حمید گودرزی 49 ساله از بازیگران معروف و باتجربه سینما و تلویزیون است که در فیلم و سریال های زیادی بازی کرده است.


محققان دریافتند نوزادان نارسی که هنگام تولد، صدای مادر را میشنوند، درد کمتری احساس میکنند.
به گزارش دیلی میل، محققان دریافتند در زمانی که اقدامات پزشکی در بخش مراقبت های ویژه در جریان است، نوزادان نارس ( نوزادانی که زودتر از زمان معمول به دنیا آمده اند) اگر صدای مادر خود را بشنوند که به آنها صحبت می کند، درد کمتری را احساس می کنند.
بر پایه این تحقیق، نوزادان نارسی که ۳۷ هفته قبل از زمان معمول به دنیا آمده اند، روزها و هفتههای نخست زندگی خود را در «انکوباتورهای نوزاد» میگذرانند و در این مدت، مراحل مختلف پزشکی بر روی آنها انجام میشود. این مراحل میتواند شامل جمع آوری نمونههای خونی برای آزمایش، قراردادن لولههای تغذیه و قرار دادن لوله برای افرادی باشد که به تنفس نیاز دارند.
اما مشکل اینجاست که غالبا نمی توان به نوزادان «مُسکنهای دارویی» داد؛ چرا که چنین موادی در رشد دستگاه عصبی آنها اختلال ایجاد میکند.
محققان دانشگاه ژنو در طی پژوهش خود نشان دادند حضور مادر در طول انجام اقدامات پزشکی می تواند سطح درد را در نوزادان کاهش داده و سطح «اکسی توسین» را افزایش دهد.
«اکسی توسین» (Oxytocin) هورمونی است که به شادی و وابستگی در افراد ارتباط دارد. به گفته تیم تحقیق، این یافته ها، اهمیت حضور والدین را در زمانی که نوزادشان در بخش مراقبت های ویژه است و مراحل مهم رشد خود را طی می کنند ، نشان می دهد.
این پژوهش از سوی آزمایشگاه اعصاب و روان «Didier Grandjean» دانشگاه ژنو و با همکاری بیمارستانی «پارینی» ایتالیا و پژوهشگرانی از «دانشگاه آئوستا» (University of Valle d’Aosta) در شمال غربی ایتالیا به انجام رسید.
این تحقیقات بر پایه پژوهشهای پیشین بوده که نشان می داده حضور مادر و یا پدر با تعدیل لحن صدای خود می تواند به آرامش نوزادان کمک کند.

یک زن هندوستانی که پس از مرگ مادرش، جنازه او را در خانه نگهداری میکرد توسط پلیس بازداشت شد.
بنا به گزارش رسانههای محلی چهار روز از زمان مرگ این زن ۶۱ ساله که نامش «داس» اعلام شده میگذشت.
پلیس پس از آن به این ماجرا پی برد که همسایگان از بوی بدی که از خانه این زن منتشر شده بود ابراز شکایت کردند.
ماموران پلیس پس از ورود به خانه این زن در منطقه «تانگرا» شهر کلکته با جنازه متوفی که روی زمین قرار داده شده بود مواجه شدند. بنا به بررسیهای انجام شده و با توجه به وضعیت تجزیه شدن جنازه پلیس میگوید این زن ۴ روز پیش فوت شده بود.
یک افسر پلیس محلی به رسانهها گفت: بررسیهای ما نشان میدهد که این زن به علت مرگ طبیعی فوت شده است.
جسد متوفی برای انجام بررسیهای بیشتر به پزشکی قانونی منتقل شده و ما حدس میزنیم چهار روز از زمان مرگ متوفی گذشته است.
بنا به گفته همسایگان این زن به مدت چند سال بود که با دخترش در این خانه زندگی میکرد.
ظاهرا دختر متوفی هنوز ازدواج نکرده و دچار اختلال روانی بود. پلیس هند در حال بررسی ادعای همسایگان متوفی در مورد بیماری دخترش است.
این زن برای بررسی و درمان به بیمارستان NRS منتقل و بستری شده است.
منبع: باشگاه خبرنگاران جوان

خانواده علی انصاریان از رفتار عده ای گلایه دارند. کسانی که شایعه می سازند و یا فیلم می گیرند.
حامد اژدری داماد آنها می گوید: «مادر علی دیروز روی زمین افتاده بود و گریه میکرد که عدهای از این صحنه فیلم میگرفتند!»
