب‌فروشی و روشنفکری است. نفرت از جنس قتل، خونریزی، جهل و خشونت، امّا عشق از جنس ادبیات، شعر، شاهنامه، لیلی و مجنون، غزلیات شمس، آب حیاتِ آگاهی و فلسفۀ حقیقت است.

    بدون وارد شدن در افق شعر و ادبیات، عشق در ضمیر کسی ظهور نمی‌کند. هر قدر نفرت واقعی و مادی است، عشق تخیلی و معنوی است. به همین دلیل فرایندی که رنگ و بوی معنا، مطالعه و تخیل را در جامعۀ ایرانی کمتر کرده، به کاهش ازدواج و افزایش طلاق منجر شده است. در نظامی که نفرت در آن حاکمیت داشته و منطق باز تولید خود را گسترده است، عشق و همدلی ممنوعه است.

    در «پیرپسر» عشق از لمس قدم‌های رعنا، به نشانۀ زیبایی، ظهور می‌کند. هر قدر در سر بر آوردنِ نفرت از دل زشتی و کثافتِ خانۀ اجدادی، دعوای میراث و کشمکش قدرت نمایان است، عشق از دیدن زیبایی، امید، نظم، موسیقی و پاکیزگی که با نشانۀ لباسشویی هم خودنمایی می‌کند، متجلی است.

    پیرپسر؛ جدال عشق و نفرت

    فیلمساز آگاهانه یا ناآگاهانه، در دل تضاد کثافت و تمیزی، بیماری و واکسن، تلویزیون و ویلنسل، شهوت و عشق، ماده و معنا زیست می‌کند. صف‌های دادخواست پارک شهر و پیاده‌راه انقلاب مشهودِ نظرِ همگان است؛ دعوای میراث و ویترین‌های کتابفروشی در دل هر فیلمسازی رسوخ کرده است. فیلمنامه دنبال قصه‌ای می‌گردد تا شلوغی ذهنش از وقایع اجتماعی و سیاسی را بر کاغذ و حلقه فیلم بریزد.

    شاعران ایرانی در دوره‌های بعد از حملۀ مغول، عشق را به عنوان برساختی انسانی برای جامعۀ در حال نفرت و جدالِ آب و کمیابی آفریده‌اند تا ایران درگیر دوره‌های متعدد ملوک الطوایفی متحد شود. باری از آغاز تأسیس هنر در دورۀ صفوی، نهاد بازار هم متولد شده و آن‌سان که محمد توکل در مقالۀ «نقش بازاریان در کودتای 32 مرداد» به میان آورده،  کشمکش میان بازاریان بزرگ و کوچک عامل اساسی کودتا و حتی انقلاب 57 می‌شود؛ روایتی که در فیلم «مادر» میان دو برادر تاجر و مهندس نشان داده می‌شود.

    پایان تلخ پیرپسر حاوی این سوال است که چرا روشنگری نمی‌تواند گره جامعۀ درگیر روایت نفرت پدر از پسر، و پسر از پدر را وا کند؛ پدر و پسری که این روزگار هم درگیر تضادهای نسلی و گرمای قدرت‌اند. اصلاح طلبی، در دل همین تضادهای نسلی قدرت ظهور می‌کند اما همچون علی که یوسف‌وار زندانی عشق میان دیوارهای نفرت و اسارت قدرت شده، بند را تحمیل آبتین، تاجزاده و مهرآئین می‌کند تا نتوانند از کشمکش میان وارثان قدرت عبور کنند.

    مهرآئین می‌گفت حتماً سعی کنید یکبار هم که شده در زندگی‌تان عاشق شوید. اما جامعه‌ای که همچون عطش آب که این روزها عیان است، تشنۀ دوستی، همدلی و دموکراسی است، هنوز درگیر منازعۀ نفرت‌بار قدرت میان روایت‌های تاریخی و اساطیری مانده است.

    روایت‌ها در عین کشمکش و تضعیف همدیگر دست نجات‌بخش عشق، روشنگری و دلسوزان علم سیاست را نیز درگیر خون خود می‌کنند تا بگویند دنیا از آن جدال و کشمکش است. اما جز چنگالی در شانۀ غلام نشانه‌ای روشن از مرگ و حیات رعنا نیست و امید این هست که شاید زیبایی هنوز کشته‌ نشده و در داستانی دیگر خود را عیان کند.

  • ۱۰ حقیقت عجیب درباره‌ی فیلم‌های بتمن

    ۱۰ حقیقت عجیب درباره‌ی فیلم‌های بتمن

    حواشی جالب مربوط به فیلم‌های بتمن

    ۱۰ حقیقت عجیب درباره‌ی فیلم‌های بتمن

    فیلم‌های بتمن پستی و بلندی‌های زیادی را پشت سر گذاشته‌اند. با این حال، همواره محبوب بوده‌اند و توجه زیادی به سمت‌شان معطوف شده است؛ حقایق عجیبی نیز مربوط به آن می‌توان یافت که در این مقاله سعی خواهیم کرد به بررسی 10 تا از آن‌ها بپردازیم.

    فرانچایز بتمن را می‌توان یکی از باکلاس‌ترین و پرخرج‌ترین آثار هالیوودی به حساب آورد که در طول سال‌ها توانسته طرفداران زیادی به دست بیاورد. از این شخصیت، فیلم‌های زیادی نیز ساخته شده که نتیجه‌ی آن وجود هفت بازیگر متفاوت در نقش او می‌باشد! بتمن در میان فیلم‌های ابرقهرمانی از جایگاهی قابل احترام برخوردار است و تعدادی از بهترین فیلم‌های ابرقهرمانی مربوط به شخصیت بتمن می‌شوند. زمانی که دقیق‌تر به این مجموعه نگاه می‌کنیم حقایق و نکات جالبی پیرامون آن به چشم می‌خورد که واقعاً باعث تعجب می‌شود.

    در میان آن‌ها می‌توان مصاحبه‌های کاری عجیب، انتخاب بازیگر از روی تابلوی نقاشی یا حتی وجود شهری به نام بتمن و مشکلات قضایی مربوط به آن اشاره کرد. البته از آنجا که بیش از 50 سال به حضور بتمن بر روی پرده نقره‌ای سینما، عادت کرده‌ایم وجود حواشی جالب توجه، ناگزیر بنظر می‌رسد.

    فیلم Batman (1989) تنها فیلم بتمن است که در آن تنها یک شخصیت شرور حضور دارد!

    ۱۰ حقیقت عجیب درباره‌ی فیلم‌های بتمن - ویجیاتو

    با وجود اینکه در فیلم‌های مجموعه بتمن همواره یک شخصیت منفی «محوری» حضور دارد؛ با این حال بینندگان عادت دارند که چندین شخصیت منفی را مقابل او ببینند که به طور همزمان برایش مشکل آفرینی می‌کنند. فیلم Batman، تنها اثری می‌باشد که در آن فقط و فقط یک شخصیت منفی حضور دارد و آن هم جوکر با بازی جک نیکلسون است. در دیگر فیلم‌های مربوط به بتمن، بیش از دو شخصیت منفی دیده‌ایم.

    چندین دلیل برای این امر می‌توان ذکر کرد؛ در آن زمان هنوز موفقیت فیلم‌های سوپرهیرویی مثل الان تضمین شده نبود، به همین دلیل سازندگان توجه خود را صرفاً معطوف به یک شخصیت کرده بودند. همچنین، جوکر در این فیلمِ بتمن حضوری بسیار پر رنگ دارد، تا حدی که اصلاً نیازی به شخصیت‌های منفی دیگر احساس نمی‌شود. جک نیکلسون در این فیلم به خوبی درخشیده و به تنهایی حضوری ماندگار در برابر بتمنِ مایکل کیتون داشته است.

    شان یانگ بخاطر زیاده‌روی از نقش کت‌وومن کنار گذاشته شد

    ۱۰ حقیقت عجیب درباره‌ی فیلم‌های بتمن - ویجیاتو

    شان یانگ یکی از بازیگرانی بود که برای شخصیت کت‌وومن در فیلم Batman Returns در نظر گرفته شده بود. او پس از «زیاده‌روی» در یک صحنه‌ی اسب سواری از کل این پروژه کنار گذاشته شد! او در تست بازیگری خود با لباس این شخصیت در صحنه حاضر شد اما پس از آن، مارک کنتون (Mark Canton)، مدیر اجرایی وارنر بروز اعلام کرد که یانک به دلیل «انرژی بیش از حد» از پروژه خط خورده است.

    این نقش نهایتاً به میشل فایفر رسید و همگی هنرنمایی او در این فیلم را دیده‌ایم. با این حال، یانگ از کنار گذاشته شدن خوشش نیامد و خیلی زود در برنامه‌ی The Joan Rivers Show با لباس کت‌وومن حضور پیدا کرد. او بعدها اعلام کرد که قصدش از این کار شوخی بوده اما استودیوی سازنده مطمئناً آن را به این شکل برداشت نکرد. تست بازیگری شان یانگ همواره به عنوان مثالی از زیاده‌روی در اجرای نقش یاد شده است.

