برچسب: فقر

  • قیمت اقلام ضروری خانوار در مهر ۱۴۰۰/ غیب‌شدن یک‌سوم حقوق کارگران در اولین روز ماه

    قیمت اقلام ضروری خانوار در مهر ۱۴۰۰/ غیب‌شدن یک‌سوم حقوق کارگران در اولین روز ماه

    فروشگاه‌ها الان رسما می‌توانند برای قفسه‌های گوشت خود مامور مسلح بگذارند تا از بسته‌های گرانقیمت گوشت محافظت کنند. بسته یک کیلویی راسته بدون استخوان گوساله الان ۲۱۵ هزار تومان قیمت دارد.

    قیمت اقلام ضروری خانوار در مهر ۱۴۰۰/ غیب‌شدن یک‌سوم حقوق کارگران در اولین روز ماه

    اگر یک چرخ خرید برداریم و در یک فروشگاه زنجیره‌ای تلاش کنیم اقلام ضروری یک ماه خانواده کوچک دونفره‌ای را با وسواس، جدا کنیم، جلوی صندوق باید حدود یک میلیون و ۴۰۰ هزار تومان کارت بکشیم. این عدد به مهرماه امسال تعلق دارد. مهرماه سال ۱۴۰۰. تا سال ۹۵ همین سبد خرید حدود ۳۰۰ هزار تومان هزینه داشت و در سال‌های پایانی دهه ۸۰، برای آن نزدیک ۱۰۰ هزار تومان پول می‌دادیم. احتمالا الان به خوبی معنی تورم را احساس می‌کنید. سبد خرید یک میلیون و ۴۰۰ هزار تومانی الان ما شامل یک کیسه برنج ۱۰ کیلویی، دو تا روغن ۹۰۰ گرمی سرخ‌کردنی و پخت‌وپز، رب، قند، شکر، ماست و پنیر، یک کیلو گوشت چرخ‌کرده، یک کیلو گوشت خورشتی، دوکیلو مرغ، مایع ظرفشویی، دستشویی، لباسشویی، خمیردندان، شامپوی سر ایرانی و یک بسته دستمال کاغذی می‌شود. یعنی موقع انتخاب و برداشتن اقلام، کاملا صرفه‌جویی را رعایت کرده‌ایم. با این حال همین خرید ضروری اول ماه، بدون درنظر گرفتن اجاره‌بها که در شهرهای مختلف، متفاوت است، حدود یک سوم حداقل حقوق کارگری افراد را می‌بلعد. عجیب نیست؟

    یکه‌تازی برنج‌های بسته‌بندی در قفسه‌ها

    کیسه‌های ۱۰ کیلویی هنوز بزرگترین بسته‌هایی هستند که در فروشگاه‌های زنجیر‌های وجود دارند. برنج هاشمی و طارم با توجه به شهرتشان گران‌تر فروخته می‌شوند. تقریبا حدود ۶۴۰ هزار تومان که گاهی در فروشگاه‌های آنلاین با تخفیف ۵۶۵ هزار تومان عرضه می‌شوند. اگر این تخفیف را در نظر نگیریم الان هر کیلو از این برنج‌ها برایتان حدود ۶۴ هزار تومان آب می‌خورد.

    عوض این کار، ما توصیه می‌کنیم سراغ کیسه‌های کوچکتر بروید. چون کیسه‌های پنج کیلویی هم در فروشگاه‌ها وجود دارد. قیمت این بسته‌ها تقریبا نصف است. همین برنج طارم ۴.۵ کیلویی از برند گلستان الان ۲۸۷ هزار تومان است. اما به‌عنوان مثال می‌توان به کیسه پنج کیلویی از برندی دیگر مثل آقاجانیان اشاره کرد که قیمت آن نزدیک ۳۰۰ هزار تومان است. احتمالا ترجیح می‌دهید از بسته‌های ۲.۵ کیلویی و سه کیلویی هم خبر بگیرید؛ قیمت این بسته‌ها با توجه به برندشان بین ۱۲۰ تا ۱۵۰ هزار تومان است. در حالی که اگر بسته‌های یک کیلویی برنج ایرانی را بخرید، بابت هر کیلوی آن باید بین ۶۰ تا ۶۷ هزار تومان پول بدهید. ارزان‌ترین برنج ایرانی حال حاضر بازار احتمالا برنج فجر است که ۴۰ تا ۵۰ هزار تومان فروخته می‌شود.

    انواع روغن؛ از سرخ‌کردنی تا پخت‌وپز

    احتمالا درباره قیمت انواع روغن لوکس اطلاع دارید. روغن‌های خارجی، روغن‌های عجیب و غریب با قیمت بالا، اما امروز در فروشگاه زنجیر‌های تنها دنبال روغن سرخکردنی و روغن آفتابگردان مناسب پخت‌وپز می‌گردیم. روغن سرخ‌کردنی روغن سرخ‌کردنی نیمه‌جامد لادن در وزن پنج کیلوگرم، با قیمت ۹۱ هزار تومان انتخاب بدی نیست. با معادلات الان بازار اتفاقا اقتصادی و به‌صرفه محسوب می‌شود، اما اگر خانواده کم‌جمعیتی دارید روغن سرخ‌کردنی مایع با حجم حدود ۱۸۰۰ میلی لیتر و قیمتی معادل ۲۷ هزار تومان را توصیه می‌کنیم. اگر معیار خرید را برای یک ماه درنظر بگیریم، این حجم روغن مقدار زیادی است و احتمالا برای آن‌ها مناسب به نظر میرسد که میخواهند دل و روده و معده خانواده‌شان را با مقدار زیادی سرخکردنی پر کنند و سلامتی‌شان را تهدید کنند والا اگر مصرف سرخکردنیتان کم است، می‌توانید بطری‌های ۹۰۰ گرمی روغن را به قیمت ۱۳، ۱۴ هزار تومان بخرید.

    غیر از سرخ‌کردنی، روغن پرمصرف دیگر در خانه‌ها روغن آفتابگردان است. این روغن‌ها را روی سالاد می‌ریزند و برای پختن استفاده می‌کنند. قیمت بطری سه لیتری آن این روز‌ها تقریبا به ۴۰ هزار تومان می‌رسد، اما بیشتر مردم ترجیح می‌دهند ظرف‌های ۱.۵ لیتری بخرند که ۲۰ هزار تومان است. در فروشگاه‌های زنجیر‌های بطری‌های ۹۰۰ میلی‌لیتری هم زیر ۱۵ هزار تومان قیمت‌گذاری می‌شود.

    قفسه رب‌ها؛ وداع با قوطی‌های بزرگ

    در قفسه رب‌ها می‌توان یک حلب ۴.۵ کیلویی پیدا کرد که ۱۷۰ هزار تومان قیمت دارد. قوطی‌های ۱.۵ کیلویی هم هست با قیمت حدود ۷۰ هزار تومان، اما خیلی وقت است که دیگر کسی دل و دماغ رفتن سمت قوطی‌های بزرگ را ندارد. اندازه قوطی‌های پرفروش رب در فروشگاه‌های زنجیره‌ای به ۷۰۰ و ۸۰۰ گرم تقلیل پیدا کرده است. از نظر اقتصادی مردم استراتژی مناسبی را در پیش گرفته‌اند، چون این خرید در حال حاضر ۳۰ تا ۳۵ هزار تومان خرج روی دست‌شان می‌گذارد و برای حدود یک ماه کافی است. به‌شرط اینکه زیاد اهل رب زدن به غذا نباشید. قوطی‌های ۴۰۰ گرمی هم در بازار به‌چشم می‌خورند، مناسب آن‌ها که به سنت آشپزی ایتالیایی وفادارترند یا زیاد رب توی غذا نمی‌ریزند. برای خرید این رب‌ها نهایتا باید ۱۳، ۱۴ هزار تومان پول بدهید. فوق فوقش ۲۰ هزار تومان.

    قند و شکر؛ کاهش وزن و حجم

    قبلا کله قند میخریدیم و با کلی سروصدا آن‌ها را خودمان در خانه میشکستیم. الان همه قند و شکر بسته‌بندی شده می‌خرند، تمیز و بی‌دردسر. گران‌ترین بسته قند در فروشگاه‌های زنجیره‌ای را با وزن ۱۰ کیلو پیدا کردیم که ۳۰۰ هزار تومان فروخته می‌شود. برای آن‌ها که اهل کاهش هزینه‌های هستند بسته‌های قند ۱۰ کیلویی با قیمت حدود ۲۰۰ هزار تومان هم وجود دارد. کشف تفاوت کیفیت آن‌ها بماند برای اهلش. این بسته‌های سنگین به هرحال بیشتر مناسبت قهوه‌خانه‌ها هستند یا ادارات و شرکت‌ها. برای ما مردم معمولی به شرط علاقه مفرط به نوشیدن چای و جمعیت زیاد خانواده نهایتا بسته ۱۹۰۰ گرمی کافی است دیگر؛ نه؟ چنین بسته‌ای حدود ۵۰ تا ۶۰ هزار تومان فروخته می‌شود، ولی مردم ترجیح می‌دهند اقتصادی رفتار کنند و بسته ۶۰۰، ۷۰۰ گرمی با قیمتی معادل ۲۰ هزار تومان محبوبیت بیشتر پیدا کرده است. بسته‌های پرفروش شکر هم وزن سه و یک کیلویی دارند که به‌ترتیب باید آن‌ها را حدود ۶۰ و ۲۰ هزار تومان خریداری کرد.

    لبنیات؛ خلوت و کم‌مشتری

    مردم خیلی راحت لبنیات را از سبد خرید خود حذف می کنند. این را از خلوتی جلوی غرفه لبنیات می‌توان متوجه شد. جایی که قیمت یک سطل ماست با وزن ۱۵۰۰ گرم، به زور برندسازی و اسم‌گذاری‌های عجیب و غریب مثل یونانی و همزده و میکس به ۵۰ تا ۶۰ هزار تومان رسیده است. برای همین مردم الان ترجیح می‌دهند ماست‌های ساده و کم‌ادا خریداری کنند و به برند‌هایی که ماست دو کیلویی را بین ۳۰ تا ۴۰ هزار تومان بفروشند بیشتر اعتماد دارند. شما، ولی می‌توانید ماست یک کیلویی یا کمتر، در حد ۸۰۰ گرم بخرید با قیمت نزدیک ۲۰ هزار تومان.