او همچنین اضافه می کند: «ما از روز اول از حواشی حرف زدیم. متأسفانه بیشتر هم شده است. خبرهایی می دهند که وقتی خود ما در بیمارستان می شنویم زانویمان خالی می کند. البته فقط انتقاد نباشد. بیش از 40،50 نفر دیشب جلوی بیمارستان برای علی قرآن می خواندند. من کف پای این عزیزان را می بوسم.»

دنیز عزیزم، این برای توست. برای تو که اکنون دو بهار از زندگی ات گذشته. و چندین سال دیگر معنی حرف های امروزم را می فهمی و به یقین می رسی که مادرت بهترین مادر دنیاست . و تنها بهشت زیر پایش نیست. بلکه بهشت کوچکترین قسمتی از قلب بزرگ و مهربانش است. و تو نیز بخشی از وجود او هستی.

مادر را اینگونه یاد می کنند. مهربان، فداکار، صبور و رئوف. دخترکم! مادر تو هم اینگونه است. درست از همان روزهایی که انتظار آمدنت را می کشید همه وجودش را وقف تو کرد. با آمدنت دنیا را به او دادی. و به زندگی اش رنگ دادی. مادر تو در همین دو سال و اندی که از حضور تو در کاشانه شان می گذرد روز و شب های سخت تری هم اگر دیده است ، بخاطر حضور تو و اندکی آسایش و آرامشت آن را بجان خریده . در این چند ماه تو فقط لبهای خندان و صورت مهربان مادرت را دیده ای. همیشه سیر خوابیده ای. لباس های رنگارنگ بر تن داشتی و هرآنچه که باید داشته باشی برایت فراهم شده است.روزگار سختی است و هر کسی به نحوی مشکلاتی را تحمل می کند. تو این ها را درک نمی کنی. چون اصلاً از سختی های زندگی چیزی نمی دانی. اما او با وجود همه مشقت های زندگی ایستاده است تا تو را به سر منزل مقصود برساند. و این تازه اول راه است . مادرجانت برای خوشبختی و آرامش تو جانش را هم فدا خواهد کرد.و تو خوشبخت ترین خواهی شد. چراکه علاوه بر مادرت، من هم تو را بمانند یک مادر، عاشقانه دوستت دارم و تا همیشه در کنارت خواهم بود.
اما همه مادرها بمانند مادر تو نیستند. مادرهایی داریم که فرزندانشان را رها کرده اند. مادرانی داریم که کودکانشان را فروخته اند. مادرانی هستند که برای دیده شدن و هوس کودکانشان را به باد کتک گرفته اند و فیلمشان را همه جا پخش کرده اند. همه مادرها خوب نیستند. بهشت زیر پای همه مادرها نیست. هستند مادرانی که کودکانشان را طعمه کسب مال و ثروت و عقده هایشان می کنند. من مادرانی را دیدم که بی دلیل کودکانشان را کتک می زنند. مادرانی را می شناسم که با تبعیض بین فرزندانشان، انسان های عقده ای را روانه جامعه می کنند. و کاش این مادرها هرگز صاحب فرزند نمی شدند! فررندان نعمتی هستند که باید قدر آنان را دانست. زنی که به هر دلیلی فرزندش را کتک می زند و آن را به نمایش می گذارد مادر که نیست.
عزیزکم، دنیا خوب و بدی های فراوان دارد. تو فقط خوبی هایش را ببین. تو خوش باش و آینده ات را بساز. چرا که مادرت همه سختی های زندگی را به جان خواهد خرید. مادر تو بهترین مادر دنیاست …

Normal
۰
false
false
false
EN-US
X-NONE
AR-SA
/* Style Definitions */
table.MsoNormalTable
{mso-style-name:”Table Normal”;
mso-tstyle-rowband-size:0;
mso-tstyle-colband-size:0;
mso-style-noshow:yes;
mso-style-priority:99;
mso-style-parent:””;
mso-padding-alt:0in 5.4pt 0in 5.4pt;
mso-para-margin-top:0in;
mso-para-margin-right:0in;
mso-para-margin-bottom:10.0pt;
mso-para-margin-left:0in;
line-height:115%;
mso-pagination:widow-orphan;
font-size:11.0pt;
font-family:”Calibri”,sans-serif;
mso-ascii-font-family:Calibri;
mso-ascii-theme-font:minor-latin;
mso-hansi-font-family:Calibri;
mso-hansi-theme-font:minor-latin;
mso-bidi-font-family:Arial;
mso-bidi-theme-font:minor-bidi;}
نمی دانم چرا این روزها دلم برای بوسه ای تنگ می شود…
پایگاه خبری تحلیلی رسا نشر – حمید رضا نظری : اینک در فصل رویش شکوفه های چشم نواز و در روزها و شب های بهاری که مادران مهربان سرزمینم به خاطر نگر
انی از شیوع ویروس کرونا و برای آرامش کودکان هراسان خود، شعر و آهنگ دلنشین” لالایی” را می خوانند، خاطرات شیرین دوران کودکی در مقابل دیدگانم به نمایش در می آید و مرا با خود به گذشته و سال های دور می برد؛ زمانی که با بوسه های گرم و پرمحبت مادرم از خواب بیدار می شدم و در کنار خود، دنیایی از عشق و مهربانی را در صورت جوان و زیبای فرشته ای می دیدم که بهشت زیر پای اوست و خداوند زیبایی ها، برای همیشه و تا ابدیت دوستش دارد.