    ویل شورتز با دست‌مزد 2 هزار دلار، معماهای ریدلر در فیلم Batman Forever را نوشت

    ۱۰ حقیقت عجیب درباره‌ی فیلم‌های بتمن - ویجیاتو

    در فیلم Batman Forever، قهرمان خفاشی ما در مقابل ریدلر قرار می‌گیرد که با بازی خیلی خوب جیم کری ماندگار شده است. در طول این فیلم، بتمن می‌بایست یک سری معما حل کند تا هوش خود را به چالش بکشد و نشان بدهد که ریدلر تا چه حد می‌تواند قوی باشد. هر چند که فرض می‌شد خود فیلم‌نامه‌نویس‌ها معماها را طراحی کنند اما این کار را ویل شورتز انجام داد. او که ویراستار پازل‌های نیویورک تایمز در آن زمان بود با دست‌مزد 2 هزار دلار چندین معما برای این فیلم نوشت. او همچنین طراح تورنمنت کراس‌ورد آمریکا می‌باشد که قدیمی‌ترین و بزرگ‌ترین مراسم پازل‌های کراس‌ورد در ایالات متحده است.

    کریستین بیل برای ایفای نقش بتمن مجبور شد وزن خود را کاهش بدهد!

    ۱۰ حقیقت عجیب درباره‌ی فیلم‌های بتمن - ویجیاتو

    می‌دانیم که کریستین بیل پس از ایفای نقش در فیلم The Machinist به پروژه‌ی Batman Begins پیوست. او برای بازی در فیلم نخست 62 پوند وزن کم کرده بود و حین فیلم‌برداری 120 پوند وزن داشت. پس از اتمام فیلم، او برای ایفای نقش بتمن وزن اضافه کرد و طی شش ماه 100 پوند سنگین‌تر شد تا بتمنی را با 220 پوند وزن شاهد باشیم.

    با این حال کریستوفر نولان، احساس کرد که بیل زیادی چاق شده است و او را مجبور کرد که تا آغاز فیلمبرداری 20 پوند کم کند. کریستین بیل یکی از منعطف‌ترین بازیگران هالیوود است و او را بخاطر تغییر وزن‌های بسیارش بخاطر می‌آوریم، اما این تغییرات در اینجا آنقدر زیاد بود که ممکن بود برای سلامتش خطرآفرین باشد.

    کریستین بیل و رابرت پتینسون در لباس بتمن وَل کیلمر تست دادند

    ۱۰ حقیقت عجیب درباره‌ی فیلم‌های بتمن - ویجیاتو

    در فیلم Batman Forever برای اولین بار با لباس معروف بتمن روبرو شدیم که در آن Bat-nipples دیده می‌شد. این امر در ابتدا سبب ناراحتی و نگرانی طرفداران بتمن بود. برای فیلم Batman & Robin هم لباس بتمن دارای نوک پستان بود تا اینکه پس از آن کنار گذاشته شد. با این حال در طولانی مدت، ثابت شد که نوک پستان‌های بتمن در واقع به نفع فرانچایز شده است!

    کریستین بیل و رابرت پتینسون نیز برای تست بازیگری خود در لباس معروف وَل کیلمر حاضر شدند. شاید دیدن بتمنِ این دو بازیگر که لباس‌شان ساده بود در Batsuit کیلمر جالب باشد. با این حال، استودیو برای ساختن بتمن‌های جدید، اجازه داد تا بیل و پتینسون را با لباس ایکونیک بتمن ببینیم.

    هیث لجر ویدیوهای دست‌ساز جوکر را شخصاً کارگردانی کرد

    ۱۰ حقیقت عجیب درباره‌ی فیلم‌های بتمن - ویجیاتو

    در فیلم The Dark Knight، شخصیت جوکر دو ویدیو به GCN ارسال می‌کند؛ در ویدیوی اول بتمن را می‌بینیم که دارد یک مزدور را شکنجه می‌کند و در ویدیوی دوم یک خبرنگارِ دزدیده شده را مشاهده می‌کنیم که اعلامیه‌ای از سوی جوکر می‌خواند. نکته‌ی جالب توجه درباره‌ی این دو ویدیو، این است که شخصِ هیث لجر آن‌ها را کارگردانی کرده که سبب شگفتی کارگردان فیلم یعنی کریستوفر نولان نیز شده بود.

    زمانی که لجر ویدیوی اول را کارگردانی می‌کرد، خود شخص نولان نیز در دسترس بود تا بر آن نظارت داشته باشد، با این حال لجر اجازه‌ی خلاقیت تام بر روی صحنه داشت. نتیجه‌ی به دست آمده آنقدر خوب بود که برای ویدیوی دوم به لجر اطمینان کامل داشت و حتی برای نظاره بر آن حضور پیدا نکرد. نهایتاً نولان از نتیجه راضی بود و بدون نیاز به فیلمبرداری دوباره همان ویدیوها را تایید کرد. این موضوع، همچنین میزان تعهد کاری هیث لجر را نشان می‌دهد و اینکه او تا چه برای ایفای نقش جوکر زحمت کشیده است.

    سناتور سابق، پاتریک لیهی چندین بار در فیلم‌های بتمن حضور پیدا کرده است

    ۱۰ حقیقت عجیب درباره‌ی فیلم‌های بتمن - ویجیاتو

    پاتریک لیهی، سناتور سابق ایالات متحده یکی از طرفداران پرشور شخصیت بتمن می‌باشد. در واقع، او تا حدی طرفدار بتمن بود که چندین بار در طول فرانچایز بتمن حضور پیدا کرد. او در چندین فیلم بتمن، طی چهار دوره‌ی متفاوت ایفای نقش کرده و حتی برای Batman: The Animated Series هم صداگذاری کرده است.

    لیهی در فیلم‌های Batman Forever، Batman & Robin، The Dark Knight، The Dark Knight Rises و Batman v Superman: Dawn of Justice حضور دارد. نقش او به عنوان یکی از اعضای گروه کارآفرینی کمپانی وین، احتمالاً خاطره انگیز ترین نقشِ او باشد؛ شخصیتی که در فیلم The Dark Knight به چنگال جوکر می‌افتد. لیهی همین نقش را در فیلم The Dark Knight rises نیز بر عهده داشت. در فیلم Dawn of Justice نیز نقش یک سناتورِ کمک دستِ سوپرمن را ایفا کرد. لیهی، با وجود اینکه دوست داشت بیشتر هم در این فرانچایز حضور داشته باشد اما وظایف مربوط به کنگره مانع از حضورش در فیلم The Batman شد.

    شهردار شهر بتمن برای استفاده از نام این شهر از نولان شکایت قضایی کرده است

    ۱۰ حقیقت عجیب درباره‌ی فیلم‌های بتمن - ویجیاتو

    فیلم The Dark Knight، هنگامی که منتشر شد با موفقیتی بسیار عظیم همراه بود و توانست به سودی بیش از یک میلیارد دلار در باکس آفیس دست پیدا کند. محبوبیت این فیلم چنان عظیم بود که شهردار شهر بتمن در ترکیه تصمیم گرفت از وارنر بروز و کارگردان فیلم یعنی کریستوفر نولان شکایت کند!

    حسین کالکان (Huseyn Kalkan)، شهردار شهری کوچک به نام بتمن در ترکیه، اعلام کرد که سازندگان این فیلم برای استفاده از نام شهرِ تحت کنترلش اجازه‌ی قضایی نداشته‌اند. شکایت قضایی او پیگیری نشد و خیلی زود کنار گذاشته شد؛ بدیهی‌ست که این اتفاق جنبه‌ی جلب توجه داشته است، چرا که پیش از انتشار فیلم خبری از شهرِ بتمن و شهردارش نبود! مضحک بودن اینِ پیگیری قضایی از همان ابتدا مشخص بود، با این حال هنوز هم یکی از عجیب‌ترین پرونده‌های قضایی در حوزه سینما محسوب می‌شود.

    از طریق یک نقاشی بزرگ متوجه شدیم جفری دین مورگان نقش توماس وین را ایفا می‌کند

    ۱۰ حقیقت عجیب درباره‌ی فیلم‌های بتمن - ویجیاتو

    در سال 2015، طرفداران دنیای سینما و کمیک‌بوک‌ها همگی منتظر Batman v Superman: Dawn of Justice بودند. فیلمی که قرار بود عصری جدید برای فیلم‌های مربوط به کمیک‌بوک‌های دی‌سی را آغاز کند و در آن بن افلک برای اولین بار در نقش بتمن حاضر می‌شد تا در مقابل سوپرمن قرار بگیرد. در این فیلم شاهد قتل والدین بروس وین نیز بودیم که محرک اصلی برای تبدیل شدن بروس وین به بتمن بود. نقش‌های توماس و مارتا دین به ترتیب توسط جفرین دین مورگان و لورن کوهن صورت گرفت. نکته‌ی جالب توجه، نحوه‌ی باخبر شدن طرفداران از حضور مورگان در این فیلم بود.

    طرفدارانی که در پروسه‌ی تولید این فیلم حضور پیدا کرده بودند متوجه یک نقاشی غول پیکر از توماس وین شدند که شباهت بسیاری با مورگان داشت! پیش از آن حدس‌هایی درباره‌ی حضور او در این فیلم وجود داشت، چرا که در فیلم Watchmen با کارگردانش زک اسنایدر همکار شده بود. با وجود اینکه تا تأیید رسمی مدتی طول کشید، اما آن نقاشی غول پیکر خیلی زود گمان طرفداران را تأیید کرده بود.

    صداگذار رئیس جمهور در Batman: The Movie، ون ویلیامز بوده است

    ۱۰ حقیقت عجیب درباره‌ی فیلم‌های بتمن - ویجیاتو

    Batman: The Movie اولین حضور بتمن در سینما به حساب می‌آید. این فیلم که در سال 1966 به روی پرده رفت، قصه‌ی بتمن و رابین را روایت می‌کند که قرار است در مقابل تعدادی از بزرگترین دشمنانِ ایالات متحده قرار بگیرند؛ کسانی که رئیس جمهور را هم برای پرداخت غرامت گروگان گرفته‌اند. نکته‌ی قابل توجه در اینجا، حضور کوتاه اما جذاب ون ویلیامز به عنوان صداگذار شخص رئیس جمهور، لیندون بی. جانسون، می‌باشد.