    پنیر معمولی، چیزی است که برای صبحانه هوس انگیز روزانه ایرانی، در همنشینی احتمالی با نان و خیار و گوجه و در بهترین حالت کنار گردو کاربرد دارد. پرفروش‌ترین پنیر سفید ایرانی در یک بسته‌بندی ۵۰۰ گرمی را ۳۶ هزار تومان می‌فروشند. بسته‌بندی‌های ۳۰۰ گرمی با قیمت ۲۰ هزار تومان هم می‌توانند جزو گزینه‌های احتمالی باشند. شرطش این است که خانواده پرجمعیتی نداشته باشید یا هر روز نان و پنیر نخورید. برای صبحانه یک‌نفره و هوس یک‌روزه می‌توان پنیر در وزن ۱۰۰ گرمی با قیمت شش تا هشت هزار تومان خرید.

    در قفسه فروش گوشت گوسفندی هم با بسته یک کیلویی ران ۱۷۰ هزار تومانی روبرو می‌شویم. برای یک کیلو گوشت خورشتی بدون استخوان باید حدود ۱۸۰ هزار تومان پول بدهید و بسته یک کیلویی آبگوشتی را حدود ۱۴۰ هزار تومان بخرید

    قفسه آرام و مرموز گوشت قرمز و مرغ

    فروشگاه‌ها الان رسما می‌توانند برای قفسه‌های گوشت خود مامور مسلح بگذارند تا از بسته‌های گرانقیمت گوشت محافظت کنند. بسته یک کیلویی راسته بدون استخوان گوساله الان ۲۱۵ هزار تومان قیمت دارد. همچنین بسته یک کیلویی گوشت خورشتی ۲۰۰ هزار تومان و گوشت چرخ‌کرده مخلوط حدود ۱۳۰ تا ۱۵۰ هزار تومان است. بسته دو کیلویی مرغ‌های پاک شده هم حدود ۹۰ هزار تومان قیمت دارند که نسبت به شهریور تقریبا ۱۰ هزار تومان بیشتر شده است. این بسته‌های تقریبا یک مرغ کامل خرد شده هستند. بررسی بازار نشان می‌دهد مردم خرید مرغ قطعه‌بندی شده را بیشتر می‌پسندند. به‌عنوان مثال در بین پرفروش‌ها بسته ۱.۸ کیلویی سینه بدون پوست مرغ با قیمت ۱۰۰ هزار تومان، فیله سینه مرغ ۷۰۰ گرمی با قیمت ۴۵ هزار تومان، مغز ران ۱.۵ کیلویی با قیمت ۷۵ هزار تومان، ران بدون پوست ۱.۸ کیلویی با قیمت ۸۵ هزار به چشم می‌خورند. فقط جهت اطلاع الان یک کیلو بال و بازوی ساده بدون طعم را به ترتیب حدود ۴۰ و ۳۵ هزار تومان می‌فروشند.

    در قفسه فروش گوشت گوسفندی هم با بسته یک کیلویی ران ۱۷۰ هزار تومانی روبرو می‌شویم. برای یک کیلو گوشت خورشتی بدون استخوان باید حدود ۱۸۰ هزار تومان پول بدهید و بسته یک کیلویی آبگوشتی را حدود ۱۴۰ هزار تومان بخرید. یک کیلو ماهیچه گوسفندی ۱۸۵ هزار تومان است. چیز‌هایی مثل راسته و فیله گران‌تر هستند؛ یک کیلو راسته بااستخوان ۱۴۵ هزار تومان، یک کیلو راسته بی‌استخوان بسته به کیفیت بین ۲۳۰ تا ۲۴۰ هزار تومان و یک کیلو فیله ممتاز درجه یک ۲۵۰ هزار تومان قیمت دارند.

    شوینده‌ها، شامپو، خمیردندان و دستمال کاغذی

    در حال حاضر بیشتر مردم ترجیح می‌دهند مایع ظرفشویی سایز بزرگ بخرند. چیزی در وزن ۳.۷ کیلوگرم که قیمتش حدود ۸۰ هزار تومان است. نمونه‌های ۷۰۰ گرمی تا یک کیلویی هم جایگاه خودشان را دارند و با قیمت بین ۲۰ تا ۲۵ هزار تومان فروخته می‌شوند.

    در بازار مایع دستشویی همین وضعیت برقرار است. مردم برای یک مایع دستشویی با وزن چهار، سه و دو کیلو به ترتیب حدود ۹۰، ۸۰ و ۶۰ هزار تومان پول پرداخت می‌کنند، اما برای یک خانه کوچک دونفره میتوان، ولی مردم گوشه چشمی هم به بسته‌بندی‌های ۵۰۰ میلی لیتری دارند که بیشتر از پنج هزار تومان خرج روی یک مایع دستشویی ۵۰۰ گرمی حساب کرد که قیمت آن حدود ۱۸ تا ۲۰ هزار تومان است.

    پرفروش‌ترین مایع‌های شوینده لباس سه کیلویی وزن و بین ۷۰ تا ۱۰۰ هزار تومان قیمت دارند، ولی شما می‌توانید بسته‌های یک کیلویی بخرید با قیمت حدود ۵۰ هزار تومان و مطمئن باشید برای یکی دوماه کافی است. شوینده پودری لباس هم محبوبیت خود را حفظ کرده و بسته‌های ۵۰۰ گرمی آن بین ۱۰ تا ۱۵ هزار تومان فروخته می‌شود. به‌طور طبیعی پودر شوینده دستی ارزان‌تر و پودر شوینده مخصوص ماشین لباسشویی قیمت بیشتری دارد.

    بین شامپو‌ها می‌توان چیز‌های عجیب و غریب زیادی پیدا کرد. مثلا شامپوی تخصصی آلپسین که برای ریزش مو کاربرد دارد، شامل دو بطری ۲۵۰ میلی‌لیتری به ۹۰۰ هزار تومان هم می‌رسد. نمونه‌هایی که قبلا به اسم خارجی در بازار جا افتادند، اما الان تخت لیسانس در داخل فروخته می‌شوند هم رشد قیمت قابل‌توجهی دارند. شاید باور نکنید، اما بطری‌های ۴۰۰ میلی‌لیتری هد اند شولدر (اصل یا چیزی که فروشنده‌ها ادعا می‌کنند اصل است) را الان حدود ۲۰۰ هزار تومان می‌فروشند. ناگفته نماند از همین شامپو نمونه‌های ۷۰، ۸۰ هزار تومانی هم در بازار وجود دارد. شامپوی ۴۰۰ میلی‌لیتری کلییر هم الان حدود ۶۰ تا ۶۵ هزار تومان است. شاید به همین خاطر شامپو‌های ایرانی به سلطان بازار تبدیل شده‌اند، چون مثلا یک شامپوی یک لیتری از برند شبنم را می‌توان ۲۷ هزار تومان خریداری کرد. برند‌هایی زیادی هم هستند که با ناز و ادا در بازار حضور دارند؛ مثلا علاوه بر شامپو‌های معمولی خود سری ویتامینه و کراتینه و حتی شامپوی مخصوص ضدشوره تولید کرده و یک بطری ۷۵۰ گرمی را نزدیک ۳۰ هزار تومان می‌فروشد و برای شامپوی ضدشوره ۴۰۰ گرمی نزدیک ۳۵ هزار تومان پول می‌گیرد.

    خمیردندان خارجی خیلی گران شده است؛ برای یک سنسوداین ۱۰۰ میلی لیتری مدل Florurlu ب اید حدود ۹۵ هزار تومان پول پرداخت کنید. با این حال خمیردندان ساده همین برند، اورال‌بی و سیگنال را می‌توان ۳۰ تا ۴۰ هزار تومان خریداری کرد. برند‌های ایرانی تلاش می‌کنند با تولید محصولاتی در رنج قیمت ۲۰ هزار تومان سهمی از بازار را به خود اختصاص دهند.

    بازار دستمال کاغذی‌ها شکل عجیب و غریبی دارد؛ فقط ایرانی‌ها در آن می‌جنگند و اگر قیمت چهار سال پیش را یادتان بیاید، احتمالا شوکه می‌شوید. سال ۹۷ می‌شد با پنج هزار تومان یک دستمال کاغذی ۱۰۰ برگ سه لایه خرید که آن زمان برای خودش لاکچری بود، اما امروز باید برای دستمال کاغذی ۱۰۰ برگ دو لایه حداقل ۱۵ و گاهی تا ۳۰ هزار تومان پرداخت کرد.

    قیمت اقلام ضروری خانوار در مهر ۱۴۰۰

    عنوان قیمت در مهر سال ۱۴۰۰
    برنج ۱۰ کیلویی طارم برند گلستان ۶۴۰ هزار تومان (کیلویی ۶۴ هزار)
    روغن مایع ۹۰۰ گرمی سرخ‌کردنی ۱۴ هزار تومان
    روغن ۹۰۰ گرمی سرخ‌کردنی ۱۴ هزار تومان
    رب گوجه‌فرنگی ۸۰۰ گرمی ۲۵ تا ۳۰ هزار تومان
    قند بسته ۷۰۰ گرمی ۲۰ هزار تومان
    شکر بسته ۹۰۰ گرمی ۲۰ هزار تومان
    ماست دو کیلویی دبه‌ای کم‌چرب: ۳۴- پرچرب ۳۸ هزار تومان
    پنیر ۵۰۰ گرمی ایرانی ۳۶ هزار تومان
    گوشت خورشتی یک کیلو ۱۷۰ هزار تومان
    گوشت چرخ‌کرده مخلوط یک کیلو ۱۳۷ هزار تومان
    مرغ خردشده- بسته دوکیلویی ۹۲ هزار تومان
    مایع ظرفشویی یک کیلویی ۲۵ هزار تومان
    مایع دستشویی ۵۰۰ میلی‌لیتری ۱۸ تا ۲۰ هزار تومان
    مایع شوینده لباس یک لیتری ۴۷ هزار تومان
    خمیر دندان ایرانی ۳۰ هزار تومان
    شامپو سر ایرانی ۳۰ هزار تومان
    دستمال کاغذی ۲۵ هزار تومان
    جمع کل هزینه خرید سبد یک میلیون و ۳۸۰ هزار تومان
    %30 تخفیف محصولات عطری اورجینال (مدت محدود) | هایلند
    لاغری شکم کمتر از 1 ماه با «دمنوش گیاهی» | مشاوره رایگان
    %30 تخفیف محصولات عطری اورجینال (مدت محدود) | هایلند
    لاغری شکم کمتر از 1 ماه با «دمنوش گیاهی» | مشاوره رایگان

     

    منبع: فرارو

  • بزرگترین سقوط قدرت خرید تمام تاریخ ایران

    بزرگترین سقوط قدرت خرید تمام تاریخ ایران

    طبق بررسی آمار‌های سالانه، حجم از دست رفتن قدرت خرید خانوار‌های ایرانی در سال ۱۴۰۰ به بالاترین سطح خود رسیده است.

