برچسب: عشق

  • عشق از قاب تلویزیون: 5 زوج مشهور ترک که پیوندشان ابدی شد

    عشق از قاب تلویزیون: 5 زوج مشهور ترک که پیوندشان ابدی شد

     در دنیای پر زرق‌وبرق سریال‌های ترکی، فراتر از داستان‌های عاشقانه، گاهی عشق‌های واقعی شکل می‌گیرند. در این گزارش، نگاهی داریم به 5 زوج مشهوری که عشقشان از مقابل دوربین آغاز شد و به زندگی مشترک در دنیای واقعی انجامید و سال‌هاست که در کنار هم خوشبخت زندگی می‌کنند.

    عشق از قاب تلویزیون: 5 زوج مشهور ترک که پیوندشان ابدی شد

    به گزارش پایگاه خبری رسا نشر، بسیاری از سریال‌های ترکیه‌ای، فراتر از قصه‌های عاشقانه، زمینه‌ساز ازدواج‌های واقعی بین بازیگران شده‌اند. این پیوندهای عاشقانه، که گاهی در پشت صحنه آغاز شده، پس از گذر زمان به ازدواج‌هایی تبدیل شده‌اند که در برابر فشارهای رسانه‌ای دوام آورده‌اند. ## بوراک اوزچویت و فخریه اوجن عشق بوراک اوزچویت و فخریه اوجن نخستین بار در فیلم «عشق شبیه توست» شعله‌ور شد، هرچند قبل از آن هم در سریال «چکاوک» هم‌بازی بودند، اما رابطه‌شان در آن زمان فقط در حد دوستی باقی ماند. اما در جریان این همکاری، دوستی به عشق تبدیل شد و با یک خواستگاری رمانتیک از طرف بوراک در جشن تولد فخریه، این عشق جدی‌تر شد.

    عشق از قاب تلویزیون: 5 زوج مشهور ترک که پیوندشان ابدی شد

    بوراک اوزچویت، متولد 1984 در استانبول، یکی از معروف‌ترین بازیگران و مدل‌های ترکیه است که با سریال «حریم سلطان» در نقش بالی‌بی به شهرت رسید. او با چهره جذاب و بازی پرانرژی‌اش در تبلیغات برندهای معتبر هم حضور پررنگی دارد. فخریه اوجن، بازیگر و مدل ترک-آلمانی (متولد 1986)، با سریال «برگ‌ریزان» درخشید. او به خاطر نقش‌آفرینی‌هایش در نقش‌های عاشقانه و خانوادگی مورد تحسین قرار گرفته و در فیلم‌هایی مانند «عشق شبیه توست» هم خوش درخشیده است. آشنایی این دو ستاره در پروژه‌های مشترک به دوستی و سپس ازدواجی باشکوه در سال 2017 منجر شد و اکنون آن‌ها پدر و مادر دو پسر به نام‌های «کاران» و «کرم» هستند.

    باریش آردوچ و گوپسه اوزای باریش آردوچ و گوپسه اوزای در فیلم «دلیها» با یکدیگر آشنا شدند و پس از حدود شش سال نامزدی، در سال 2020 ازدواج کردند. این ازدواج در رسانه‌ها و فضای مجازی بازتاب گسترده‌ای داشت، تا جایی که بسیاری از طرفداران باریش از شنیدن این خبر شگفت‌زده شدند. برخی از کاربران به تفاوت سنی و ظاهر گوپسه واکنش نشان دادند و حتی خود او گفته که پیام‌هایی حاوی آرزوی مرگ دریافت کرده است. اما این زوج زندگی آرام و شادی دارند و در سال 2022 صاحب دختری به نام «جان آسیا» شدند؛ نامی که باز هم توجه‌ها را جلب کرد. گاه‌ و بیگاه شایعاتی درباره جدایی آن‌ها به گوش می‌رسد، اما آن‌ها همواره این اخبار را تکذیب کرده‌اند.

    عشق از قاب تلویزیون: 5 زوج مشهور ترک که پیوندشان ابدی شد

    باریش آردوچ، متولد 1987 در سوئیس، فعالیت خود را در تلویزیون ترکیه با نقش‌های کوتاه آغاز کرد، اما با بازی در سریال «عشق اجاره‌ای» در نقش عمر، به یکی از محبوب‌ترین چهره‌های مرد ترکیه تبدیل شد. گوپسه اوزای، نویسنده، کارگردان و بازیگر کمدی، متولد 1984 در ازمیر است و با فیلم «دلیها» درخشید. او سبک منحصربه‌فردی در کمدی اجتماعی دارد و با قلم خود توانسته مخاطبان زیادی را جذب کند.