    ون ویلیامز را بیشتر بخاطر ایفای نقش The Green Hornet بجا می‌آوریم که اتفاقاً همان زمان با سریال بتمن کراس‌اور هم داشته است. حضور کوتاه او به عنوان صداگذار رئیس جمهور یکی از اتفاقاتی می‌باشد که به آن کمتر پرداخته شده است.

    جمع‌بندی

    مجموعه فیلم‌های بتمن در طی چند دهه‌ی گذشته‌ی سینما همواره در مرکز توجه طرفداران بوده‌اند و حواشی زیادی نیز پیرامون آن‌ها وجود دارد. یک سری جزئیات کوچک اما جالب توجه نیز همیشه در میان اخبار مربوط به این خفاش دوست داشتنی، دیده می‌شود. در اینجا سعی کردیم ده تا از جالب‌ترین حقایق مربوط به فیلم‌های ساخته شده از بتمن را با شما به اشتراک بگذاریم.

    منبع:  ویجیاتو / CBR
  • سریال یاغی ؛ اثری در تایید و تمجید نوعی لمپنیسم شیک

    سریال یاغی ؛ اثری در تایید و تمجید نوعی لمپنیسم شیک

    یاغی در ادامه آثاری چون مغزهای کوچک زنگ‌زده (هومن سیدی)، ابلق (نرگس آبیار)، شنای پروانه (محمد کارت) و سریال سیاووش (سروش محمدزاده) قرار می‌گیرد و من همگی آنها را منسوب به سینمایی می‌دانم که نامش را «سینمای عربده» می‌گذارم.

    سریال یاغی ؛ اثری در تایید و تمجید نوعی لمپنیسم شیک

    آراز مطلب‌زاده در روزنامه فرهیختگان نوشت: «خوشم اومد. لاکچری شر به پا کردی!» این دیالوگ را شخصیت اسی قلک (امیر جعفری) پس از یک درگیری فیزیکیِ بسیار خشن و خون‌بار خطاب به شخصیت بهمن (پارسا پیروزفر) می‌گوید؛ دیالوگی که بی‌تردید حقیقی‌ترین دیالوگ در فیلمنامه سریال یاغی است و به مدد آن می‌توان غایت این مجموعه را شناخت.

    یاغی در ادامه آثاری چون مغزهای کوچک زنگ‌زده (هومن سیدی)، ابلق (نرگس آبیار)، شنای پروانه (محمد کارت) و سریال سیاووش (سروش محمدزاده) قرار می‌گیرد و من همگی آنها را منسوب به سینمایی می‌دانم که نامش را «سینمای عربده» می‌گذارم. با این تفاوت که یاغی حتی پا را یک قدم هم از همه این آثار فراتر می‌گذارد و تپه جدیدی را در این عرصه فتح می‌کند.

    در ادامه، اهمیت دیالوگ بالا و تفاوت یاغی با آثار نام‌برده، مفصل واکاوی خواهد شد؛ اما علی‌الحساب بگذارید نخست بپرسیم «سینمای عربده» یعنی چه؟ من سینمای عربده را به مجموعه فیلم‌هایی در سینمای ایران اطلاق می‌کنم که رئالیسم اجتماعی را به‌نفع طبقه سرمایه‌دار به گروگان می‌گیرند، آن را به کاریکاتوری بی‌مایه تبدیل می‌کنند و درنهایت هم آن را ذبح می‌کنند.

    یاغی پارسا پیروزفر

    فیلم‌هایی که همگی با ادعای تعهد اجتماعی به طبقه فرودست ساخته شده‌اند اما برآیندشان چیزی نیست جز ارائه تصویری اگزوتیک از مناسبات و روابط جاری در این طبقه، نگاهی متفرعنانه به انسان جنوب‌شهری و در یک کلام تحمیق این طبقه اجتماعی. در نگاه سردمداران این سینما، فقر یک پدیده نامطلوب اجتماعی نیست که به‌واسطه تجربه زیسته یا یک مواجهه نزدیک نفسگیر تبدیل به «مساله» شده و تاثیرش در «فرم روایی» پدیدار شود. بلکه پدیده‌ای است دارای کاریزمای دراماتیک. لذا آنچه ما با آن مواجه هستیم را جز در یک اصطلاح نمی‌توان صورت‌بندی کرد: «توریسم فقر».

    تمام این آثار حاوی نگاهی توریستی به فقر هستند؛ نگاهی که گذراست و مرعوب ظواهر. ریشه در آن جغرافیا ندارد و مجذوب شگفتی‌های آن است تا اسیر مصائب بی‌پایانش. به همین دلیل است که تمامی این آثار در فضاسازی غالبا عین هم هستند و از یک الگوی واحد پیروی می‌کنند، چرا؟ چون نگاه توریستی به واقعیت را براساس طبع و مذاق گردشگر بیرونی بازنمایی می‌کنند.

    در نگاه این فیلمسازان، مخاطب گردشگر است و جنوب‌شهر، جهانی نامکشوف و اسرارآمیز و در یک معنا شهر عجایب. از همین‌روی همگی در فضاسازی، مبتنی‌بر یک‌سری کلیشه‌های مشخص پیش رفته‌اند. این کلیشه‌ها را کمی واکاوی کنیم؛ شمایلی تکراری اعم از یک لشکر لات غول‌پیکر مملو از نعره و عربده به انضمام خالکوبی‌ها، انگشتر و زنجیر، یک دسته جوان عاصی اما الکی خوش علاقه‌مند به رپ که با حلبی و قابلمه و… «بندِ موسیقی» تشکیل داده‌اند و به‌طرزی بامزه(؟!) درحال خواندن و نواختن هستند، دو جین خروس‌باز پرهیجان که بر سر برد یا باخت خروس‌هایشان دائما درحال شرط‌بندی و رقابت با یکدیگر هستند و یک قهوه‌خانه که اهالی‌اش ضمن چای خوردن و قلیان کشیدن، همیشه درحال فرستادن صلوات برای سلامتی لات محله خود هستند.

    عبارات پرتکراری اعم از «داداچ»، «گولاخ»، «بچه‌محل»، «ناموس»، «غیرت»، «روکم کنی» و ده‌ها ضرب‌المثل و شوخی دیگر که به‌کرات تکرار می‌شوند و همچنین موقعیت‌هایی تکراری و شبیه به هم اعم از مثلث‌های عشقی، دعواهای ناموسی، انتقام‌گیری و… که خط اول داستانی این آثار را می‌سازند. در بازنمایی این فیلم‌ها از فقر و فرودستان، مجموعه این شمایل، عبارات و موقعیت‌ها، واجد عناصری توریستی می‌شوند که جز ایجاد جذابیت بصری و ارضای هیجان مخاطب طبقه متوسط، هیچ کارکرد دیگری ندارند.

    از همین ‌روی است که تمام این فیلم‌ها در فرم روایی اینقدر عقیم مانده‌اند و جز تکنیک هیچ ندارند. به زبان دیگر، در پس تمامی این هنرور‌ها، دکورها، آکسسوارها و در یک کلام شلوغ‌بازی‌ها نه خبری از آسیب‌شناسی اجتماعی است و نه نشانی از سر سوزن تعلقی به این طبقه که حداقل سمپاتی لازم را بیافریند. بلکه این آثار اتفاقا سراسر ضد این طبقه و درخدمت سرکوب آن عمل می‌کنند.

    جهانی که این آثار درحال ترسیم آن هستند کاملا درحال تئوریزه کردن ایده «فرودست علیه فرودست» است. به این معنا که فرودستان خود علت خود هستند و این مناسبات و روابط خود آنهاست که همانند باتلاق به زیرشان می‌کشد و یک تباهی سیستماتیک را به زیست‌شان تزریق می‌کند. کوچک‌ترین ردی از سیاست‌های اقتصادی حاکم، تحریم‌ها و دلال_سرمایه‌داران رانتی در پدیدآیی این نکبت بی‌پایان وجود ندارد. بلکه صرفا حسد، بخل، کینه، عقب‌ماندگی، دریدگی و قساوت است که از انسان فرودست، حیوان وحشی می‌سازد و به جان دیگری می‌اندازد.

    فرهاد اصلانی در یاغی

    جالب‌تر اینجاست که این فیلمسازان بعضا داعیه‌دار نقد، اعتراض و شورش هم هستند. اما دقیقا علیه چه چیزی و چه کسی؟ «سینمای عربده» تماما براساس الگوهای سینمای صنعتی حرکت می‌کند و از آغوش منابع قدرت و ثروت، آروغ فرودستانه می‌زند. عربده‌ها همگی بر سر همین فرودستان است. چنان‌که در خودِ سیر روایی آثار هم هیچ فرودستی نیست که علیه یک فرودست دیگر فریاد نزند.

    سریال یاغی نیز در راستای مولفه‌های «سینمای عربده» ساخته شده است. کارت اینجا نیز همانند ساخته پیشین خود یعنی شنای پروانه در پی ترسیم دور باطلی از استیصال و انفعال در جنوب‌شهر است. در رگ‌های این طبقه اجتماعی به جای خون، شرارت جریان دارد.