    وبسایت خبری رویداد ۲۴ از بزرگ‌ترین سقوط قدرت خرید مواد غذایی در طی تمام تاریخ ایران خبر داده است.طبق بررسی آمار‌های سالانه، حجم از دست رفتن قدرت خرید خانوار‌های ایرانی در سال ۱۴۰۰ به بالاترین سطح خود رسیده است. اگر در سال‌های جنگ مردم برای تامین مواد غذایی خود با کمبود کالا مواجه بودند، امسال وضعیت قحطی نه با کمبود کالا بلکه با گرانی و عدم تناسب سطح دستمزد‌ها با نرخ تورم به خانوار‌ها تحمیل شده است؛ سقوطی که احسان سلطانی، پژوهشگر اقتصادی تعبیر «قحطی تحمیلی» را برای توضیح آثار آن به کار می‌برد.

    بزرگترین سقوط قدرت خرید تمام تاریخ ایران

    به گفته احسان سلطانی «با استناد به میانگین کشوری در دو سال اخیر درآمد‌ها و حقوق‌ها ۳۰ درصد افزایش یافته و نرخ تورم به بالای ۵۰ درصد رسیده؛ یعنی درآمد خانواده‌ها از تورم بالای ۵۰ درصدی عقب افتاده است. این نکته را هم باید توجه کنیم که اکنون ۴ سال است که قیمت مواد غذایی روی مدار افزایشی است و نسبت رشد مواد غذایی به رشد دستمزد‌ها بسیار بیشتر بوده است. این برای اولین‌بار است که چنین اتفاقی می‌افتد. در کل تاریخ ایران نهایتا یک سال پیشی گرفتن نسبت رشد مواد غذایی به رشد دستمزد‌ها دوام داشته و در سال بعد از آن قیمت مواد غذایی ثبات نسبی پیدا کرده و قدرت خرید برای آن وجود داشته است. اما اکنون برای اولین‌بار چهار سال متوالی قیمت مواد غذایی با رشدی به مراتب بیشتر از میزان رشد دستمزد‌ها ادامه دارد؛ و این فاجعه بزرگ‌ترین سقوط قدرت خرید خانوار‌ها را آفریده است.»

    بزرگترین سقوط قدرت خرید تمام تاریخ ایران

    همچنین براساس داده‌های مرکز آمار، نرخ تورم مواد غذایی سه دهک پایین درآمدی در شهریور امسال به بالای ۶۰ درصد رسیده که در تاریخ چهار دهه اخیر بی‌سابقه است. در این میان دهک اول درآمدی تورم کمتری نسبت به دهک‌های پایین درآمدی متحمل شده‌اند؛ نرخ تورم خوراکی دهک‌های پایین درآمدی بالای ۶۱ درصد است و تورم تحمیلی بر فقرا در حال حاضر ۴ واحد درصد بیشتر از پردرآمدهاست. سال گذشته در زمان مشابه میزان تورم «خوراکی‌های» دهک‌های پایین درآمدی ۲۱ درصد بود و تفاوتش با نرخ تورمی دهک‌های بالای درآمدی کمتر از یک واحد درصد بود.

    بزرگترین سقوط قدرت خرید تمام تاریخ ایران

    با کاهش شدید قدرت خرید گوشت قرمز و برنج ایرانی و حبوبات از سبد بسیاری از خانوار‌ها حذف شد و رئیس اتحادیه سوپرمارکت‌ها از تعطیلی حدود ۲۰ درصد از سوپرمارکت‌ها به دلیل گرانی مواد غذایی خبر داده بود.

    بعد از رشد قیمت مواد غذایی رایج مانند گوشت، برنج و حبوبات، دهک‌های پایین درآمدی به ناچار این کالا‌ها را از سبد خود حذف کرده و سراغ کالا‌های جایگزین رفتند. اما با سیاست‌های دولت و تصمیم‌گیران و حذف ارز دولتی از اقلامی مانند برنج، شکر و نهاده‌های غذایی کالا‌های جایگزین نیز از گرانی در امان نماندند. مثلا قیمت نان در ۹۷ و ۹۸ ثابت نگه داشته شد، اما امسال ناگهان بیش از سه برابر افزایش یافت.

    بزرگترین سقوط قدرت خرید تمام تاریخ ایران

    احسان سلطانی مهم‌ترین مقصر در این گرانی‌ها و عدم سیاست‌های حمایتی را در ارتباط دولت با بنگاه‌های بزرگ خصولتی و رانتی می‌داند. نفت و گاز و برق و آب که جز دارایی‌های عمومی است با قیمت‌گذاری دستوری به بهای بسیار پایین به بنگاه‌های خصولتی و رانتی‌ها داده می‌شود و سود میلیاردی را نصیب این بنگاه‌ها می‌کند. به‌طوری که طبق محاسبات سلطانی در سال گذشته سود خالص سالیانه ۲۰ بنگاه خصولتی بزرگ معادل با کل کسری بودجه دولت بوده است. در حالی‌که فقط از طریق افزایش قیمت مواد معدنی، آب، برق و گاز بنگاه‌های صنعتی و خصولتی، ۵۰۰ هزار میلیارد تومان درآمد ایجاد خواهد شد که می‌تواند به سمت تامین مالی سیاست‌های حمایتی رفاهی و تقویت قدرت خرید خانوار‌ها هدایت شود.

  • آقای رئیسی؛ شما رئیس جمهور چنین کشوری شده اید

    آقای رئیسی؛ شما رئیس جمهور چنین کشوری شده اید

    بنیان خانواده را نمی توان با شعار و وعده حفظ کرد. کودکان ما باید در بهترین شرایط مادی و معنوی بزرگ شوند تا آینده ای قدرتمند و با شکوه برای ایرانمان رقم بخورد.

     

    پایگاه خبری تحلیلی رسا نشر – آقای رئیس جمهور! حتما پیش از این و در مقام ریاست قوه قضائیه مشکلات عظیم مردم را دیده اید. قطعاً پیش تر نیز در کسوت متولی آستان ملکوتی امام هشتم، انسان های با آبرو و دردمند را دیده اید که از فقر و نداری به آستان این امام رئوف پناه آورده اند. و همانگونه که در تبلیغات انتخاباتی گفته اید درد را می شناسید و خود از قشر معمولی جامعه بوده اید. پس تصور این رویداد که در ادامه شرح می دهم برای شما در زمانی که رئیس جمهور ایران هستید سخت نیست.

    این دو کودک (تقریبا 8 تا ده ساله ) که در تصویر می بینید در گرمای شدید ظهر یکی از همین روزهای شهریور در یکی از خیابان های اطراف تهران بیشتر از یک ربع سر چهارراهی ایستاده بودند. رفتارهای عجیبشان توجهم را جلب کرد. انگار می خواستند کاری کنند. منتظر بودند تا خیابان خلوت شود. در یک لحظه از نبود عابرین استفاده کردند و به سمت سطل زباله ای رفتند و یکی از آنها که دستکش یکبار مصرفی داشت یک جفت کفش پاره، و دو کیف مستعمل که دیگران به دور انداخته بودند را برداشتند و با اضطراب فراوان دوان دوان آنجا را ترک کردند. با سرعت دنبالشان رفتم. به کوچه ای رسیده بودند و با ذوق داشتند کیف و کفش را وارسی می کردند. خوشحال از این بودند که کفش قابل تعمیر است و کیف ها را هم اگر بشویند قابل استفاده خواهد بود. با هم می گفتند اگر مدرسه ها باز شود کفش مستعمل و نیاز به تعمیر، کارشان را راه می اندازد. با دلخوشی کودکانه ای که داشتند راهشان را ادامه دادند و رفتند.

    آقای رئیسی! شما رئیس جمهور این ایران و با این شرایط شده اید. کشوری که خیلی از پدر و مادرها به سختی تلاش می کنند که تنها شکم خودشان و فرزندانشان را سیر کنند. آن هم نیازهای اولیه ای که با این تورم و کمبودها کم کم از سبد خانوار حذف شده است. و با این گرفتاری های روز افزون پول اضافه تری برای خریدن لباس، کیف و کفش و … در جیب ها نمی ماند. این تنها یک نمونه از شرایط امروز خانواده های ایرانی است. آن هم در قلب پایتخت ایران اسلامی. و شما نیز به خوبی و بیشتر از من می دانید که شرایط زندگی در شهرها و روستاهای دور افتاده این کشور چگونه است.

    با اینکه دوران کودکی ما شرایط زندگی کمی بهتر بود، امروز اما همگی کم آورده ایم. من پس از دیدن این صحنه مدام به این فکر می کنم که آینده این کودکان و نوجوانان چه خواهد شد؟ اصلاً می توان فردای خوبی را برای نسلی که در فشار و کمبودها و با نداری والدین بزرگ می شود متصور شد؟ کدام پدر و مادری حاضر می شود کودک دلبندش مایحتاجش را از زباله ها پیدا کند؟ آقای رئیس جمهور اینجا ایران است و هرگز اینگونه زندگی کردن در شأن شهروندانش نیست. می دانم راه پر پیچ و خم و کار سختی را پیش روی دارید. اما بعنوان یک شهروند و یک فعال رسانه ای از شما درخواست می کنم که بیشتر از هر چیز دیگری نگاهتان به معیشت مردم باشد. بنیان خانواده را نمی توان با شعار و وعده حفظ کرد. کودکان ما باید در بهترین شرایط مادی و معنوی بزرگ شوند تا آینده ای قدرتمند و با شکوه برای ایرانمان رقم بخورد.

    پ ن: ممکنه با مطالعه این نوشتار این نکته به ذهنتون برسه که جناب رئیس جمهور تازه چند هفته است بر سر کار اومدن. هنوز کارشون شروع نشده و مقصر رئیس جمهور و وزرای قبلی هستند. پس چرا آقای رئیسی رو مخاطب قرار دادید؟ یا اینکه محتوای این یادداشت از دایره انصاف خارج شده. خیلی خلاصه باید بگم که خیر ! اگر با نگاه بی طرفانه بنگیرید این نوشتار اول یک روایت از درد بزرگی بنام فقر است که نمونه هایش رو همه روزه در اطرافمون می بینیم.و دوم در هیچ کجای این یادداشت از هیچ مقصری نام برده نشده و تقصیری به کسی نسبت داده نشده. فهوای کلام این مطلب درد و دلی خودمانی با رئیس جمهور محترم است که در بدترین شرایط ممکن دولت رو تحویل گرفتند و کار سختی هم پیش رو دارند. این چند سطر روایتگر بخش کوچکی از شرایط فعلی و آینده کشور ماست . نتنها رئیس جمهور جدید بلکه تمامی ارکان نظام باید به این موضوع مهم اهتمام بورزند و برای اون فکری کنند. اگر در دل جامعه باشید، فریاد جامعه رو شنیده باشید و نا امیدی و اضطراب رو در نگاه مردم حس کرده باشید حق می دید که از همین ابتدای شروع دولت سیزدهم از رئیس جمهورمون بخواهیم که با تمام توان این فشار رو از روی دوش آحاد جامعه کمتر کنه. از خداوند بزرگ می خواهم تا به دولتمردان و رئیس جمهورمان کمک کند تا مردم مظلوم این دیار شاهد روزهای بهتری باشند.