    هالیت ارگنچ و برگوزار کورل هالیت ارگنچ، متولد 1970 در استانبول، یکی از برجسته‌ترین بازیگران مرد ترکیه است که با سریال «حریم سلطان» در نقش سلطان سلیمان قانونی به شهرتی جهانی رسید. او علاوه بر تلویزیون، در تئاتر و سینما هم کارنامه‌ای پربار دارد و به‌خاطر بازی‌های عمیق و پرقدرتش جوایز معتبری دریافت کرده است.

    عشق از قاب تلویزیون: 5 زوج مشهور ترک که پیوندشان ابدی شد

    برگوزار کورل (متولد 1982 در استانبول) با بازی در نقش شهرزاد در سریال «هزار و یک شب» محبوبیت فراوانی کسب کرد. او دختر بازیگر مشهور تانجو کورل است و در آثار سینمایی متعددی حضور داشته است. آشنایی این دو در «هزار و یک شب» جرقه‌ای عاشقانه بود که به ازدواجی پایدار و تشکیل خانواده‌ای با سه فرزند انجامید.

    نسلیهان آتاگول و قادیر دوغلو نسلیهان آتاگول، متولد 1992 در استانبول، با سریال «فاتح حاربیه» وارد دنیای بازیگری شد، اما با بازی در «عشق بی‌پایان» شهرتی بین‌المللی پیدا کرد. او به‌خاطر توانایی در نمایش احساسات عمیق، یکی از بازیگران مطرح نسل خود محسوب می‌شود.

    عشق از قاب تلویزیون: 5 زوج مشهور ترک که پیوندشان ابدی شد

    قادیر دوغلو (متولد 1982) فعالیت خود را با مدلینگ آغاز کرد و با سریال‌هایی مانند «رازهای کوچک» و «فاتح حاربیه» به شهرت رسید. آشنایی آن‌ها در «فاتح حاربیه» به عشقی واقعی تبدیل شد و در سال 2016 با برگزاری مراسمی باشکوه ازدواج کردند. این زوج همواره مورد حمایت و تحسین هواداران بوده‌اند. سرکان چای‌اوغلو و اوزگه گورل سرکان چای‌اوغلو، متولد 1987 در آلمان، کار خود را به‌عنوان مدل آغاز کرد و سپس با سریال «فصل گیلاس» وارد دنیای بازیگری شد. او با چهره جذاب و بازی طبیعی‌اش توانست جایگاه ویژه‌ای در میان بازیگران جوان ترکیه پیدا کند.

    عشق از قاب تلویزیون: 5 زوج مشهور ترک که پیوندشان ابدی شد

    اوزگه گورل (متولد 1987 در استانبول) با سریال «فصل گیلاس» به شهرت رسید و بعدها در آثار موفقی چون «آقای اشتباه» و «ماه کامل» بازی کرد. همکاری این دو در «فصل گیلاس» جرقه یک ارتباط جدی شد که پس از چند سال دوستی، در سال 2022 با ازدواج رسمی‌شان جشن گرفته شد. این زوج بارها در مصاحبه‌ها تأکید کرده‌اند که دوستی و درک متقابل، رمز ماندگاری ارتباطشان است. شاید این داستان‌ها، فراتر از یک خبر، یک یادآوری باشد؛ یادآوری این‌که عشق، گاهی در میان هیاهوی شهرت و دوربین‌ها، ریشه می‌دواند و به ثمر می‌نشیند. این زوج‌ها، با وجود تمام فراز و نشیب‌ها، نشان دادند که عشق می‌تواند از دل یک سریال متولد شود و تا سال‌ها، همراه و هم‌نفس، زندگی را معنا ببخشد. آیا این عشق‌های تلویزیونی، الگویی برای نسل‌های آینده خواهد بود؟

  • روایت داستانی تنهاییم – بخش اول

    روایت داستانی تنهاییم – بخش اول

    روایت داستانی تنهاییم، مجموعه ای از رویدادها و وقایعی است که شاید به این شکل اتفاق نیفتاده، احتمالاً اتفاق افتاده و بعید نیست در آینده اتفاق بیفتد. من راوی داستانهایی هستم که ممکن است شما روزگاری و در جایی شاهد عینی آن بوده باشید.

    مجموعه وایت داستانی تنهاییم- مهدی سوری

    بخش اول

    حوالی ساعت 10 شب بود که با صدای زنگ در، به خودم اومدم. از وقتی برگشتم خونه، از شدت ناراحتی کپیدم تو اتاقم و بیرون نرفتم. دلم می‌خواست زمان متوقف بشه. دلم میخواست همه چیز از یادم بره. اما مگه می‌شه؟ مگه می‌گذارند!