گاهی اوقات و در ساعاتی از شبانه روز، خود را به خواب می زدم تا شاید فرشته مهربان باز هم به آرامی به سراغم بیاید و با لالایی ها و بوسه های لذتبخش و مادرانه اش نوازشم کند و بر شادی های کودکانه ام بیفزاید و…
مادر سالمند و ناتوان من، در زادگاه و شهری دور از محل کار و زندگی ام، سال هاست که در بستر بیماری افتاده و مدت هاست که چشم های منتظرش را به در اتاق دوخته تا به دیدارش بروم و سر بر بالینش بگذارم و گُل لبخند بر لبانش بنشانم. من به لالایی خواندن های دلنواز و آرامش بخش و قصه ها و غصه های مادر و دیدن لحظات دلنشین و ملکوتی اش بر سجاده سبز و همیشه پهن خدا، عادت کرده و دلم می خواهد هرچه زودتر خود را به او برسانم و آن نازنینِ جاوید را در آغوش بگیرم و بوسه ای از چهره مهربانش بستانم، اما به دلیل خطرات این ویروس وحشتناک و ناشناخته و مرگ ده ها هزار انسان در سراسر جهان، در حال حاضر نمی توانم به سفر بروم و همین موضوع، دلم را بیش از پیش به درد می آورد و خیالم را آشفته می کند.
مادرِ صبور و همیشه آرام و خندانم، دیگر نمی تواند از جایش بلند شود و بزرگ ترین آرزویش این است که تنها برای یک بار از رختخواب همیشگی اش برخیزد و روی پاهای از کار افتاده اش بایستد و خود را به حیاط کوچک خانه برساند و شکوفه های بهاری را نظاره کند، اما پیری و هجوم انواع بیماری، مانع برآورده شدن این شادی ساده و چنین آرزوی کوچکی شده است.
برادر فداکار من، با از خود گذشتگی تمام، حافظ و یاور مادر شده تا او باور کند که هنوز زنده است و زندگی همچنان جریان دارد. از برادرم می خواهم که با استفاده از تکنولوژی موجود، من و مادر را به هم برساند تا بتوانیم پس از مدت ها یکدیگر را ببینیم و دیداری تازه کنیم. برادرم گوشی تلفن همراه خود را مقابل صورت خواب آلود مادر می گیرد و من با دیدن این همه معصومیت و مظلومیت، اشک در گوشه چشمانم لانه می کند و صدای گریه و ناله ام به گوش می رسد:
” آه، خدایا! این کوه عظیم لطف و آرامش و مهربانی و تکیه گاه استوار و مطمئن همه دوران زندگی ام، چرا اینک چنین بیمار و ناتوان شده و تنها چهره ای نحیف و شکسته و درد کشیده از او باقی مانده است؟!…”
پس از چند لحظه مادر چشم هایش را می گشاید و ناباورانه به من نگاه می کند، سپس لبخندی بر لبانش نقش می بندد و اشک اشتیاق برگونه هایش جاری می شود. درحالی که سعی می کنم خود را خوشحال نشان دهم او را صدا می زنم، اما پاسخم را نمی دهد. برای چندمین بار صدایش می زنم، اما باز هم پاسخی نمی شنوم. شاید رنجیده است و نمی خواهد با من همکلام شود… من به خاطر گرفتاری و مشغله و مشکلات فراوان زندگی، مدتی است که نتوانسته ام به دیدنش بروم و جویای حالش شوم؛ شاید همین بی توجهی و بی وفایی، او را دلگیر و آزرده خاطرکرده است. دوست دارم و آرزو می کنم که مادر سکوت را بشکند و برای تسکین دلِ دردمندم و به یاد کودکی هایم، برایم “لالایی” بخواند و…
در انتظار لحظه ای که مادر باز هم به مهر، نگاهش را به سویم برگرداند و به حرف بیاید و سخنی بگوید، به مدت طولانی و در سکوت کامل به صورت گریان او خیره می شوم تا این که بالاخره ملتمسانه به چشم هایم نگاه می کند و تنها یک کلمه بر زبان می آورد:”بیا!”