     

    شبنم حاجی اسفندیاری

  • هادی خامنه ای: مقدار موی یک دختر خانم مهم‌تر است یا گرسنگی و تا کمر دولا شدن او در سطل زباله؟

    دبیرکل مجمع نیروهای خط امام می گوید: تشخیص مسائل و راهکار داشتن برای آنها در یک دولت با به کار گرفتن افراد خردمند، قابل تحقق است و ما امیدواریم این دولت بتواند از عهده تحقق وعده‌ها برآید.

    آسیب شناسی اصلاحات حالا جای خودش را به آسیب شناسی اصلاح‌طلبان داده است. اینکه چه شد که این جریان سیاسی پس از یک دهه اثر‌گذاری غیرقابل انکار در فضای سیاسی کشور به نقطه‌ای رسید که امروز ایستاده است و چرا سازوکارهای تصمیم‌گیری که در این جریان شکل گرفت نتوانستند با تصمیم‌ها و واکنش‌های کارآمد به رویدادها اصلاح‌طلبی را از دست‌اندازهای پیش رویش به نحو بهتری عبور دهند.

    هادی خامنه‌ای، دبیرکل مجمع نیروهای خط امام به این چرایی و دیدگاه خود درباره نحوه بازتوانی اصلاح‌طلبان برای تقویت رابطه‌شان با بدنه اجتماعی خود پاسخ داده است.

    پس از برگزاری انتخابات‌ مجلس، ریاست جمهوری و شورای شهر در سال‌های 98 و 1400 اصلاح‌طلبان به وضعیتی بازگشتند که در سال 84 تجربه کرده بودند؛ بیرون بودن از دایره قدرت. در چنین وضعیتی ایده‌های متفاوتی برای بازتوانی این جریان سیاسی از سوی چهره‌های مختلف مطرح می‌شود. به‌عنوان یکی از السابقون جریان اصلاحات‌ چه عواملی را در تکرار وضعیت سال 84 مؤثرمی‌دانید؟

    اصلاح‌طلبان در مقاطع مختلف بارها به آسیب شناسی خود پرداخته‌اند؛ از جمله پس از پایان کار مجلس ششم و بعد، در جریان شکستی که در انتخابات سال 84 تجربه کردند زیرا اگر اصلاح‌طلبان کار خودشان را بدرستی انجام داده بودند، در آن انتخابات دست‌کم باید فردی که چهره معتدلی داشت، پیروز می‌شد و نه چهره‌ای که گفتمانش درست 180 درجه با اصلاح‌طلبی تفاوت داشت. در چنان شرایطی، ما با برگزاری جلسات مستمر به آسیب شناسی پرداختیم. جلساتی که در خانه آقای کروبی با حضور بیش از بیست نفر از اصلاح‌طلبان برگزار می‌شد و تا آنجا که به خاطر دارم حاصل آن جلسات نکاتی بود که در شرایط حال حاضر هم مصداق دارد.

    متأسفانه یکی از مشکلاتی که از ابتدا با آن مواجه بوده‌ایم، برخورد اقتدارگرایانه و انحصارطلبانه برخی افراد و احزاب این جریان با بدنه اجتماعی‌ اصلاحات است. این افراد و گروه‌ها با وجود تجربه کم در کار حزبی، به علت برخورداری از برخی ارتباطات و فرصت‌هایی که در دوره اصلاحات نصیب‌شان شد، برای اینکه جریان اصلاحات را در اختیار و انحصار خود قرار دهند، به هر تلاشی متوسل شدند. این رفتار اگرچه در کوتاه مدت برای آنها فوایدی داشت و موقعیت سیاسی و اجتماعی آنها را ارتقا بخشید؛ اما در درازمدت موجب آسیب به جریان اصلاحات و تحمیل هزینه‌های هنگفت شد. آن روند برای هیچ یک از گروه‌های اصلاح‌طلب فرصتی فراهم نیاورد که به جای رقابت‌های ناسالم درون جبهه‌ای به فرهنگ‌سازی و ترویج اصلاح‌طلبی و نهادینه‌سازی گفتمان اصلاحات در جامعه بپردازند بلکه در مقایسه با آنچه گفته می‌شد، بسیاری از کارها ضد فرهنگ اصلاحات بود و گفته‌ها را تکذیب می‌کرد. حال آنکه ما با اعمال خودمان پیش چشم مردم می‌توانستیم نشان دهیم که چه هستیم و چه می‌گوییم. بسیاری از دوستان شعار مردم‌سالاری و دموکراسی خواهی می‌دادند و در عمل برای جریان وسیع اصلاحات در کشور در سازوکارهای محفلی تصمیم می‌گرفتند و می‌خواستند همه تبعیت بکنند. گاهی اگر اعتراضی می‌شد به‌شکل مصنوعی همان تصمیم محفلی را با لعاب دموکراتیک به خورد جامعه می‌دادند. همه اینها ناشی از این بود که بعضی دوستان اصلاح‌طلب چنان که باید به قواعد دموکراسی ملتزم نبودند و نیستند.

    به آسیب شناسی عملکرد اصلاح‌طلبان در گذشته اشاره دارید. فارغ از اینکه میزان و نحوه حضور آنها در قدرت در دهه 90 با آنچه در دوران اصلاحات طی شد متفاوت بوده است؛ آیا آنها همان اشتباهات را طی سال های اخیر هم تکرار کردند،چرا؟

    من بنا ندارم در این زمینه وارد جزئیات شوم، به‌هر حال جنس اشتباهات یکسان است؛ اما برحسب همان تغییری که در مناسبات قدرت و نحوه حضور اصلاح‌طلبان در دولت و مجلس اتفاق افتاد؛ بروز و ظهور متفاوتی پیدا کرد. یکی از دلایل اساسی که سبب شد اصلاح‌طلبان نتوانند از آسیب شناسی عملکرد خود و تحلیل شکست‌های گذشته بهره بگیرند، پایبند نبودن آنها به قواعد دموکراسی در میان خودشان بود. به باورم نوع تصمیم‌گیری در نهادهایی که اصلاح‌طلبان در سال های اخیر سازماندهی کردند، مبتنی بر دموکراسی نبود، بلکه به نوعی خلق فرمول و معادله‌ای برای پاسخی بود که از قبل آماده است، یعنی تصمیمات به ظاهر با رأی نمایندگان احزاب گرفته می‌شد؛ اما در واقع مقدمات آن به نحوی فراهم شده بود که نتیجه موافق با خواست عده‌ای خاص باشد.

    در این مورد شاهد آن بودیم که نهاد مشورتی اصلاح‌طلبان به بازتعریف و بازسازی خود اقدام کرد؛ زمانی شورای سیاستگذاری اصلاح‌طلبان شد، سپس نهاد اجماع ساز شد و در نهایت در انتخابات اخیر به‌عنوان جبهه اصلاح‌طلبان ایران به وزارت کشور معرفی شد.

    خب، انتقادها آنقدر بالا گرفت که گفتند باید اصلش را حفظ و عیب‌هایش را برطرف کنیم. در حالی که اشکال در همین نهادسازی‌ها بود. در همین انتخابات اخیر هم نهاد اجماع ساز نه تنها اجماعی نساخت، که اختلاف ساز هم بود.

    اجماع آن زمان بود که چیزی به‌نام شورای هماهنگی احزاب اصلاح‌طلب فعالیت می‌کرد، البته در آن شورا هم نظر بعضی‌ها غالب بود؛ ولی بقیه حرفی نداشتند، می‌گفتند چون با روش‌های دموکراتیک است، عیبی ندارد. استناد می‌کردند که آقای فلانی که از محترمان و دوستان مورد احترام ما هم هست، صلاح می‌دانند که چنان باشد و با مصوبه از بالا به پایین طرح را از تصویب می‌گذراندند. به نظر من شکست اصلاحات نهفته در همین روش‌ها است. اگر ما در میان خودمان منصفانه با مسائل برخورد نکنیم، چطور از دیگران توقع رفتار منصفانه داریم. طرفدار اصلاحات، طرفدار قانون و مقررات است و باید کسی باشد که بیش از همه به قوانین و ضوابط دموکراتیک پایبند باشد. فلسفه وجودی شورای هماهنگی این بود که با اتکا به آرای احزاب، تصمیماتی برای قدرتمند کردن احزاب گرفته شود، نه از کار انداختن شان. شما نمی‌توانید نهاد حزب را که باید بر سرنوشت جامعه مؤثر باشد، بی‌نقش و بی‌تأثیر کنید.

    اما به‌هر حال تصمیماتی که از سوی این شوراها گرفته شد، اصلاح‌طلبان را در انتخابات سال‌های 92، 94 و 96 پیروز کرد و این چیزی بود که در ارزیابی عملکرد سیاسی اصلاح‌طلبان همواره مورد تفاخر قرار می‌گرفت. آیا شما آن سال های اثرگذاری را نادیده می‌گیرید؟

    به‌نظرم آنچه در آن انتخابات، اثرگذاری داشت، اولاً تصمیمات افرادی خاص بود که به جبهه منتقل می‌شد. ثانیاً آن موفقیت‌ها را بیش از آنکه بخواهیم به پای شورایی خاص بگذاریم باید به پای وجهه‌ای بگذاریم که اصلاحات به‌عنوان یک گفتمان در جامعه داشته و دارد. قبل از تشکیل آن نهادها هم در انتخابات گاهی شکست می‌خوردیم و گاهی پیروز می‌شدیم. حالا هم اگر می‌خواهیم آب رفته به جوی بازگردد، باید اصالت را به احزاب بدهیم البته در همان حدی که این احزاب در جامعه نفوذ دارند، قدرت مداری را رها کنیم و دست از روش‌هایی برداریم که صرفاً برای برنده شدن خودمان و دست بالا یافتن در تصمیم‌گیری‌هاست. باید بگذاریم کارها ضابطه‌مند و دموکراتیک صورت بگیرد.