    تمام جنوب‌شهری‌ها محکوم به دروغ، ریا، ناجوانمردی و خشونت هستند و این شر حتی در خدمت مقابله با یک شر دیگر هم به شکل منسجم و هدفدار عمل نمی‌کند. بلکه شر به‌مثابه غلیان کور یک نیروی نامتناهی در نظر گرفته می‌شود که هیچ فلسفه یا ارزشی پشت آن نیست. شر در برابر شر یا شر در برابر خیر چندان فرقی نمی‌کند. این شر حتی علیه خیر هم قد علم می‌کند. این تحلیل را می‌توان در چندجا از سیر داستانی سریال ردیابی کرد.

    در قسمت‌های آغازین سریال، شخصیت جاوید (علی شادمان) به دنبال گرفتن شناسنامه خود است. او برای پیگیری کارهای اداری اخذ شناسنامه موظف است چند شاهد از اهالی محله را به دادگاه معرفی کند تا در حضور قاضی شهادت دهند. بخش وسیعی از اهالی محله از این امر سر باز می‌زند و صرفا شخصیت‌های نانوا، سید و اسی‌قلک در دادگاه حضور می‌یابند. اما نانوا و سید هم با تحریک اسی قلک و بنابر منافع خود از شهادت‌دادن خودداری می‌کنند.

    در مثالی دیگر می‌توان به دعوای جاوید با اسی قلک اشاره کرد. در این لحظه هیچ‌کدام از رفقای صمیمی جاوید که مدام از مرام و معرفت حرف می‌زنند از ترس به خطرافتادن منافع خود حاضر به همراهی با او نمی‌شوند. لذا تصویری که در یاغی ترسیم می‌شود در راستای القای این باور است که این طبقه حتی قادر به اتفاق‌نظر بر سر یک امر جمعی بدیهی هم نیست؛ چراکه کوچک‌ترین منفعت فردی ارجح بر هر امر جمعی است. فیلمساز مصر بر این انگاره خود است و کوچک‌ترین امکان برای اثبات این انگاره را از دست نمی‌دهد.

    این اصرار فیلمساز مشخصا چندبار درطول داستان قابل‌مشاهده است. یکی از شاخص‌ترین مثال‌ها را مرور کنیم؛ در سیر روایی داستان، هر رخداد قاعدتا باید دارای کارکرد خاصی باشد. به این معنا که در کلیت پیکر درام در خدمت هدفی خاص به کار گرفته شود و با حذف آن، ساختمان درام آسیب ببیند. به زبان خلاصه‌تر هر عنصر، در طول اثر نمایشی یا در راستای فعالیت موتور درام حرکت می‌کند یا در خدمت شخصیت‌پردازی است یا هم کارکردی زیبایی‌شناسانه و استعاری دارد.

    یاغی امیر جعفری

    درطول فیلمنامه یاغی ما شاهد هستیم که وکیل جاوید می‌گوید اصلی‌ترین راه‌حل گره قانونی جاوید، گرفتن آزمایش خون از عمه جاوید و مطابقت آن با خون جاوید در راستای تایید هویت خانوادگی‌اش است و تقریبا می‌شود گفت تا این امر محقق نشود، دادگاه مجوز صدور شناسنامه را نخواهد داد. پس گره دراماتیک داستان ما زمانی گشوده خواهد شد که رضایت عمه جلب شود و حاضر به شرکت در آزمایش خون شود. چنان‌که درنهایت هم چنین می‌شود.

    اما در آغاز سریال، ما شاهد هستیم که عمه تحت هیچ شرایطی راضی به این کار نیست و حتی منکر نسبت خود با جاوید می‌شود. اما چندی بعد، عمه با اصرار و عجز و ناله جاوید و خواهرش درنهایت راضی به این کار می‌شود. پس درواقع گره دراماتیک ما به مدد همان مسیری حل می‌شود که فیلمنامه‌نویس در ابتدا مطرح کرده است. اما این وسط چه اتفاقی می‌افتد؟

    فیلمنامه‌نویس در منطق روایی‌اش، این مسیر را برای مدتی ملغی می‌کند تا ما سکانس دادگاه و انصراف اهالی محل از شهادت‌دادن را شاهد باشیم و درنهایت مجددا با حضور عمه گره دراماتیکش را باز کند. اکنون باید کمی روشن‌تر شده باشد که کارکرد سکانس دادگاه در منطق روایت چیست! فیلمساز گشودن گره دراماتیک خود را برای مدتی به تعویق می‌اندازد تا از این فاصله برای ترسیم همان شرارت کور بی‌پایان این انسان‌ها بهره بجوید.

    دو نفر با بهانه‌های واهی از ابتدایی‌ترین کمک به جاوید سر باز می‌زنند و صرفا اسی قلک حاضر می‌شود شهادت بدهد. اما همین جا هم باز سوالاتی مطرح می‌شود. اسی قلک چرا دو نفر دیگر را ترغیب به فرار از شهادت‌دادن می‌کند؟ آیا او از اینکه جاوید شناسنامه‌دار شود و قدمی در راستای سروسامان گرفتن بردارد، ناراضی است؟ پس چرا اتفاقا خودش در دادگاه حاضر می‌شود و با بغض، گریه و التماس حتی موفق به جلب احساسات قاضی می‌شود؟ آیا او به دنبال جلب‌نظر جاوید است و می‌خواهد خود را یگانه حامی‌اش جلوه دهد؟ پس چرا در قسمت بعدی با علم به اینکه خیانتش نزد جاوید برملا خواهد شد و اعتبارش پیش او بر باد خواهد رفت، حاضر می‌شود آدرس جاوید را لو بدهد؟

    پاسخ هیچ‌کدام از این پرسش‌ها مشخص نیست؛ چراکه منطق معینی پشت کنش‌های این کاراکتر وجود ندارد جز یک چیز؛ بازنمایی شر در پس هر رفتار افراد این طبقه! منطق و اصول فیلمنامه‌نویسی به پای این میل به ترسیم سیاه و اگزوتیک، قربانی می‌شود و گویی پرداخت هیچ بهایی مهم نیست تا درنهایت این هدف فیلمساز محقق شود.

    کاراکترها بی‌هیچ دلیلی دست به شر می‌زنند. شخصیت علی گرگین (عباس جمشیدی‌فر) تمام مولفه‌های کلیشه‌ای یک لات نادم را دارد. موادمخدر را ترک کرده است و با تاسیس کمپ ترک‌اعتیاد، جوانان محل را از دام اعتیاد می‌رهاند. اما فیلمساز حتی تمام این کلیشه‌ها را هم می‌شکند و این کاراکتر را در مسیر ترسیم فضای سیاه مطلوب خود به کار می‌گیرد. عمده کاراکترهای اصلی فیلمنامه در این تصویر اغراق‌شده در جنوب‌شهر غوطه‌ور هستند. بقایشان در گرو شرارت‌ورزی است و رهایی از هر امر منکری اجتناب‌ناپذیر است. هیچ شخصیتی قادر بر به‌هم‌زدن هژمونی اسی قلک نیست. گویی که خاک این منطقه از اساس بحران‌زا و فاجعه‌بار است، تک‌تک کاراکتر‌ها در این باتلاق غوطه‌ور هستند و صرفا برای بقا محکوم به جنایت، دزدی، دروغ و دریوزگی هستند.

    یاغی تا به اینجا در ادامه مسیر «سینمای عربده» است و تمام شاخص‌های آن را دارد. اما همان‌طور که در ابتدا هم ذکر شد ضمن ادامه همان مسیر، یک قدم فراتر هم می‌گذارد و به اثری متفاوت از برادران خود تبدیل می‌شود. بازنمود عینی آن تفاوت هم، همان دیالوگی است که در ابتدای این نوشتار آمد: «خوشم اومد. لاکچری شر به پا کردی!» این دیالوگ، نقطه‌عطف یاغی است و آن را به اثری متمایز بدل می‌کند. یاغی از اینجا به بعد در پی تحمیق صرف توده‌ها نیست بلکه فراتر از آن، اثری است در تایید و تمجید نوعی لمپنیسم شیک.

    به یک معنا یاغی درحال ترسیم یک دوگانه است؛ دو‌گانه‌ای که یک سمت آن توده‌های لمپن زاغه‌نشین ضایعاتی هستند و طرف دیگر آن سرمایه‌داران خوش‌بو، خوش‌چهره و مودب. این دوگانه پیش‌تر هم در سریال‌های شبکه نمایش خانگی سابقه داشته است. سریال «آقازاده» (بهرنگ توفیقی) هم در پی ترسیم یک دوگانه بین آقازاده خوب و آقازاده بد بود. همان دوگانه را سریال یاغی درباره مفهوم لمپنیسم ترسیم کرده است که سعی خواهم کرد در ادامه آن را تشریح کنم. همان‌طور که پیش‌تر هم گفتم در این دست فیلم‌ها، قهرمان داستان در اسارت جبر جغرافیایی و خانوادگی خود است.

    طناز طباطبایی

    هیچ روزنه‌ای مبنی‌بر طغیان علیه وضع موجود نیست و انفعال تقدیر محتوم قهرمان است. اما یاغی این گزاره را نقض می‌کند. فیلمساز، علی‌الظاهر قهرمان را از وضعیتش می‌رهاند. اما چگونه؟ با شوریدن علیه مناسبات اجتماعی خود؟ خیر! به مرحمت و لطف یک سرمایه‌دار مهربان. فیلمساز عزیز ما رهایی از آن وضع را ممکن نمی‌بیند مگر به مدد الطاف و مروت یک ناجی از طبقه فرادست. سکانس معرفی شخصیت بهمن (پارسا پیروزفر) را به یاد بیاوریم. دوربین مرعوب و به‌صورت نمای از پایین «Low Angle Shot» است و بهمن به‌مثابه یک پیامبر آسمانی بر این محله نازل شده است. اما آیا بهمن واقعا ناجی است؟ این پرسشی است که ناخودآگاه فیلمساز در پی فرار از پاسخ به آن است.