این یک کلمه، به تنهایی همه وجودم را به آتش می کشد و از فرط دلتنگی و شرمندگی، به یکباره روح و جسمم را به لرزه درمی آورد و چشمانم را تیره و تار می سازد؛ بلافاصله عرق سردی روی پیشانی ام می نشیند و تب و لرزی ناشناخته به سرعت سراسر وجودم را در بر می گیرد و بغض سنگینی راه گلویم را می فشارد و دچار تنگی نفس می شوم؛ احساس می کنم که برای نفس کشیدن و زنده ماندن، به هوای بیشتری نیاز دارم؛ سرم گیج می رود و گلویم به شکلی آزاردهنده به خارش در می آید و دردی عجیب در قفسه سینه ام می پیچد و چند بار پشت سرهم و به شدت سرفه می کنم؛ سرفه هایی خشک و خفه کننده که قلبم را به تلاطم در می آورد:
” ای وای! یعنی من هم به ویروس کرونا مبتلا شده و اینک باید هراسان و وحشت زده شوم؟ مگر می شود که همه این علائم به یکباره و در زمانی کوتاه به سراغ کسی بیاید و او را به خط پایان زندگی برساند؟!…”
فکر می کنم که این نشانه ها همیشه به دلیل بیماری نیست و می تواند حکایت بی مهری و بی وفایی انسانِ گُمگشته و سرگردان در عصر انفجار اطلاعات و سرعت پیشرفت تکنولوژی و تلاش شتابزده و گاه بیهوده برای رسیدن به موقعیتی بهتر باشد که بهترینی چون مادر را به دست فراموشی می سپارد و… شاید من نیز اینک از شوق و لذتِ داشته های به واقع نداشته و نداشته های به ظاهر داشته و به خود بالیدن های نابجا و نافرجام، از عزیزترین عزیزانم غافل و از حقیقت زندگی دور مانده ام؛ شاید مادر با سکوت طولانی خود و سپس بیان هزاران کلمه پنهان در تنها یک کلمه، می خواهد مرا از خواب غفلت بیدار کند و…
در این ایام که مردم مهربان در قرنطینه خانگی به سر می برند، مادر انتظار دارد که به زادگاهم و به نزد او بروم، اما با وجود این ویروس شوم و شرایط نگران کننده، من به کجا و چگونه بروم؟!… شاید به خاطر شوق بیش از حد دیدار من، برای مادر سخت است و هنوز نمی تواند باورکند که در این موقعیت حساس، نباید از شهر خارج و به او نزدیک شوم.