    شرط اول ترمیم رابطه ما اصلاح‌طلبان با بدنه اجتماعی‌مان این است که اولاً به‌صورت جدی گذشته خود را نقد کنیم. ثانیاً در این مسیر صادقانه رفتار کنیم تا مردم به این باور برسند که آنچه می‌گوییم ریاکاری، تظاهر و تبلیغات نیست

    اصلاح‌طلبان این روزها از ترمیم ارتباط‌شان با مردم و بدنه اجتماعی خود سخن می‌گویند. با توجه به آنچه گفتید برای نیل به این هدف، جریان اصلاحات چه راهبردی را باید اختیار کند؟

    شرط اول ترمیم رابطه ما اصلاح‌طلبان با بدنه اجتماعی‌مان این است که اولاً به‌صورت جدی گذشته خود را نقد کنیم. ثانیاً در این مسیر صادقانه رفتار کنیم تا مردم به این باور برسند که آنچه می‌گوییم ریاکاری، تظاهر و تبلیغات نیست. منابع دینی درباره مراحل توبه تصریح دارند که اولین شرط قبول توبه اعتراف بنده به گناه و اشتباه نزد خداوند متعال است. این قاعده در رابطه جریان‌های سیاسی با مردم هم صادق است. اگر اعتراف به اشتباه نکنید یعنی می‌خواهید آن اشتباه و خطا را در فرصت دیگری تکرار کنید. متأسفانه کاری که بعضی مسئولان کشور در دوره‌های مختلف نکردند، اعتراف به اشتباه بود. آنها حتی گاهی سعی کردند خطای گذشته را جبران کنند؛ اما حاضر نشدند به اشتباه خود اعتراف کنند و رسماً نگفتند اشتباه کردیم. به‌همین دلیل است که بخشی از مردم هنوز آنها را باور و قبول نمی‌کنند.

    کمتر از یک ماه دیگر آقای رئیسی رسماً دولت خودشان را تشکیل می‌دهند و این در حالی است که گفته‌اند وام‌دار جریانی نیستند و در به‌کار گرفتن نیروها شایسته سالاری را مد نظر دارند. تا آنجا که برخی کارشناسان از احتمال شکل‌گیری یک دولت فراگیر و ائتلافی سخن به میان می‌آورند. خب شاهد آن هستیم که دفتر رئیس جمهوری منتخب هم با برخی چهره‌های اصلاح‌طلب برای دریافت نظرات شان ارتباط برقرار کرده است. به برقراری یک ارتباط مثبت و مؤثر میان اصلاح‌طلبان و آقای رئیسی و دولت‌شان تا چه حد خوشبین هستید؟

    اینکه چگونه رابطه‌ای برقرار می‌شود، قابل پیش‌بینی نیست؛ ولی اگر آقای رئیسی بخواهند در دولت آینده از همه نیروها بدون توجه به جناح و گرایش‌شان استفاده کنند و در انتخاب نیروها به معیارهای متعارفی همچون تخصص، توانایی، صداقت و پاکدستی و نظایر آن فارغ از دیدگاه سیاسی متکی باشند، در آن صورت باید از این رویکرد استقبال و آن را ترویج کرد.

    خب تحقق این ایده علائمی دارد و در جلوی چشم مردم هم اتفاق می‌افتد. اگر در انتخاب مدیران بالادستی مانند معاونان، مشاوران، وزرا، مدیران کل و استانداران شاهد حضور نیروهای شایسته همه جریان‌های سیاسی بودیم، آن زمان مشخص می‌شود که آنچه گفته شده صرفاً یک شعار نیست.

    آنچه باید در این دولت پیگیری شود، بهبود زندگی مردم متناسب با‌ شأن انقلاب اسلامی است. اینکه مردم یک زندگی شرافتمندانه و همراه با عدالت داشته باشند. این همان چیزی است که اصلاحات می‌خواهد. اینکه حقوق معیشتی، اجتماعی و سیاسی مردم تأمین شود و عدالت در همه جنبه‌ها برقرار باشد. این خواسته پیش شرط‌هایی دارد؛ اینکه جلوی بی‌قانونی، اختلاس، رانت و دزدی را بگیریم. جلوی مقررات فریبنده‌ای که به یک مدیر اجازه می‌دهد براحتی قانون را دور بزند، بگیریم، اینکه شفاف‌سازی کنیم. همه اینها پیش شرط‌های تأمین زندگی خوب برای مردم است.

    حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) یکی از افتخاراتی که در خطبه‌هایش مطرح کرده، این است که وضع مردم را بهبود بخشید. کسانی که خواستار حکومت اسلامی هستند، باید بدانند که اسلامی کردن یعنی همین. یعنی خیر دنیا و آخرت مردم را فراهم کردن. انسان‌های خردمند جامعه درجه‌بندی مسائل را تشخیص می‌دهند که در مسائل فرهنگی آیا مقدار موی یک دختر خانم مهم‌تر است یا گرسنگی و تا کمر دولا شدن او در سطل زباله.

    تشخیص این مسائل و راهکار داشتن برای آنها در یک دولت با به کار گرفتن افراد خردمند، قابل تحقق است و ما امیدواریم این دولت بتواند از عهده تحقق وعده‌ها برآید. در این صورت وظیفه همه ما این است که از این دولت حمایت کنیم. ما امیدواریم این کار محقق شود؛ چون هدف ما از اصلاحات چیزی نیست جز بهبود زندگی مردم، ساماندهی معیشت شان، رفع تبعیض، امنیت داخلی و مناطق مرزی، وجود اعتماد متقابل میان مردم و مسئولان و تأمین آزادی‌های سیاسی و عقیدتی به‌عنوان مصادیق عدالت.

    ارزیابی‌تان از تماس‌هایی که با دبیران کل بعضی احزاب اصلاح‌طلب و نیز با روزنامه‌نگاران اصلاح‌طلب از سوی دفتر آقای رئیسی برقرار شده، چیست؟

    من به شخصه از اینکه این تماس‌ها با چه تعداد از فعالان و چه کسانی گرفته شده، بی‌اطلاعم و در همان حد که در خبرها منتشر شده شنیدم. هرچه باشد به فال نیک می‌گیرم. مجمع ما بعد از انتخابات، بیانیه داد و پیروزی آقای رئیسی را تبریک گفت. تعصبی نداریم. فارغ از میزان مشارکت مردم در انتخابات و نقدهایی که به دلایل متعدد کاهش مشارکت وارد است، ما باید ایشان را منتخب مردم بدانیم و به انتخاب مردم احترام بگذاریم. کسانی هم که طرف مشورت قرار گرفته‌اند و حتی آنها که مخاطب چنین تماس‌هایی نبوده‌اند باید به‌همین صفت، نظرات خود را در اختیار بگذارند و از این کار استقبال کنند. البته من جای دولت باشم برای دعوت از نیروهای لایق کشور منتظر نمی‌مانم. افراد باسابقه، مبرز، کم اشتباه و بدون نقطه ضعف در دانشگاه‌ها و دستگاه‌های دولتی زیادند و شناسایی آنها هم کار مشکلی نیست. باید دست آنها را بوسید و از آنها خواهش کرد که بیایند مسئولیت قبول کنند نه اینکه آنها تقاضا بدهند و فرم پر کنند. دولت باید از تجربه افراد با سابقه و از توان جوان‌ها استفاده کند.البته جوانگرایی باید به معنای به کارگرفتن نیروهای جوانِ کار بلد باشد نه اینکه با این شعار افرادی را بیاوریم که کار را به سعی و خطا بگذرانند. همه این انتخاب‌ها و همکاری‌ها هم باید با هدف بهبود شرایط زندگی مردم باشد.

    یکی از مواردی که از هر دولتی انتظار می‌رود؛ این است که مسائل را در انطباق کامل با نظام قانونی پیش ببرد. از این حیث حفظ و گسترش امنیت برای فعالیت‌های قانونی احزاب و جریان‌های سیاسی یک ضرورت است.

     

    منبع: روزنامه ایران

  • داستان: مادري در زير باران فرياد مي زند

    داستان: مادري در زير باران فرياد مي زند

    این داستان، به روح همه جانباختگان عزیز ویروس کرونا و خانواده محترم آنان تقدیم می گردد؛ داستان بیش از ۶۶ هزار انسانی که درد شدید و نفس گیر قفسه سینه، سرفه های خشک و جگرخراش و تب و لرز سوزنده شان، آتش به جان مادران مهربان و داغدار ایران زمین زده است؛ مادراني كه در هر نماز، سر بر مُهر و سجاده سبز خدا می گذارند و به یاد عزیزانشان در سكوت و برای همیشه اشک می ریزند؛ کسانی كه با درد و رنج بيماري جان سپردند و بی هیچ وداع و آيين بزرگداشت و مراسم سوگواری، غريبانه و درخلوت قبرستان درخاك آرمیدند و… رحم الله من یقرا الفاتحه مع الصلوات…