    در آغاز سریال، مشکل حقیقی جاوید چیست؟ او شناسنامه ندارد و از حیث قانونی بی‌هویت است. نوچه اسی قلک است و در دایره نزدیکان او، ضایعات می‌دزدد. خانواده دختری که او دوستش دارد به‌واسطه نداشتن شناسنامه و فقر حاضر نیستند دخترشان با او ازدواج کند. جاوید در چنبره جغرافیایی که محل تولد اوست، به اسارت درآمده و اراده‌ای از خود ندارد. او هم مشکل هویت دارد و هم زیست اجتماعی‌اش او را از هرگونه سوژگی تهی ساخته است.

    تا لحظه‌ای که بهمن‌خان او را برای باشگاهش انتخاب نکرده است، او در جبر این وضعیت درحال تباهی است. اما آیا انتخاب شدن توسط بهمن‌خان او را از این وضعیت می‌رهاند؟ فیلمساز تلاش دارد بگوید بله. اما من می‌گویم نه! بهمن‌خان هم با جاوید کاری را می‌کند که اسی قلک چندسال با او کرده است.

    بهمن همان‌قدر مظهر عطوفت و حمایت است که اسی قلک بوده. بهمن هم سوژگی جاوید را به اسارت می‌گیرد. امکان اختیار را از او سلب می‌کند. بارها خطاب به او می‌گوید: «بار آخرت باشه رو حرف من، حرف می‌زنی». حتی ظاهر طبیعی او، پوشش و رفتار او را عوض می‌کند. اجازه تردد با موتور را به او نمی‌دهد. به عبارت بهتر؛ امکان رشد طبیعی را از او می‌گیرد و از او یک ابژه می‌سازد. برای چه؟ برای غرایض ارضانشده خود! برای وجدان ناآرام و روان متلاطم خود! مشابه این نسبت با جاوید را مگر اسی قلک نداشت؟ او هم سال‌ها در پی تسخیر سوژگی جاوید و سلب اراده وی بود.

    معصومیت نوجوانانه جاوید در هر دو حالت، بازیچه دست این دو نفر است. هردو این افراد در برابر سر سوزن حمایت عاطفی و مادی، تن این نوجوان را به استثمار روان خود می‌گیرند. شباهت‌های بهمن و اسی در اینجا خلاصه نمی‌شود. جالب‌ترین شباهت آنجاست که حتی بهمن هم مثل اسی خاستگاهش به بزهکاری بازمی‌گردد و حتی درصورت نیاز ابایی از تکرار خلاف ندارد. چنان‌که در قسمت هفتم سریال شاهد بودیم وحشیانه به‌واسطه منافع شخصی خود، حاضر بر ارعاب و تظاهر به اسیدپاشی شد. گویی در جهان کارت، هیچ گریزی از شرارت نیست و قهرمان داستان ناگزیر به انتخاب بین دو خدای شر است.

    عاطی یاغی

    اولی مظهر لمپنیسم توده‌ها و دومی مظهر لمپنیسم سرمایه‌دارانه. هیچ امکانی جز این دو موجود نیست و ناگزیر باید تن به یکی داد. مساله فیلمساز، ذات شرارت نیست که اگر بود تا این حد لمپنیسم برخاسته از سرمایه‌داری را مشروع جلوه نمی‌داد. فیلمساز تلاش می‌کند با توسل به تمام جوانب و امکان‌ها از بهمن تعفن‌زدایی کند و تصویری جوانمردانه و کاریزماتیک از او بازنمایی کند. شخصیت بهمن براساس تکراری‌ترین الگوهای شخصیت‌پردازی هالیوود نوشته شده است.

    چیزی مشابه همان رویای آمریکایی «American Dream» که انسان را با ارجاع به ظرفیت‌ها و گوهر درون به سعادت و کامیابی می‌رساند. شخصیتی طراز، محبوب و مخاطب‌پسند که با اتکا بر فردیت و نه ساختار موفق شده است. اما همان‌طور که کنش‌ها و ‌انگیزه‌های اسی قلک و اهالی جنوب‌شهر از منطق پیروی نمی‌کند و صرفا بناست که در راستای نظم مطلوب فیلمساز به خدمت گرفته شود، رفتارهای بهمن هم از عقل سلیم تبعیت نمی‌کند.

    بهمن برچه مبنایی جاوید را در دومین دیدار خود به خانه‌اش می‌برد؟ این حجم از توجه ویژه او به جاوید از کجا نشات می‌گیرد؟ اگر مساله صرفا طبقه اجتماعی او و حس تعهد بهمن به آن طبقه است، منطقا بهمن باید درباره همه آن بچه‌ها چنین الزاماتی را برای خود تعریف کرده باشد. رابطه بهمن و جاوید از منطق علت-معلولی تبعیت نمی‌کند. فیلمنامه‌نویس آن نقطه‌گذاری‌های لازم برای ترسیم عینی این منطق را انجام نمی‌دهد.

    از طرف دیگر هم رفتار جاوید به‌عنوان یک انسان جنوب‌شهری ۲۰ ساله در برابر بهمن، اندکی خام به نظر می‌رسد. به این معنا که در جاوید هیچ نشانی از شک یا تعجب نسبت به این حجم از محبت بهمن، وجود ندارد. به نظر می‌آید شخصیت‌پردازی جاوید با توجه به تجارب زیسته و طبقه اجتماعی خود، باید دارای پیچیدگی‌هایی باشد و این پیچیدگی‌ها در برابر حجم معینی از عطوفت یک غریبه، منجر به واکنشی بدبینانه یا حداقل شکاکانه شود.

    اما از آنجایی که فیلمساز خود مرعوب این نگاه خیرمآبانه است، حتی اجازه نمی‌دهد رابطه بهمن و جاوید درطول زمان و به مرور شکل بگیرد. به زبان ساده‌تر، در سیر روایت، کاشت‌هایی را انجام بدهد که پس یک بازه زمانی مشخص منجر به برداشت شود. از همین روی از همان نقطه آغاز، این رابطه هم ازدست‌رفته و عقیم شکل می‌گیرد و رشد می‌کند.

    یاغی توانسته در ریتم و اجرا سرپا بماند. در بعضی سکانس‌هایش زیبایی‌شناسی غیرقابل‌انکاری نهفته است. کنتراست ترانه عاشقانه «مرا ببوس» در سکانس تلخ دعوا و جدایی جاوید و ابرا نمونه بارز آن است. مثال دیگر سکانس مواجهه جاوید با مادر ابرا در بیمارستان است. در پایان این سکانس، سمت راست چهره جاوید پوشیده از اشک است و سمت چپ آن پوشیده از خون زخمی که به‌واسطه ضربه مادر ابرا بالای چشم جاوید ایجاد شده. گویی ایده اولیه این سکانس از ضرب‌المثل معروف ایرانی «یک چشمم اشک است و چشم دیگرم خون» وام گرفته شده است. اما این جزئیات خوب در کلیت اثر راه به جایی نمی‌برند.

    همان‌طور که گفته شد کلیت جهان اثر در امتداد «سینمای عربده» و حتی فراتر از آن ستایش شر است. لحظه‌ای که دیالوگ «خوشم اومد. لاکچری شر به پا کردی!» ادا می‌شود، لحظه‌ای است که اثر، مستقل از سازنده‌اش برمی‌خیزد و او را لو می‌دهد. آن جمله از نمای نقطه‌نظر (POV) فیلمساز ادا می‌شود. فیلمساز عمیقا از این شر خوشش می‌آید؛ شر لاکچری، لارج و خوش‌بو.

  • «گشت ارشاد» از مرز ۲۱ میلیارد عبور کرد

    «گشت ارشاد» از مرز ۲۱ میلیارد عبور کرد

    فیلم«گشت ارشاد ۳» با کارگردانی سعید سهیلی، در هفته‌ای که گذشت، با فروش ۵ میلیارد تومانی صدرنشین گیشه شد و مجموع فروشش از مرز ۲۱ میلیارد دلار عبور کرد.

    «گشت ارشاد» از مرز ۲۱ میلیارد عبور کرد

    سینمای ایران در هفته‌ای که گذشت (۱۳ تا ۲۰ آذر)، فروش ۱۰ میلیارد و ۷۹۷ میلیون تومانی را با نزدیک به ۵۰۰ هزار و ۷۹۲ مخاطب تجربه‌ کرد؛ رقمی که نسبت به هفته‌های اخیر تغییر چندانی نداشته است.

    سه فیلم پرفروش گیشه

    در حال حاضر سه فیلم سینمایی «گشت ارشاد ۳» با کارگردانی سعید سهیلی، «دینامیت» با کارگردانی مسعود اطیابی و «آتابای» با کارگردانی نیکی کریمی با مجموع فروش هفتگی هشت میلیارد و ۵۰۰ میلیون تومان به ترتیب جایگاه اول تا سوم گیشه را به خود اختصاص دادند. در بین این سه فیلم، فقط «آتابای» یک فیلم عاشقانه و آرام است دو فیلم دیگر فقط با هدف خنداندن مخاطب ساخه شدند و موفق هم بودند. چون «گشت ارشاد ۳» توانست گیشه پاییزی سینما و «دینامیت» گیشه تابستان سینما را نجات دهد. در حال حاضر نیز مخاطبان هفتگی «گشت ارشاد ۳» دو برابر «دینامیت» و پنج برابر «آتابای» است. یکی از دلایل فروش بالای این فیلم وجود خواننده‌ و بازیگران محبوبی چون بهنام بانی، ساعد سهیلی و امیر جعفری است.