من از فداکاری و از خود گذشتگی و نیز تعداد کارکنان خدمات رسان مبتلا به ویروس و آمار جانباختگان در شهرداری، اتوبوسرانی، تاکسیرانی، مترو و نیروهای خودجوش مردمی و پرسنل نظامی و انتظامی و فرهنگی و… خبر دارم و می دانم که پزشکان، پرستاران، نیروهای امدادی و سایر از جان گذشتگان شریف و شایسته ایران زمین، با تمام وجود تلاش می کنند تا من و ما، با رعایت کامل بهداشت و با توکل به یزدان پاک و یکتا خالق نازنین، به سلامت از چنگال این ویروس خطرناک بگریزیم و…
من و مادر به کمک گوشی همراه همچنان به یکدیگر نگاه می کنیم و در سکوت با هم حرف می زنیم… چند لحظه بعد، او با چشم های خندان و منتظر، لب هایش را غنچه و از راه دور، مرا به بوسه ای گرم و مهربان دعوت می کند. او می خواهد مثل دوران کودکی و همه روزها و سال های گذشته، عشق و محبت پاک مادرانه اش را نثارم کند و من نیز می خواهم لبخندزنان و هر چه سریع تر، بوسه اش را با بوسه ای پاسخ دهم، اما بغض مانده در گلویش به یکباره فریاد می شود و دریایی از اشک، تمام پهنای صورتش را می پوشاند و بلافاصله گوشی را از دست برادرم می گیرد و با عصبانیت آن را به گوشه ای از اتاق پرتاب می کند…
برای مادر سخت و غم انگیز است و عادت ندارد که بوسه خود و مرا از صفحه کوچک گوشی همراه و در چنین حالتی ببیند؛ او می خواهد همچون گذشته و در واقعیت و از نزدیک، فرزند دلبندش را که دیگر بزرگ شده، در آغوش بگیرد و عاشقانه او را ببوید و ببوسد و صدای ضربان قلبش را به وضوح بشنود؛ دوست دارد همچنان بر سجاده سبز خدا نماز شکر بخواند و در کنار جگرگوشه اش و تا غروب آفتابِ زندگی، از روزهای باقی مانده عمرش لذت ببرد؛ تلاش می کند تا حتی خاری به پاهای پسرش نرود و به وقت درد و ناملایمات زندگی، مرهمی بر زخم های او باشد؛ عشق شیرین مادر به عزیزش، باز هم در وجودش زبانه می کشد تا بدون هیچ فاصله ای و از نزدیک با فرزندِ همیشه کودک و کوچکش، درد دل کند و از قصه ها و غصه ها و تلخی ها و شیرینی های ایام از دست رفته و خاطراتش با او سخن بگوید و…
اکنون من در سلامت کامل جسمانی و بی هیچ نشانه ای از بیماری، در اتاق خانه ام نشسته و در خلوت خود برای مادرم اشک می ریزم؛ برای کسی که سحرگاه چند روز قبل و دور از من، به دلیل کهولت سن و پس از تحمل سال ها بیماری و درد، چشم های مهربان و منتظرش را بست و برای همیشه آرام گرفت و در صبح نیمه شعبان، پیکر پاکش به خاک سپرده شد…
در این زمانه که دغدغه هجوم سریع ویروس و مرگ انسان ها، خواب را از چشم هایم ربوده است، آرزو می کنم که ای کاش فقط یک بار دیگر صورت نازنین مادر را از نزدیک ببینم و سر بر شانه های مهربانش بگذارم تا او با بوسه ها و لالایی های دلنوازش، مرا به آرامش برساند، اما افسوس که…
اینک در فصل رویش شکوفه های چشم نواز و در روزها و شب های بهاری که مادران مهربان سرزمینم به خاطر نگرانی از شیوع ویروس کرونا و برای آرامش کودکان هراسان خود، شعر و آهنگ دلنشین” لالایی” را می خوانند، خاطرات شیرین دوران کودکی در مقابل دیدگانم به نمایش در می آید و مرا با خود به گذشته و سال های دور می برد؛ زمانی که با بوسه های گرم و پرمحبت مادرم از خواب بیدار می شدم و در کنار خود، دنیایی از عشق و مهربانی را در صورت جوان و زیبای فرشته ای می دیدم که بهشت زیر پای اوست و خداوند زیبایی ها، برای همیشه و تا ابدیت دوستش دارد. گاهی اوقات و در ساعاتی از شبانه روز، خود را به خواب می زدم تا شاید فرشته مهربان باز هم به آرامی به سراغم بیاید و با لالایی ها و بوسه های لذتبخش و مادرانه اش نوازشم کند و بر شادی های کودکانه ام بیفزاید
و…
نمی دانم چرا این روزها دلم برای بوسه ای تنگ می شود…
* حمیدرضا نظری، نویسنده معاصر و کارگردان تئاتر، سال هاست در وادی ادبیات داستانی و نمایشی قلم می زند که حاصل آن انتشار بیش از۳۰۰ داستان در مطبوعات و خبرگزاری ها و سایت های اینترنتی است. از نوشته های او می توان به داستان ها و نمایش هایی چون “غزال زیبای من، راز یک انسان، مهر و کین، سفر عاشقانه من و پروانه، دری به روی دوست، مرگ یک نویسنده و سکوت یک نگاه ” اشاره کرد…

به گزارش ایسنا، روزنامه جام جم در ادامه نوشت: هفتم فروردین امسال بود که دختر جوان به نام ریحانه با ماموران پلیس تهران و آتشنشانی تماس گرفت و ادعا کرد مادرش در خانه، تنهاست و در را باز نمیکند. ماموران بعد از ورود به خانه، پیکر نیمهجان مادر ریحانه به نام فریبا را در پذیرایی خانهشان دیدند و این در حالی بود که ضربات سنگین باعث مجروح شدن فریبا از ناحیه سر و صورت شده و او بعد از انتقال به بیمارستان جان خود را از دست داد. ریحانه اولین کسی بود که مورد بازجویی قرار گرفت و به ماموران گفت: «مادرم ناراحتی اعصاب داشت و داروهای زیادی مصرف میکرد که موجب خواب آلودگی و گیجی او میشد. روز حادثه برای خرید بیرون از خانه رفته بودم، اما وقتی برگشتم مادرم را در این حال دیدم. احتمالا او گیج بوده و زمین خورده است.»