    نوشته : حميدرضا نظري

    … در بارش شديد باران بهاري، بغض مانده در گلوي مادر، ناگهان به شیون و فريادي بلند و دردناک تبديل مي شود؛ فريادي جانسوز كه تمام فضاي سرد قبرستان را به لرزه در مي آورد…
    ***
    … اينك داروخانه شلوغ است و دو تن، هراسانند و از درد و نگراني مي سوزند؛ دخترکی از تنگی نفس و فشار قفسه سینه و مادري از پيشاني داغ و سرفه های خشک دخترك.
    مادر با ديدن حال و روز كودك، به سقف داروخانه چشم می دوزد تا او متوجه اشك هايش نشود. لحظاتي بعد، مادر با دست های استخوانی و لرزان خود، ماسك كوچك دخترش را پايين تر مي كشد و صورت او را نوازش می کند:” نترسی مادرجون؛ الان آقاي دكتر داروهاتو ميده و…”
    در میان جمعیت، مردی بلافاصله شیلد محافظ را روی صورتش می گذارد و با اشاره به فرد همراه خود از او می خواهد که از مادر و دختر فاصله بگیرد. از پشت پیشخوان داروخانه صدایی به گوش می رسد:” خانم… خانم… ای بابا، این نسخه مال کیه؟”
    مادر از جا بلند می شود :” مال منه آقای دکتر! ببخشید؛ زیر بارون خیس شده!”
    – بفرما خانم!… شصت و شش هزارو چهارصدتومن! تشریف ببرید صندوق!… با شمام خانم!… چيه؟!… منتظر چی هستی؟!… چرا همين جوری داری منو نگاه مي كني؟!
    – آخه…
    – آخه چی خانم محترم؟! قيمتش همينه!… لطفا بفرمایید صندوق!… اي بابا… بازم كه نرفتي!… خواهش می کنم تكليف منو روشن كن خانم؛ بالاخره دارو می خوای یا نه؟!
    لحظات به كندي مي گذرد و درست در همين زمان، دو آشناي غريب، درتنهايي خويش ناله مي كنند و اشك مي ريزند؛ کودكي از چشم های ملتمس مادر و مادری از تیغ نگاه جمعیت حاضر در داروخانه…
    مادر از كيف دستي كهنه و رنگ و رو رفته اش، چند اسكناس مچاله شده بيرون مي آورد و نگاهش را از حاضران مي دزدد و با پاهاي لرزان كمي به پيشخوان نزديك تر مي شود: “آقا، ب… ببخشيد… اگه ممكنه… به… به اندازه همين پول، دارو بديد!”
    – بيست و يك هزارو پانصدتومن؟! اين كه حتي پول يه شربت و آمپول و سرنگ هم نميشه خانم محترم! باور کنید این کار اصلا درست نیست؛ شما كه پول نداري چرا وقت من و این مردم رو مي گيري خانم؟!
    سكوت بر داروخانه حاكم است و دو همدل تنها، مضطرب می شوند و برخود مي لرزند؛ كودكي از وحشت آمپول و مادري از شرم حضور در زمان و مکان و آشفتگی درون و شدت ضربان قلب و…
    ***
    اكنون ایستگاه مترو شلوغ است و دو مسافر، خسته و بغض کرده، از بيم و نگرانی مي سوزند؛ كودكي از شروع احتمالی درد سینه و سرگيجه شدید و مادري از دلهره تب و لرز مجدد کودک و خارش گلو و سرفه های غیرقابل تحمل و…
    بر روي سكوي ايستگاه، مسافران پنهان در پشت ماسك هاي رنگارنگ صورت، بدون رعایت فاصله اجتماعی در انتظار رسیدن قطار لحظه شماری می کنند… مادر به عكس بزرگ و زيباي روي ديوار ايستگاه نگاه مي كند كه زن و مردي با لباس های مخصوص ضدکرونا در بيرون از بخش ICU يك بيمارستان، از فرط خستگي طاقت فرسا بر روي صندلي نشسته و شانه به شانه هم به خواب عميقي فرو رفته اند؛ يك زوج كادر پزشكي زحمتكش و از خود گذشته كه روزها و هفته ها به خاطر نجات بيماران وخيم كرونايی، صبورانه، بي وقفه و با جديت تمام تلاش كرده و در اين مدت فرصت استراحت كافي نداشته و از ديدن فرزندان و عزيزان خود محروم بوده اند…
    مادر با ديدن عكس ایستگاه و كوشش صادقانه ديگر پزشكان، پرستاران و كادر ايثارگر درمان و نيز نيروهاي مهربان؛ كوشا، ياريگر، دلسوز و وظیفه شناس در همه نهادها و سازمان ها و ادارات خدمات رسان در سطح شهر و كشور، با اميدواري و آرامش به صورت زيبا و كوچك دخترش لبخند مي زند و به يكباره او را در آغوش مي گيرد :” خیلی زود خوب میشی اي شيطون بلا؛ فقط بايد استراحت كني و…”
    و شروع به قلقك زير بغل و پهلو و شكم او مي كند و با صداي بلند مي خندد:” نبينم ديگه ورجه وورجه كني وروجك! وگرنه يه آشي برات بپزم كه…”
    دخترك در حالي كه از حرف ها و عمل مادر به سر ذوق آمده، به مزاح و درجواب، انگشت سبابه اش را به سمت او مي گيرد و قهقهه مي زند:” دو زار بده آش، به همین خیال باش مامان خانوم؛ منم يه آتشي برات بسوزونم كه…”
    … از دور و از داخل تونل سياه، صداي بوق و حركت قطار بر ريل هاي آهنين به گوش مي رسد و لحظاتي بعد با توقف چند ثانیه ای در ایستگاه، مسافران تلاش مي كنند كه زودتر راهي براي ورود به واگن ها بيابند. قبل از مادر و دختر، زني ميانسال با لباسي شيك و فاخر، با فشار جمعيت وارد واگن مي شود و روي يكي از صندلي ها مي نشيند. همزمان با حركت قطار و فاصله گرفتن از ايستگاه، چشم های كنجكاو چند مسافر، زن شيك پوش را نشانه مي روند. در ميان مسافران، مادر سر كودك خود را به سينه مي فشارد و به زن میانسال چشم می دوزد که بی توجه به او و دیگران، ماسک روی صورتش را تنظیم می کند و به كيف چرمي گران قیمت و خوش رنگش خیره می شود و با لذت آن را به سينه مي فشارد. مادر که به خاطرآرزوهاي شيرين اما دست نيافتني زندگي اش دلگير و برافروخته است، با دیدن زن خوشبخت روبروي خود، ناخواسته و با تمام وجود، آه مي كشد؛ آهی که سنگین، تلخ و سوزنده است: ” من کُجا تو کُجا؟! خدا شانس بده والا! ”
    در گوشه اي از واگن، دختري جوان در آرزوي آينده اي روشن و زيبا، چشم خود را مي بندد و در انديشه اي نامعلوم غرق مي شود: ” يعني ميشه منم روزي…؟! ”
    وسوسه ثروت نهفته در کیف زن میانسال، در وجود پسری جوان لانه می کند تا او حریصانه و با لذت و پنهانی، پس از بررسی موقعیت و شرایط لازم، در یک فرصت مناسب…
    مردی شكسته و افسرده از ریزش سيل گونه و رشد قطره چكاني شاخص بورس و نابودي تمام سرمایه یک عمر زندگی اش و در اضطراب آینده مبهم خود و فرزندانش و نيز خسته از شنیدن و خواندن گفته ها و نوشته ها و وعده هاي بي اثر، نگاهش را از زن میانسال می گیرد و شكست خورده و با دلتنگی به میله های وسط قطار تکیه می دهد.
    مردي با موی سپید، به ياد همسر از دست رفته اش، به صورت زن و لباس زيبايش نگاه می کند و سرش را به شیشه واگن تکیه می دهد و از ته دل ناله سر می دهد:” اي روزگار!…”
    پدري پير، بي توجه به مسافران حاضر در قطار، در جستجوی آرامش قلبی، دستش را روی سینه می گذارد و در سکوت لبخند مي زند و زیر لب زمزمه می کند:” الَّذينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ… الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَى لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ… رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنتَ الْوَهَّابُ…”
    مادر به اندک مواد غذایی باقی مانده در آشپزخانه محقرش فكر مي كند كه با آن ها می تواند امروز هم شكم كودكش را سيركند:” گشنه اي عزيزم؟ مادر فدات بشه! الان مي رسيم خونه برات آشی می پزم که زودی خوب بشی!”
    … قطار همچنان به نرمي به سوي ايستگاه بعدي پيش مي رود و ديگر مسافران را وا مي دارد كه باز هم در انديشه هاي تلخ و شيرين خود غوطه ور شوند… چند لحظه بعد، صداي ترمز و توقف قطار به گوش مي رسد و مادر و كودك و تعدادي ديگر از مسافران از واگن خارج مي شوند. زن ميانسال به آرامي از روي صندلي بلند مي شود. زمان توقف قطار كوتاه است و او بايد هر چه سريع تر از يكي از درهاي واگن پياده شود. زن سعي مي كند راهي براي خروج از قطار بيابد، اما نمي تواند و در بسته مي شود و او در واگن مي ماند و كيف چرمی اش روي سنگفرش سكوي ايستگاه مي افتد. چندتن از مسافران به یکباره و با حسرت، فرياد مي زنند:” كيف!…”
    اما قطار به حركت در مي آيد و هر لحظه از ايستگاه فاصله مي گيرد و دور و دورتر مي شود…
    چند لحظه بعد، دست استخوانی زنی، كيف را از روي سكو بر مي دارد.
    ***
    اکنون ایستگاه مترو خلوت است و مادر و دختر با فاصله از تونل و ریل قطار، بر روی صندلی های روی سکو نشسته اند. کودک با چشم هاي بی رمق خود، به دست هاي مادرش خيره مي شود كه در جستجوي رد و نشاني از صاحب شی پیدا شده، زيپ كيف را مي گشايد؛ كيفي گرانبها كه همه محتوياتش چند اسكناس معمولي و چند عكس و نامه قدیمی و پوسيده از طرف پسري از ديار غربت، به مادري تنها و نابينا است؛ پسری در سرزمینی دور، در آن سوی آب ها و اقیانوس ها…
    زن به یکباره و از درون می شکند و دنیا بر سرش آوار می شود. او صورتش را بر می گرداند و به سمت ديگر ايستگاه خيره مي شود تا کودک چهره اش را نبیند. انگار درست در همين زمان، زمین دهان باز می کند و انسانی…
    ***
    … اينك در بارش شديد باران بهاري آسمان شهرم و در گوشه ای از قبرستان سرد و غمگین دیارم، مادری دلشکسته بر مزار دخترک مهربان و شيرين زبانش نشسته و اشک ماتم می ریزد. او به ویروس مرگبار و واكسني می اندیشد که قرار بود در این سرزمین بزرگ ساخته و یا از دیاری دور به کشور وارد شود، اما افسوس كه ویروس به ریه ها و تمام وجود دختر کوچکش حمله ور شد و کمتر از پانزده روز او را به کام مرگ کشاند؛ ویروسی که شاید اینک پشت در کمین کرده تا اندام نحیف و ريه هاي ضعیف من و ما را نيز نشانه رود و…
    مادر با دست های لرزان، سنگ قبر مقابلش را می شوید و در خیال خود سر بر قلب دلبندش می گذارد و خاطرات شيرين گذشته در ذهن و در مقابل چشمان گريانش به نمايش در مي آيد؛ با اميدواري و آرامش به صورت زيبا و كوچك دخترش لبخند مي زند و به يكباره او را در آغوش مي گيرد: ” خیلی زود خوب میشی اي شيطون بلا؛ فقط بايد استراحت كني و…”
    و شروع به قلقك زير بغل و پهلو و شكم او مي كند و با صداي بلند مي خندد:” نبينم ديگه ورجه وورجه كني وروجك! وگرنه يه آشي برات بپزم كه…”
    دخترك در حالي كه از حرف ها و عمل مادر به سر ذوق آمده، به مزاح و درجواب، انگشت سبابه اش را به سمت او مي گيرد و قهقهه مي زند:” دو زار بده آش، به همین خیال باش مامان خانوم؛ منم يه آتشي برات بسوزونم كه…”
    گویی درست همزمان با صدای دخترک، آتشی از درون مادر زبانه می کشد و همه وجود او را مي سوزاند…
    چند لحظه بعد، در بارش شديد باران بهاري، درد شدید و نفس گیر قفسه سینه، سرفه های خشک و جگرخراش و تب و لرز سوزنده بیش از ۶۶ هزار انسان و بغض مانده در گلوي مادر، ناگهان به شیون و فريادي بلند و دردناک تبديل مي شود؛ فريادي جانسوز كه تمام فضاي سرد قبرستان را به لرزه در مي آورد و آتش به جان مادران مهربان و داغدار ایران زمین مي زند؛ مادراني كه در هر نماز، سر بر مُهر و سجاده سبز خدا می گذارند و به یاد عزیزانشان در سكوت و برای همیشه اشک می ریزند؛ کسانی كه با درد و رنج بيماري جان سپردند و بی هیچ وداع و آيين بزرگداشت و مراسم سوگواری، غريبانه و درخلوت قبرستان درخاك آرمیدند و… رحم الله من یقرا الفاتحه مع الصلوات…

    * حمیدرضا نظری، نویسنده معاصر و کارگردان تئاتر، چند دهه در وادی ادبیات داستانی و نمایشی قلم می زند که حاصل آن انتشار بیش از ۳۰۰ داستان در مطبوعات و خبرگزاری ها و سایت های اینترنتی است. از نوشته های او می توان به داستان ها و نمایش هایی چون « راز یک انسان، اشکی به پهنای تاریخ، كودكان تشنه سرزمين من، داستان خيال انگيز سفر عاشقانه من و پروانه، دری به روی دوست، مرگ یک نویسنده، اين روزها دلم براي بوسه اي تنگ مي شود و پیامبری که اینک اشک می ریزد» اشاره کرد.