    حاشیه‌هایی که در فروش تاثیر گذاشت

    فیلم «شهر گربه‌ها» با کارگردانی سید جواد هاشمی در هفته‌های اخیر با ممیزی‌ها و اعترضات زیادی مواجه شد و این موضوع باعث شد نام این فیلم سرزبان‌ها بیفتد و فروش نسبتا خوبی را تجربه کند به طوری که در هفته اخیر «قهرمان» را هم کنار زد و با فروش هفتگی ۷۴۵ میلیون تومان جایگاه چهارم جدول فروش را به دست‌آورد.

    فیلم سینمایی«قهرمان» با کارگردانی اصغر فرهادی نیز در ابتدا بسیار خوب کار خود را آغاز کرد تا جایی که در رقابت با «دینامیت» بود تا جایگاه اول جدول فروش را به‌دست‌آورد، اما پس از گذشت ۶ هفته با فروش هفتگی ۷۱۵ میلیون تومان در جایگاه پنجم جدول فروش قرار دارد.

    تنها اثری که هفته گذشته اکران شد

    فیلم سینمایی«بندر بند» با کارگردانی منیژه حکمت، حدود ده روز است که اکران خود را آغاز کرده. منیژه حکمت درباره ساخت این فیلم گفت: «من تصمیم گرفتم با حداقل‌ها و سوژه‌های اجتماعی در فضاهای متفاوت با گروه کوچک، همدل و آرتیست شروع به ساخت فیلم‌های لوباجت کنم که برآیند آن خوشبختانه چهار اثر شد در حقیقت فیلم‌های «بندر بند»، «نوزده»، «ملخ» و «جاده ۲۰۰۰» که اسمش تغییر می‌کند، ساخته شده است.»

    رضا کولغانی ، امیرحسین طاهری ، مهلا موسوی و پگاه آهنگرانی از بازیگران این فیلم سینمایی است.

    «گشت ارشاد» از مرز ۲۱ میلیارد عبور کرد
    فیلم سینمایی«بندربند»

    «جنایت بی‌دقت» اکران شد

    از ابتدای پاییز هر هفته، دست‌کم یک فیلم سینمایی روی پره سینما آمد. این هفته فیلم سینمایی «جنایت بی‌دقت» با کارگردانی شهرام مکری روی پرده سینما رفت. در میان پانزده اثر اکران شده، این فیلم سینمایی جایگاه دوازدهم را دارد و  در سه روزی که اکران شده، فروش ۳۲ میلیون تومانی داشته است. این فیلم مضمونی مرتبط با سینما دارد و درباره تماشاگرانی است که قبل از شروع اکران فیلمی در سینما درباره آن حرف می‌زنند و با شروع ماجرا بر پرده سینما، داستان آن‌ها و قصه فیلم با هم یکی می‌شود. این فیلم در هفتاد و هفتمین دوره جشنواره بین‌المللی فیلم ونیز موفق به کسب جایزه بهترین فیلمنامه از منتقدان سینمایی شد.

    «گشت ارشاد» از مرز ۲۱ میلیارد عبور کرد
    فیلم سینمایی «جنایت بی‌دقت»

    کم درآمدترین فیلم‌ها در هفته گذشته

    فیلم سینمایی« تک تیرانداز» به کارگردانی علی غفاری و با فروش ۶۰۰ هزار تومانی در جایگاه آخر، «تومان» با کارگردانی مرتضی فرشباف با فروش هشت میلیون تومانی، در جایگاه چهاردم، «پوست» با کارگردانی برادران ارک با فروش ۲۴ میلیون تومانی در جایگاه سیزدهم گیشه هفتگی قرار گرفتند و فروش بسیار بدی را پشت سرگذاشتند.

    جدول فروش فیلم‌های روی پرده را که اطلاعات آن از سامانه سمفا، تنظیم شده است، در زیر می‌بینید:

    فیلم‌ها کارگردان زمان اکران فروش هفتگی مخاطب هفتگی فروش کل مخاطب کل
    «گشت ارشاد ۳» سعید سهیلی ۲۶ آبان چهار میلیارد و ۹۰۰ میلیون تومان ۲۳۶ هزار و ۹۷۸ نفر ۲۱ میلیارد و ۱۷۸ میلیون تومان ۹۵۹ هزار و ۲۱۵ نفر
    «دینامیت» مسعود اطیابی ۱۰ تیر دو میلیارد و ۵۴۹ میلیون تومان ۱۱۳ هزار و ۴۳۲ نفر ۳۰ میلیارد و ۱۲ میلیون تومان یک میلیون و ۳۶۶ هزار و ۶۷۱ نفر
    «آتابای» نیکی کریمی ۳ آذر یک میلیارد و ۲۶ میلیون تومان ۴۷ هزار و ۹۳۷ نفر دو میلیارد و ۴۴۴ میلیون تومان ۱۷ هزار و ۹۴۵ نفر
    «شهر گربه‌ها» سید جواد هاشمی ۳ آذر ۷۴۵ میلیون تومان ۳۵ هزا و ۹۹ نفر  یک میلیارد و ۵۱۲ میلیون تومان ۶۸ هزار و ۴۵۵ نفر
    «قهرمان» اصغرفرهادی ۵ آبان ۷۱۵ میلیون تومان ۲۸ هزار و ۶۱۸ نفر نه میلیارد و ۵۶۸ میلیون تومان ۳۹۹ هزار و ۵۳۲ نفر
    «منصور» سیاوش سرمدی ۱۹ آبان ۴۷۰ میلیون تومان ۲۴ هزار و ۱۲۰ نفر دو میلیارد و ۴۸۸ میلیون تومان ۱۱۸ هزار و ۵۷۲ نفر
    «آپاچی» آرش معیریان ۲۶ آبان ۷۰ میلیون و ۶۱۱ هزار تومان سه هزار و ۶۷۵ نفر ۳۴۷ میلیون تومان ۱۷ هزار و ۵۸ نفر
    «درخت گردو» محمد حسین مهدویان ۱۰ شهریور ۶۰ میلیون تومان ۲ هزار و ۴۳۰ نفر ۳ میلیارد و ۵۰۰میلیون تومان ۱۶۰ هزار و ۱۷۵ نفر
    «رمانتیسم عماد و طوبا» کاوه صباغ‌زاده ۳ آذر ۴۰ میلیون تومان هزار و ۸۵۹ نفر ۹۱ میلیون تومان پنج هزار و ۶۲۷ نفر
    «بندربند» منیژه حکمت ۱۰ آذر ۴۲ میلیون و ۷۱۵ هزار تومان هزار و ۸۹۱ نفر ۵۸ میلیون و ۱۰۰ هزار تومان دو هزار و ۴۹۲ نفر
    «جنایت بی‌دقت» شهرام مکری ۱۷ آذر ۳۲ میلیون تومان هزار و ۱۱۷ نفر ۳۲ میلیون تومان هزار و ۱۰۶ نفر
    «حکم تجدید نظر» محمد امین کریم‌پور ۲۶ آبان ۴۵میلیون تومان هزار و ۳۸۰ نفر ۲۲۵ میلیون تومان ده هزار و ۳۰۴ نفر
    «پوست» برادران ارک ۲۱ مهر ۲۴ میلیون تومان هزار و ۱۳۲ نفر ۷۵۳ میلیون تومان ۳۵ هزار و ۷۲۱ نفر
    «تومان» مرتضی فرشباف ۱۲ آبان هشت میلیون و ۸۴۳ هزار تومان ۴۱۵ نفر ۱۲۲ میلیون تومان پنج هزار و ۵۳۵ نفر
    «تک تیرانداز» علی غفاری ۳۰ شهریور ۶۹۰ هزار تومان ۴۶ نفر ۱۵۳ میلیون تومان هفت هزار و ۹۲۳ نفر

    مهسا بهادری/ خبرآنلاین

  • نگاهی به مرگ تدریجی زنانگی در «زخم کاری» و «می‌خواهم زنده بمانم»

    نگاهی به مرگ تدریجی زنانگی در «زخم کاری» و «می‌خواهم زنده بمانم»

    در این نوشتار، به چگونگی تجلی یافتن کهن ‏الگوی «آنیموس» در دو اثر «می‌خواهم زنده بمانم» و «زخم کاری» پرداخته شده است.

    شهرام شاه‌حسینی و امیرحسین مهدویان، در این دو اثر، شخصیت‏‌های زنانی را به تصویر می‌‏کشند که بنا به موقعیت اجتماعی‌‏شان، آنیموس و قطب مذکر پویا و فعالی دارند.

    نگاهی به مرگ تدریجی زنانگی در دو سریال «زخم کاری» و «می‌خواهم زنده بمانم»

    برقراری هماهنگی و اتحاد میان این دو نیمه از روان، حفظ تعادل در روان انسان را سبب می‏‌شود و استیلای هریک از این قطب‏‌های متقابل در فرد (آنیما و آنیموس)، سلسله‌‏ای از خصلت‏‌ها و ویژگی‌ها را پدید می‌‏آورد که از منظر اجتماعی و فرهنگی قابل مطالعه و بررسی است.