نظریه پزشکی قانونی حاکی از آن بود که شدت ضربات وارد شده به سر فریبا شدیدتر از آن است که بتوان آن را بر اثر زمین خوردن اتفاقی تلقی کرد. همچنین تعداد ضربات وارد شده به سر و صورت را زیاد دانستند که این موضوع در زمین خوردگی محتمل نیست.
به این ترتیب بار دیگر ریحانه مورد بازجویی قرار گرفت و این دفعه به اتهام خود اعتراف کرد و گفت: «خیلی وقتها با مادرم دعوایمان میشد. او ناراحتی اعصاب داشت. گاهی مرا از خانه بیرون میکرد. چند بار هم رویم چاقو کشیده و زخمیام کرده بود. روز حادثه میخواستم قلیان بکشم، اما او میگفت از دود قلیان اذیت میشود و با دست زد و زغال را ریخت. بعد دعوایمان بالا گرفت و من سرش را چند بار به آینه کوبیدم.»
بعد از اینکه ریحانه به قتل مادرش اعتراف و صحنه قتل را بازسازی کرد، پرونده برای رسیدگی به شعبه دوازدهم دادگاه کیفری یک استان تهران ارجاع شد. متهم در دادگاه اتهام خود را انکار و ادعا کرد تحت فشار به قتل مادرش اعتراف کرده بوده. او گفت: «من مادرم را نکشته ام.تمام واقعیت همان بود که در اولین لحظه به پلیس گفتم. من برای خرید از خانه بیرون رفتم و وقتی برگشتم او را در حالی که زمین خورده بود در خانه دیدم.»
در جلسه دادگاه برادر ریحانه و پدر بزرگ و مادربزرگ او به عنوان اولیای دم از دادگاه تقاضای قصاص کردند و دختر جوان به قصاص محکوم شد.
از دید روانشناسی اجتماعی، بازنگری مناسب افرادی که مشکل عصبی دارند یک امر لازم و ضروری است. اگر فردی دچار اختلالات اعصاب و روان است باید مشکل او غربالگری شده و میزان مشکل به درستی سنجیده و خطرات احتمالی حدس زده شود. سپس با یک مداخله موثر و مناسب به روش مناسب، توسط فرد مناسب و در زمان مناسب مشکل موجود مرتفع شود.
در این پرونده با موردی روبهرو هستیم که به نظر میرسد هم فرد متهم به قتل و هم مقتول مبتلا به اختلالات روحی بودهاند، اما آموزش و درمان به موقع و صحیح نگرفتهاند و هر روز مشکل آنها در کنار هم حادتر شده است.
در این مورد خاص نیاز شدید به برنامه مستمر برای رفع مشکل اعصاب هر دو نفر وجود داشته که از آن بیبهره ماندهاند.
در این مورد خانمی که به هر دلیلی مشکل روحی داشته، صلاحیت نگهداری از فرزند مبتلا به اختلال روحی را نداشته و همین مشکل آنها را حادتر کرده است. در چنین شرایطی اقدام دختر جوان به خودکشی عجیب به نظر نمیرسد، چرا که نیاز به حمایت روحی داشته که از آن بیبهره مانده و نبود ساز و کار مناسب و عملکرد صحیح یک فاجعه به بار آورده است. در چنین شرایطی راهکار صحیح این بود که دختر جوان را از محیط زندگی با مادرش خارج کرده و خانم تحت درمان قرار میگرفت.
مدرسهها و دانشگاه به عنوان نهادی که ارتباط تنگاتنگ با نوجوانان و جوانان دارند، بهتر است در شناسایی خلا روحی جوانان و رسیدگی به آن دقت بالاتری داشته باشند.