  • ماجرای مرگ پرابهام کودک کار که در ماه عسل مشهور شد/ سابقه دو بار خودکشی داشت/ رضا می‌خواست ازدواج کند

    ماجرای مرگ پرابهام کودک کار که در ماه عسل مشهور شد/ سابقه دو بار خودکشی داشت/ رضا می‌خواست ازدواج کند

     

    یک ماه دیگر ۲۰ ساله می‌شد. پسری که وقت نداشت به آرزوهایش فکر کند. از نوجوانی کار کرد. درآمد داشت. می‌گویند رضا با دستان خودش به زندگی خود پایان داده است. ولی هنوز این موضوع تأیید رسمی نشده است.

    رضا معروف بود، چون هفت سال پیش در برنامه ماه عسل شرکت کرده بود. از آرزوهایش نگفته بود، چون اصلا آرزویی نداشت. رضا پس از هجده سالگی، مدتی در خانه اشتغال لب خط از زیرمجموعه‌های جمعیت امام‌علی‌(ع) یعنی در کارگاه خیاطی، مشغول به کار شد.ماجرای مرگ پرابهام کودک کار که در ماه عسل مشهور شد/ سابقه دو بار خودکشی داشت/ رضا می‌خواست ازدواج کند

    به گفته اطرافیان رضا، او برای تغییر زندگی خود ایستاد، تلاش کرد و به‌تدریج به نقطه اتکا و الگویی سالم برای دیگر کودکان و نوجوانان خانه ایرانی تبدیل شد. رضا، به عنوان یک استعداد، در حال درخشیدن در عرصه هنر نیز بود و در آثار هنری گروه تئاتر خانه ایرانی لب خط ایفای نقش کرده بود.

    همین‌ها نشان می‌دهد که رضا نسبت به زندگی ناامید نبوده است؛ بلکه تلاش می‌کرده تا روی پای خود بایستد. تا بتواند پیشرفت کند. با این حال او حالا دیگر نفس نمی‌کشد.

    محله لب خط رضاهای زیادی دارد
    سوسن مازیارفر، مسئول خانه ایرانی لب خط، جزئیات بیشتری از زندگی رضا روایت کرد: «رضا بعد از مرگ مادرش حال مساعدی نداشت. مادر او دو سال پیش در بیمارستان به علت یک بیماری جان باخت. مرگ او شوک بزرگی را به رضا داد. با این حال رضا دغدغه‌های ذهنی بسیار زیادی داشت؛ مهم‌ترین آن وضعیت محله لب خط بود. فقر، اعتیاد و کودکانی که تحت هیچ حمایتی نیستند، رضا را آشفته کرده بود. همیشه می‌گفت نمی‌خواهم از این محل بروم، می‌خواهم این محله امن شود. می‌خواهم با خواهر و برادر و دوستانم در این محله با امنیت کامل زندگی کنم؛ اما هیچ وقت صدایش شنیده نشد. مانند رضا بسیارند. محله لب خط رضاهای زیادی دارد. اینکه وقتی کسی مرد تازه بخواهیم صدای او را بشنویم، درست نیست.»

    کسی صدای رضا را نشنید
    رضا به علت دو بار اقدام به خودکشی‌اش و همچنین سختی‌ها و مشکلاتی که داشت، تحت اقدامات درمانی و حمایتی لازم به وسیله متخصص بود. از او همه‌جوره حمایت می‌شد: «ما دغدغه‌های رضا را می دانستیم. اما کاش صدایش بیشتر شنیده می‌شد. همه مشکلات از عهده یک نهاد مدنی که حیاتش دائم در خطر است، برنمی‌آید. هنگامی که به بضاعت اندک خود برای حمایت از تنها ٦ هزار کودک در سراسر ایران می‌نگریم، طاقت دل‌مان طاق می‌شود. از میلیون‌ها حاشیه‌نشینی که نمی‌توانیم و وسع‌مان نمی‌رسد کنارشان باشیم. حجم معضلات محله لب‌ خط شوش نیز مانند دیگر محلاتی که خانه‌های ایرانی در آنها واقع شده، بسیار شدید و وخیم است.

    فعالان اجتماعی باسابقه می‌دانند سطح آسیب‌ها در محلات حاشیه اغلب به اندازه‌ای عمیق است که گاه حتی با سال‌ها مددکاری و پیگیری وضعیت کودکان و نوجوانان زخم‌خورده از فقر و اعتیاد و آشوب و خشونتِ رایج در محله، امکان تغییر در سرنوشت‌شان میسر نمی‌شود.

    حاشیه‌نشینانی که بنا بر آمار رسمی، بیست میلیون نفر هستند. بچه‌هایی که از بطن مادر، معتاد به دنیا می‌آیند، شناسنامه ندارند، مدرسه نمی‌روند، از شش یا هفت سالگی به خطرناک‌ترین کارها اشتغال دارند. به همین دلیل باز هم مانند تمام دو دهه فعالیت خود با صدای بلند تکرار می‌کنیم که امدادرسانی به تعداد معدودی از آسیب‌دیدگان حاشیه، گر چه شرط انسانیت ماست، اما چاره نهایی کار نیست.»

    واکنش‌ها به مرگ پسر بی‌آرزو
    مرگ رضا سوال‌ها و جنجال‌های زیادی را به همراه داشته است.  نخستین واکنش را احسان علیخانی داشت؛ مجری معروف صداوسیما که هفت سال پیش با رضا گپ‌وگفتی داشت.

    احسان علیخانی در پست اینستاگرامی‌اش نوشت: «درد اینجاست که «درد» را نمی‌توان به کسی حالی کرد. خبری شوکه‌کننده و این میزان سنگین برای همه ما که او را دیده بودیم و از دلش خبر داشتیم. رضا ۷ سال پیش مهمان ماه‌ عسل شد. وقتی قرار شد موضوع کودکان کار، برای اولین‌بار در تلویزیون مطرح شود، رفقای جمعیت امام‌علی(ع) که در زمینه بچه‌های کار فعالیت می‌کردند. آنها دنبال تحصیل و آموزش‌شان بودند. برای همین گروه ما را با تعدادی از این بچه‌ها آشنا کردند.

    مستندی ساخته شد و بچه‌های جمعیت با کسب اجازه از خانواده‌ها، تعدادی از بچه‌ها را به برنامه آوردند تا همه دردهای زیر پوست شهر را ببینیم و کاری بکنیم. چه کسانی که مسئولیت قانونی دارند و چه انسان‌هایی که از دست‌شان کاری برمی‌آید. رضا جمله معروف «آرزویی ندارم چون وقت نکردم بهش فکر کنم» را در برنامه گفت. همه دیدند و آن روز، تعداد زیادی پیگیر کمک و یاری او و امثال او شدند و رضا را پیدا کردند. چند روز بعدش، مهمان ویژه‌برنامه عید فطر شد و گفت آرزو دارم از این محله برویم.

    رضا با بچه‌های خانه ایرانی لب خط کار می‌کرد. با کلی آرزوی جدید و عشق، تا مادرش به طور ناگهانی از دنیا رفت و او دچار شوک و غمی سنگین شد. دو بار دست به خودکشی زد و خانه ایرانی لب خط، رضا را کامل تحت ‌نظر مددکار و روانشناس قرار داد. او قول داده بود هر وقت فکر خودکشی به ذهنش خطور کرد با مددکار صحبت کند.

    دوباره رضا شروع کرد به درس‌خواندن و تمرین تئاتر. حتی بازی در چند تئاتر در خانه لب خط و کارکردن تا جایی که خودش دستگاهی بخرد و درآمدی بهتر داشته باشد. رضا ازدواج کرد؛ در سن کم و با دختری کم‌سن‌تر و باز بحرانی جدید برای او. عکس‌های رضا در زمین فوتبال و اجرای تئاتر و محل کار نشان می‌دهد که عشق و امید به آینده در او زنده بود.

    البته هنوز مراجع قانونی علت فوت را رسما اعلام نکرده‌اند. به دلایل حفظ حریم خصوصی و اخلاق، حتی رفقای خانه ایرانی لب خط هم نمی‌توانند از مشکلات رضا و پیرامونش حرفی بزنند و باید در این داغ، شریک شد و گریست. چقدر در آن سال‌ها تحت فشار بودیم که چرا این‌قدر تلخ و غمگین شده برنامه؟! چرا از درد و رنج می‌گویید؟! رفقا می‌دانید چقدر بچه‌هایی شبیه رضا در همین شهر زندگی می‌کنند؟

    دغدغه‌های رضا
    حالا باید به این سوالات پاسخ داد. رضا دغدغه داشت. مهم‌ترین دغدغه‌اش هم محله‌شان بود؛ وضعیت بسیار اسفبار محله لب خط. «چرا باید خواهر و برادر و دوستانم در همچین محله پرخطری زندگی کنند.» این بزرگ‌ترین دغدغه فکری رضا بود.

    رضا از ابتدای هجده سالگی، در یکی از خانه‌های اشتغال جمعیت حضور می‌یافت. او در محیطی صمیمی و دوست‌داشتنی، کنار چند نفر از بهترین دوستان هم محله‌ای‌اش، به کار خیاطی می‌پرداخت.

    از آینده ناامید نبود
    رضا دغدغه تأمین هزینه‌های زندگی خواهر و برادر کوچک‌ترش را داشت. جمعیت امام‌علی(ع) درباره مرگ پرحاشیه رضا چنین می‌گوید: «رضا در شرف تشکیل خانواده نیز بود. او دچار این نگرانی شد که احتمال دارد خانه اشتغال هم تعطیل شود. به همین دلیل از خانه اشتغال رفت و در پرسکاری مشغول به کار شد. هر چند درباره علت مرگ رضا ما صاحب‌نظر نیستیم و پزشکی قانونی باید نظر دهد، اما در هر صورت باید گفت رضا «روزهای خوبی» را پشت سر می‌گذاشت. از آینده خود ناامید نبود.