    در اندیشه یونگ، کهن‌‏الگوی آنیموس، نیمه مردانه در روان زن است که  قطبی نامعمول در روان ناخودآگاه زن است.

    مطالعه خاستگاه و بازتاب اجتماعی و فرهنگی چیرگی آنیموس در شخصیت‏‌های زن این تیپی، در این دو اثر، تاثیرپذیری کنش‌‏های روانی فرد از ساختارهای «اجتماعی» و «فرهنگی» و ارتباط تنگاتنگ و متقابل میان این دو ساختار را آشکار می‏‌کند.

    آنیموس مطابق با نظر یونگ، کهن الگوها یا آرکی تایپ‌هایی هستند که در ناخودآگاه تمام بشریت وجود ‏دارند و‏ همین که به خودآگاه فرد می‌رسند، نمودهای مختلفی می‌یابند.

     از سویی دیگر، عوامل خانوادگی و سیاسی در شکل‌گیری و رشد آنیموس و نوع نگرش به آن در زنان، موثر است. هرچند تظاهر ‏و نمودهای آنیموس به شکل واحدی نیست اما نتایج، اکثر مواقع واحد است.

    سمیرا (رعنا آزادی‌ور) در «زخم کاری» و زهره (آزاده صمدی) در «می‌خواهم زنده بمانم»، انتاگونیست قصه‌اند. زنان خطرناک، سلطه‌گر و فتنه‌گر که چهره‌ای تازه، کامل و نامتعارف از زن را با تمام ابعاد رو می‌کنند و البته این مسخ  و مرگ تدریجی زنانگی به  واسطه‌ بحران‌هایی بزرگ در سیاست مانند انقلاب و جنگ، روند مدرنیته، جامعه در حال گذر و چالش‌های خانوادگی است. آنیموس در نظر این دو فیلمساز، هم منجی فیلم است وهم منجی بشریت.

    زهره، زنی مقتدر و منتقم است. خفقان روزگار را پذیرفته و ترفندهای خطرناکی از قتل و آدم‌ربایی در سر دارد. بستر خانوادگی و پدر به عنوان والد غیر همجنس در شکل‌گیری شخصیت او نقش اساسی دارد. او زنِ مردانه‌ای است که مردها از او عاجزند. استقلال و برخورد ستیزه‌جویانه او، حتی در مردانی – چون شوهر مستبدش-  احساس عجز و ناتوانی به وجود می‌آورد. اشتیاقی به ادامه رابطه با او در میان نیست.

    شیوا (آناهیتا درگاهی)، آنیموسی است که برای انتقام‌گیری از مرگ پدر -به عنوان والد مخالف- از جان، زندگی و آبرو می‌گذرد. در او روح و جان مردانگی دور نیست. می‌داند توفیقی به دست نمی‌آورد، مگر در لوای قاموس مردانگی. کشمکش بین حالات مردانه و زنانه منجر شده تا علاقه‌اش متوجه هدف‌هایی شود که برای رسیدن به آن می‌بایست صفات زنانه را فراموش و گاهی معشوقش را کنار بگذارد. از زن بودن خود احساس خوبی ندارد و زنانگی را مانع رسیدن خونخواهی می‌داند.

    سمیرا به اموری فکر می‌کند که بیشتر به مردان تعلق دارند، صفات زنانه‌اش  دچارمرگ تدریجی است. شوهر را می‌زند و به او راهکارهای خلاف می‌دهد . حیات عاطفی او مرده و زنانگی‌اش ناچیز است. در این قلمرو با مردان رقابت دارد و معرفت و استایل زنانه در شخصیت و روح او جای خود را به تعقل سرد و جنگجویانه  و منفعت‌طلبانه داده است.

    این تا جایی است که جلوه‌های آنیموس و جنبه‌ها و نمودهای مختلف آن در گفتار و تُن صدای آنان، به وضوح تجلی یافته است. هر سه شخصیت با انتخاب درست فیلمساز، حاوی این ویژگی هستند.

    سمیرا با امیال و انگیزه‌های مردانه، آگاهانه شرارت می‌کند، طراح قتل گادفادر قصه می‌شود. شخصیت‌ او مفعول نیست. مکمل قهرمان‌های مرد نیست. با قالب و نقش تحمیلی از سوی عرف و سنت‌ها ناسازگار است. او زن به‌مثابه «مرد رذل»است، اگر «مالک» پایش را کج می‌گذارد، نه تنها وجدان بیدار او نیست، بلکه خود محرک گناه و خلاف است. همسرش را به جنایت تشویق می‌کند، نقشه قتل می‌ریزد. وسوسه برای کسب قدرت از مردان پیرامونش  بیشتر است و «جنسیت» از ابعاد وجودی او قابل حذف است.

    انرژی‌های درونی زنی چون سمیرا و زهره که روح آنیموس در آن‌ها جاری و ساری است، کم‌رنگ است و یا برای تحریف، تقلب و شگرد انتقام‌جویی به کار گرفته می‌شود.

    سمیرا، «معشوقه» راستینی نیست، جز سوءاستفاده حامی و سرپرست نیست. «مادر» هم نیست و مادرانگی‌اش ظاهری است، اما انرژی «آمازون» او اکتیو است. دارای تمرکز حواس بالا و فزون‌خواه است، ابراز وجود می‌کند، هدف‌دار و متکی به نفس و خود کفاست، ارتباط او با مردان در قالب رفیق و رقیب است.

    زهره و سمیرا به سوی جنبه «آمازون» متمایل‌اند و به سوی قدرت و در ضدیت با عشق جهت‌گیری دارند. یکی مادری را به تعویق می‌اندازد و با انرژی «مادونا» در تماس نیست و دیگری از معشوقه فقط به قصد کام‌جویی جنسی استفاده می‌کند.

    انرژی «مادونا» حاوی متانت، معنویت و سرشتی الهام‌بخش است. بازتابنده و تجسم محسنات کامل زنانه از بعد بردباری و وقار است که زنان مورد بحث کم‌ترین میزان را دارند. این نوع زن در پی کسب عظمت برای خود نیست و مرد را در زندگی به سوی عظمت می‌کشاند. مهم‌ترین بخش غالب مادونای زن، وفاست. سمیرا، مالک را در ثروت و خوشی پذیرا است، نه تنگدستی و ناخوشی.

    این سه زن، نمونه شخصیت‌های آمازون امروزی‌اند، نه آرامش یافته و نه حصارهای خود را گشوده‌اند. پریشان و رقیب و مبارز مردانند. برای آن‌ها صِرف وجود داشتن به تنهایی کافی نیست.

    در پس ظاهر فریبنده، کامل و خودکفای خود، به‌عنوان یک  شخصیت‌هایی آنیموس، زنانی عصبی و غمگین هستند که غالباً احساس می‌کنند، برای زندگی واقعی خود وقت ندارند و می‌بایست در لباس مردانگی، ساختار زنانه‌اش را تقویت کنند.

    آن‌ها در بند خانه و شوهر و فرزندانش نیستند، با اهداف شوم، خود را به زنجیر کشیده‌اند. تمام انرژی‌ را در جهان بیرون به کار می‌گیرند.

    زهره و سمیرا احساس می‌کنند فقط به دلیل انجام دادن و نقشه کشیدن ارزش دارند و موفقیت‌ها و دستاوردهای‌شان نه به دلیلِ بودن، بلکه در پستوی مردانگی به‌وجود آمده است.

    ویژگی‌های آنیموسی در وجودشان برای رسیدن به رویاهاست، زنانه زندگی می‌کنند و مردانه تلاش!

    منبع: خبرآنلاین

  • «جان‌دار»؛ فیلمی دربارۀ «انتخاب»‌های جان‌کاه

    «جان‌دار»؛ فیلمی دربارۀ «انتخاب»‌های جان‌کاه

    این هنر بازیگری است که نمی تواند خوب بازی نکند و آن قدر خوب بازی کرده که خوب بازی کردن او دیگر به چشم نمی آید؛ فاطمه معتمد آریا.