    البته اینکه می‌گوییم «روزهای خوب» نسبی است. این روزهای خوبِ رضا، نسبت به روزهای بسیار بدی است که هر روز بر بی‌شمار کودک و نوجوان محلات حاشیه می‌گذرد. همچنین در زمینه شغلی نیز وضعیت رو به پیشرفتی داشت؛ به طوری که در همین دی ماه، با پس‌انداز خود و به صورت قسطی، یک دستگاه پرس از صاحبکار خود خریده بود تا درآمدش را افزایش دهد.» در ادامه این بیانیه آمده است: «در صحبت‌ها و رفتارهای رضا در این مدت، هیچ علایم حادی دیده نمی‌شد. از طرف دیگر، پس از دومین اقدامش به خودکشی با مربی داوطلبی که پدرانه و برادرانه چهار سال کنارش بود، عهد بست که هر زمان حالش نامساعد بود، هر ساعتی از شبانه‌روز با او تماس بگیرد و صحبت کند. همواره به این پیمان خود وفادار بود. اما روزی که از دنیا رفت، مربی هیچ پیام یا تماسی از رضا نداشت. درواقع در این چند روزِ تلخ، به یاد می‌آوریم تمام دفعاتی را که فرزندان‌مان را در بحرانی‌ترین لحظات، به لطف تقدیر یا شانس، به‌هنگام یافتیم و از لبه پرتگاه خودکشی نجات‌شان دادیم.»

     

  • زندگی تلخ پسری که به جرم موادفروشی دستگیر شد/ به خاطر فقر شدید و بیماری پدرم مجبور بودم

    زندگی تلخ پسری که به جرم موادفروشی دستگیر شد/ به خاطر فقر شدید و بیماری پدرم مجبور بودم

     

    پسر نوجوان به نام نوید بازرسی بدنی شد و مأموران از او 480 گرم تریاک کشف کردند. نوید بعد از بازداشت به کلانتری منتقل شد. او اتهام را رد کرد و گفت: من موادفروش نیستم و مجبور شدم موادفروشی کنم.

    او گفت: چند سال قبل وقتی که سنم خیلی کم بود، پدرم در یک حادثه دچار مجروحیت شدید شده و از کار ‌افتاده شد. او دیگر نمی‌توانست کار کند و من مجبور بودم هزینه زندگی را تأمین کنم. از همان بچگی کار می‌کردم. مادرم هم کار می‌کرد و سعی می‌کردیم هزینه زندگی را تأمین کنیم؛ اما هزینه زندگی ما به‌دلیل مشکل جسمی پدرم بیشتر شده بود. دیگر فقط خرج خورد و خوراک نبود و باید داروهای پدرم را که خیلی هم گران بود، تأمین می‌کردم؛ ضمن اینکه پدرم نیاز به توان‌بخشی داشت که آن هم هزینه زیادی لازم داشت. نمی‌توانستم پول مورد نیاز را تأمین کنم؛ به‌همین‌خاطر ترک تحصیل کردم تا بتوانم بیشتر کار کنم. باز هم کم می‌آوردم و به‌همین‌دلیل مجبور شدم مواد بفروشم. من از فقر این کار را کردم.

    با توجه به وضعیت متهم و کم‌سن‌بودن نوید او به کانون اصلاح و تربیت فرستاده شد.

    زمانی که نوید برای بیان آخرین دفاع به دادسرا برده شد، ادعای جدیدی را مطرح کرد و مدعی شد فردی تریاک را به او داده و وادارش کرده مواد را بفروشد؛ اما ردی از آن فرد به مأموران نداد تا اینکه کیفرخواست علیه متهم صادر و پرونده برای رسیدگی به شعبه 5 دادگاه کیفری استان تهران فرستاده شد.زندگی تلخ پسری که به جرم موادفروشی دستگیر شد/ به خاطر فقر شدید و بیماری پدرم مجبور بودم

    نوید در جلسه رسیدگی به این پرونده گفت: من تنها فرزند خانواده هستم. بعد از اینکه پدرم ازکارافتاده شد، شرایط زندگی ما خیلی سخت شد. مادرم هم کار می‌کرد؛ ولی نمی‌توانستیم هزینه‌ها را تأمین کنیم. مستأجر بودیم و باید کرایه می‌دادیم. من هر کاری که می‌توانستم می‌کردم. از دست‌فروشی گرفته تا کارگری در مغازه‌ها، اما فایده‌ای نداشت؛ چون هزینه بیماری پدرم زیاد بود. او هم کارگری بود که ازکارافتادگی‌اش شرایط را سخت کرد. من زورم به کسی نمی‌رسید؛ به‌همین‌دلیل دیگران من را وادار به کارهایی که می‌خواستند، می‌کردند.

    او درباره روز دستگیری‌اش گفت: من در پارک بودم. بعد از کار به پارک رفتم تا بتوانم کمی استراحت کنم، اما جوانی به نام رامین آمد و به من مواد داد. گفت باید این مواد را در چند ساعت بفروشی. گفتم من این کار را نمی‌کنم. تهدیدم کرد و گفت اگر به حرفم گوش ندهی، تو را می‌زنم. من هم ترسیدم. مواد را گرفتم و در پارک می‌چرخیدم تا مشتری پیدا کنم که مأموران من را گرفتند. من هنوز نتوانسته بودم چیزی بفروشم. بلافاصله دستگیر شدم. از ترس اینکه رامین به مادر و پدرم آسیب برساند، سکوت کردم و آن اوایل چیزی نگفتم؛ اما واقعیت این است که مواد مال من نبود.

    این پسر گفت: وقتی بازداشت شدم، نوجوان بودم. من را به کانون اصلاح و تربیت بردند. در آنجا وضعیت بهتر بود. آنجا مثل زندان نیست و من راحت‌تر بودم و مادرم گاهی به دیدنم می‌آمد. حالا یک سال است به زندان بزرگسالان منتقل شده‌ام. خیلی شرایط سخت و بد شده و نمی‌توانم تحمل کنم. من پدر و مادری ناتوان دارم. از وقتی زندانی شدم، شرایط پدر و مادرم خیلی بدتر و سخت‌تر شده. سه سال است که نتوانسته‌ام پدر بیمارم را ببینم. من به خاطر گناهی ناکرده در زندان هستم و درخواست کمک دارم.

    متهم در پاسخ به این سؤال که چرا آدرس رامین را به مأموران نمی‌دهد، گفت: من نمی‌دانم او کجا زندگی می‌کند. من رامین را در پارک می‌دیدم. با او صحبتی هم نمی‌کردم و فقط چهره‌اش را می‌شناختم. روز حادثه او به سمتم آمد، مواد را داد و گفت اگر نفروشم، بلایی به سرم می‌آورد که دیگر نتوانم خرج خانواده‌ام را بدهم. من از ترس با او همکاری کردم. ما رفاقتی با هم نداشتیم که بخواهم آدرس یا شماره تماسی از او داشته باشم. وقتی مأموران گفتند خطری پدر و مادرم را تهدید نمی‌کند، هرچه از رامین می‌دانستم، گفتم.

    بعد از گفته‌های متهم و وکیل او، هیئت قضات برای صدور رأی وارد شور شدند.

    23302

    منبع: خبر آنلاین

  • فروش مویِ دختر ۹ ساله برای تهیه موبایل!

    فروش مویِ دختر ۹ ساله برای تهیه موبایل!

     

    تصویری از یک آگهی تبلیغاتی در فضای مجازی در حال انتشار است که یک مادر، مو‌های دختر ۹ ساله‌اش را برای خرید موبایل جهت تحصیل فرزندش به فروش گذاشته است.

    فروش مویِ دختر ۹ ساله برای تهیه موبایل!|خبر فوری

     

  • شب نوشت دوم – عدالت کجایی؟؟

    شب نوشت دوم – عدالت کجایی؟؟


    حوالی غروب احساس کردم گرسنه ام شده. از نزدیک ترین دکه روزنامه فروشی که حالا همه چیز میفروشد، دو تا ویفر کوچیک خریدم. تا اومدم کارت رو بدم دیدم یک دختر هفت هشت ساله صدام کرد که خاله برای منم میخری؟ گرسنمه! نهار نخوردم.میشه برام ی چیزی بخری؟ سرم رو برگردوندم دیدم نگاهش به دست منه. دخترک با لباسی نامناسب در هوای پاییزی در خیابان فال می فروخت. یکی از ویفر ها رو به اون دادم. بدون معطلی بازش کرد و با ولع شروع به خوردنش کرد. من هم به راهم ادامه دادم و به سمت مترو رفتم. اشتهام کور شد…
    تو مترو به این فکر می کردم که الان اون دختر بچه باید دنبال بازی و تحصیل باشه. کف خیابون جای خوبی برای اون نبود. بدون غذا و لباس گرم چرا باید کار کنه؟ می دونم امثال این دختر بچه ها عضوی از باند تکدی گری هستند و گردانندگانش  کودکان خانواده های بی بضاعت رو اجاره می کنند. اما هیچ انسانی دلش نمیاد اون شرایط رو ببینه. تو همین فکر ها بودم که دختر نوجوان دیگری که فال می فروخت جلوم ظاهر شد. به پشتش پسر بچه یکی دوساله ای رو بسته بودند. بچه بشدت گریه می کرد. معلوم بود گرسنشه . وقتی مادر بچه کنارش نباشه، کی دلش براش می سوزه؟ دختر رو صدا زدم. ویفر دیگر رو از تو کیفم دراوردم  باز کردم و دادم دست پسر بچه. گریه اش قطع شد. واقعاً گرسنه اش بود. زبون نداشت بگه که بابا من گرسنمه…
    میخوام به رئیس جمهور بگم در آدرس دادنش تجدید نظر کند. آمریکا شاید در باب تحریم برای کشور مشکلاتی درست کرده باشد. اما افزایش روزافزون فقر، فشار به مردم ، گرسنگی و سوء تغذیه از مدیریت غلط و ناکارامد مدیران دولتی است. والسلام
    شبنم حاجی اسفندیاری
    سه شنبه 15 مهر 13999

  • ببینید: فاصله اجتماعی واقعی اینه باقیش کشکه!

    ببینید: فاصله اجتماعی واقعی اینه باقیش کشکه!

    در حالیکه رعایت فاصله اجتماعی در روزهای کرونایی به عنوان یکی از راهکارهای پیشگیری از ابتلا به بیماری کرونا مطرح شده، اما فاصله اجتماعی ایجاد شده در جامعه به واسطه گرانی های اخیر، پررنگ‌تر بوده است. این موضوع سوژه کارتونی از حسین نقیب در شهرونگ شد.