    عصر ایران؛ مهرداد خدیر- فیلم «جان‌دار» روی پردۀ سینماهاست و به همین بهانه متنی را که پس از تماشای آن در جشنوارۀ فجر در بهمن 1397 در «عصر ایران»، نوشته و منتشر کرده بودم، بار دیگر با تغییرات اندکی به خاطر تفاوت با حال و هوای جشنواره می آورم.
    این فیلم را دو کارگردان جوان (پدرام پور امیری و حسین امیری دوماری) ساخته‌اند و در جشنوارۀ فجر در بخش «نگاهی نو» به نمایش درآمد. هر چه کارگردانان، نام آشنا نیستند بازیگران اما سرشناس‌اند: فاطمۀ معتمد آریا، حامد بهداد، جواد عزتی، باران کوثری و مسعود کرامتی و با درخشش علی شادمانِ جوان.
    این نام‌ها برای تضمین فروش فیلم قاعدتا باید کفایت کند و تازه‌کاریِ کارگردانان را تحت‌الشعاع قرار دهد هر چند که فروش سینماها به دلایل مختلف، اُفت کرده و سینماروها هم بیشتر ترجیح می‌دهند اوقاتی را به خوشی سپری کنند تا این که موضوعی ذهن آنها را قلقلک دهد.
    در روزهای جشنواره دو نوع مواجهه با آن صورت پذیرفت. ستایش کنندگانی که قصه و بازی‌ها خصوصا حامد بهداد و معتمدآریا را پسندیده‌اند. منتقدانی که از «پایانِ باز» یا آنچه پایان باز تصور کرده‌اند انتقاد می‌کنند و تقلیدی از کارهای اصغر فرهادی می‌دانند.
    ستایش‌کنندگانی که اگر چه اصل سوژه (قصاص و تقاضای گذشت از اولیای دم) را تکراری و بارها گفته شده می‌دانند اما نوع روایت و تفاوت‌های محسوس را جذاب تشخیص داده‌اند.
    منتقدانی که حرف تازه ای نیافته و بازی حامد بهداد و معتمد‌آریا را قابل پیش بینی توصیف می‌کنند. حامد بهداد، همان کاراکتر عصبی و ناسازگار را به نمایش گذاشته و معتمد‌آریا نیز نیز نمی‌تواند خوب بازی نکند! بخواهد هم نمی تواند…
    جواد عزتی هم تمام سعی خود را به کار برده تا ثابت کند بازیگر قابلی است و در ژانر کمدی محدود و محصور نمی‌ماند.
    «جان دار» اما روایت «انتخاب» است و اگر تأثیری از اصغر فرهادی پذیرفته باشد نه در «پایانِ باز» که در پرداختن به مفاهیمی چون انتخاب و دروغ است.
    مانند فیلم‌های فرهادی، در صحنه‌های متفاوتی تماشاگر از خود می‌پرسد من اگر جای او بودم چه تصمیمی می‌گرفتم؟ دروغ می‌گفتم یا نه و بر اساس موقعیت، قضاوت می‌کند. قضاوت خارج از موقعیت آسان است. مهم این است که در همان موقعیت تصمیم بگیریم.
    مادر(معتمد آریا) باید انتخاب کند: جان پسر خود را نجات دهد یا زندگی دختر همسرش را؟
    دختر(باران کوثری) باید انتحاب کند به برادری در آستانۀ اعدام بیندیشد یا به زندگی خود و فرزندی که در بطن دارد؟
    پدر (مسعود کرامتی) باید انتخاب کند که فرزند را تحویل قانون دهد و دنبال رضایت باشد یا ترفند فرزند دیگر و راهکار او را بپذیرد؟
    زن مقتول هم باید انتخاب کند که خواست برادر همسر را اجرا کند یا به فکر خودش باشد؟
    و سرانجام «جمال» باید انتخاب کند که خواهر را به معاملۀ پیشنهادی ترغیب کند تا جان خود را نجات دهد یا تن به چوبۀ دار بدهد؟
    چالش اصلی «انتخاب» است و همین بیننده را درگیر می کند.
    با این حال با تلقی «پایان باز» و رها کردن داستان، هم داستانی نمی‌کنم. نمی‌خواهم داستان را لو بدهم اما کافی است بر آخرین دیالوگ رد و بدل شده بین جمال و مادر تأمل کنیم تا روشن شود کارگردان رها نکرده و فیلم را نیمه تمام نگذاشته است.
    از بازی اغراق شده جواد عزتی و اصرار بر شخصیت تمام منفی یاسر هم انتقاد شده و مانند فیلمفارسی ها دانسته‌اند.
    نکته اما در همین است. همان که در نقدها ندیده‌ام. انگار کارگردانان می خواسته‌اند «قیصر»ی دیگر را بازتولید کنند.
    راز شخصیت «یاسر» در همین است. قهرمان واقعی هم «جمال» است که در دفاع از خواهر کم نمی‌گذارد. به اِلِمان های فیلم های مسعود کیمیایی و «تیزی» هم وفادار مانده است.
    این جمال است که چاقو می زند تا از خانواده دفاع کند و باز جمال است که چاقو می خورد چون نعیم می‌خواهد از خانواده دفاع کند.
    شاید اغراق در نقش یاسر هم به خاطر علاقه کارگردانان به دنیای سینمای مسعود کیمیایی و قیصر باشد.
    فیلم البته از تلنگر به ذهن مخاطب غافل نیست. مثلا آنجا که این پرسش را مطرح می کند که آیا دفاع مشروع تنها در صورتی است که در چارچوب خانه باشد و چون بیرون خانه اتفاق افتاده دیگر دفاع مشروع به حساب نمی آید؟
    نام فیلم (جان دار) را برخی نارسا دانسته اند چون معلوم نیست «جاندار» است و مانند کلمات سرهم دیگر جدا نوشته یا دو واژه «جان» و «دار» را کنارهم قرار داده اند یا مثل «آشفته‌گی» فریدون جیرانی می‌خواسته آشنایی‌زدایی کند؟ یکی از کارگردانان البته قبلا پاسخ داده و گفته «جان» به عنوان نماد زندگی را در کنار «دار» به مثابه نماد مرگ قرار داده است. با این حال همه این مصاحبه را نخوانده اند.
    از منظر سینمای کیمیایی اما مشکلی نیست اگر اسم با فیلم خیلی تناسب نداشته باشد! چندان که «ضیافت» و «تجارت» ندارند و شاید «جان دار» بر همین سیاق باشد.
    این اشاره هم خالی از لطف نیست که در ایام جشنواره و در همان نقطۀ شروع فیلم تا نام فاطمۀ معتمد آریا بر پرده نقش بست و هنوز فیلم شروع نشده بود و در تیتراژ، تماشاگران برای «سیمین سینما»‌ی ایران دست زدند. مشخص نبود برای نقشی بود که هنوز روی پرده نیامده بود؟ یا برای نقش‌های قبلی که دیده‌اند؟ یا سخنانی که در افتتاحیه شنیده بودند؟ یا به نشان اعتراض و واکنش به آنچه علیه او در آن روزها نوشته شد و لفظی که یک روزنامه خاص به کار برده بود.
    اگر پس از تماشای فیلم این متن را می‌خوانید احتمالا تصدیق می‌کنید که دست‌کم یک جا و یک جمله اشک بر چشمان‌تان نشاند و این هنر بازیگری است که نمی‌تواند خوب بازی نکند و آن قدر خوب بازی کرده که خوب بازی کردن او دیگر به چشم نمی‌آید؛ فاطمه معتمد آریا.
  • “متری شیش و نیم” روایتی متفاوت از مافیای فروش مواد مخدر

    اگر تاکنون فیلم سینمایی متری شیش و نیم را ندیده اید، حتما در اولین فرصت به تماشای این فیلم بنشینید.
    پایگاه خبری رسا نشر – نقد فیلم: “متری شیش و نیم” پرفروش ترین فیلم اجتماعی تاریخ سینمای ایران، آخرین ساخته سعید روستایی است که به معضل اعتیاد، فروش و توزیع مواد مخدر اشاره دارد. بهترین فیلم از نگاه تماشاگران در سی و هفتمین جشنواره فیلم فجر ۹۷ لقبی است که مخاطبان به این فیلم اجتماعی داده اند. بازی فوق العاده نوید محمد زاده و پیمان معادی یکی از نقاط قوت مهم این فیلم است. این دو که در فیلم ابد و یک روز روستایی نقش دو برادر را داشتند، اکنون در نقش مخالف هم یعنی پلیس مواد مخدر و مافیای توزیع شیشه بازی می کنند.

    پیشتر تصور می شد متری شیش و نیم ادامه راه ابد و یک روز است. اما با اینکه موضع اصلی این داستان نیز مواد مخدر و اعتیاد است، اما فیل نگاه دیگری این مقوله دارد. بدبختی و فلاکت خانواده ابد و یک روز در همان خانه و حول محله نمایان می شد. اما در متری شیش و نیم با جوانی روبروی هستیم که از همان بدبختی ها و تنگناهای اجتماعی به واسطه فروش مواد مخدر بصورت کلان گذر کرده است. خانواده اش را سر و سامان داده و هر آنچه که از این راه به دست آورده است برای رهایی خانواده از محله قدیمی و خانه ی نمور در ته یک کوچه بن بست به کار گرفته است.ناصر خاکزاد (نوید محمد زاده) سنبل یک فرد ضعیف اجتماع است که خواسته تغییر کند و بزرگ شود. همه چیز داشته باشد. اما نه از راه درست. بلکه با تولید و توزیع شیشه . سر و سامان گرفتن خانواده ناصر به بهای از بین رفتن بنیان هزاران خانواده انجامیده است.

    روایت زندگی پر از کثافت و انگل گونه معتادین در پستوها و خرابه ، تلاش پلیس برای رسیدن به سر حلقه توزیع مواد و داستان های حاشیه ای هر یک از افراد حاضر در نهایت یک تراژدی تلخ توأم با دلهره را بنام متری شیش و نیم ساخته است. سعید روستایی کارگردان جوانی که هوش بالا و استعداد فیلم سازی اش قطعا در آینده او را به یکی از بهترین فیلمسازان مطرح ایرانی تبدیل خواهد کرد، چیزی را به مخاطب نمایش می دهد که می داند. و شاید در جامعه با Hن درگیر است. اما روایت از نگاهی دیگر و با جذابیت های حرفه ای باعث می شود مخاطب احساس کند که در فیلم حضور دارد و تمام فیلم از نگاه اوست. همین امر باعث می شود که روند داستان خسته کننده و با افت و خیز فراوان همراه نباشد.

    این فیلم همانطور که ممکن است گریه شما را در بیاورد، در بعضی صحنه ها شما را می خنداند.اما در تمام فیلم شما را به فکر وا می دارد. صحنه های متفاوتی که در متری شیش و نیم خلق شده اند ، در هیچ فیلم دیگری نمی توان دید. و همین موضوع است که پر فروش ترین فیلم اجتماعی ایران را متفاوت کرده است. دیدن این فیلم را به شما توصیه می کنم.
    شبنم حاجی اسفندیاری