    زنگ که زده شد، یلدا در رو باز کرده بود و با شنیدن صداش که بلند داد می‌زد امیر مهدی، امیر مهدی بیا دم دره. چیکار کردی؟ این چرا باز اومده در خونه؟ مگه نگفتی …. به خودم اومدم. یک هو سرتا پام به لرزه افتاد. ترس وجودم رو گرفته بود. نزول‌خور حروم‌زاده اومده جلوی در. خدایا چیکار کنم؟ این پولش رو می‌خواد. ساعت 4 که زنگ زد و تهدیدم کرد، فکر نمی‌کردم پاشه بیاد واقعاً!. بعنی 6 ساعت از اون تماس گذشته؟ من چرا هیچ کاری نکردم؟ چرا چرا؟

    کار از کار گذشته بود و ماجرا از یک بدهی ساده گذشته بود. نمی تونستم به هیچ وجه پولش رو پس بدم و از طرفی به خاطر آزارها و توهین هاش ازش متنفر بودم. می دونستم با رفتنم به جلوی در حتماً خون به پا میشه.آررره! اگر خونی هم به پا بشه، خون من بدبخته دیگه. تو خودت چی دیدی بی‌عرضه که می خوای خون هم به پا کنی؟! بهترین راه پیچیدنه، البته که کورسوی امیدی نیست. اما اگر این سری رو قِسِر در بریم شاید فرجی شد.

    تا اومدم به یلدا بگم برو بگو نیستش. اصلاً چرا جواب دادی و در رو باز کردی؟ دیدم صنوبری شارلاتان جلوی در واحد داره به من نگاه می‌کنه و نفس نفس می‌زنه. چیکار باید می‌کردم؟ حتماً خون به پا خواهد شد، اما نه جلوی در، بلکه همین جا وسط پذیرایی! از چشماش خون می‌بارید. چیکار کنم؟ چی باید بهش بگم؟ اصلاً چجوری بهش بگم که از پول خبری نیست. کاش حداقل یکم پول ردیف می‌کردم. صداش و می‌خوابوندم تا برای بقیه پولش یک فکری بکنم. اما از کجا؟

    نمی‌دونم چرا تو اون لحظه دلم می‌خواست از حرفهایی که تو این چند ماه بهش زده بودم تاثیر گرفته باشه و شرخری و گذاشته باشه کنار. خداکنه اصلاً برای یک کار دیگه اومده باشه! چه می‌دونم؟ مثلاً گوشیش خراب شده باشه و بخواد درستش کنم! دلم می‌خواست قبل از اینکه من چیزی بگم به حرف بیاد و بگه اومدم بهت بگم وقت داری تا پولم و بدی. عجله نکن داداش! کاش قبل اینکه من بخوام چیزی بگم، اون خودش اینا رو بگه! که گفت. گفت آقا امیر مهدی قربون خدا برم. نمی دونی چه اتفاقی افتاد برام؟ یکی دو ساعت قبل از خونه زنگ زدن که بچم از پله‌ها افتاده. گفتن مُرده. تا من رفتم بیمارستان هزار بار مُردم و زنده شدم. تو راه کلّی به خودم لعنت فرستادم. گفتم دیدی آخرش آه مَردم دامنت و گرفت صنوبری! توبه کردم. با چشم گریون از خدا خواستم از گناهام بگذره و بچّم و بهم برگردونه. آقا امیرعلی، به خدا گفتم آدم می‌شم. می‌گذارم کنار. تو فقط پسرم و ازم نگیر.

    رسیدم بیمارستان دیدم اورژانس شلوغه. قیامتِ آقا، قیامت. صدای شیون و ناله زنم و دختر بزرگم و می‌شنیدم، اما تو جمعیت پیداشون نمی‌کردم. گفتم تمومه دیگه. به زحمت از بین جمعیت رد شدم و در همین حین می‌شنیدم مردم می‌گفتن کار خدا رو ببین. معجزه شده. حتماً خدا به دل پدر و مادرش نگاه کرده. نمی‌فهمیدم چی می‌گن. جلوتر که رفتم دیدم دور یک تخت خیلی شلوغه. به یکی از پرستارا گفتم خانم من صنوبری‌ام. پسرم از پله افتاده، گفتن آوردنش اینجا. پسرم خانم. پسرم کجاست؟ پرستاره لبخندی زد و گفت آقا شما پدرشی؟ بیا ببین پسرتُ . ما همه نا امید شده بودیم. پسرت رفته بود. اما ی معجزه شد و پسرت بعد از 5 دقیقه دوباره برگشت. برو، برو اون تخت که شلوغه تخت پسرته.

    باورم نمی‌شد. خدایا چی می‌بینم. رفتم جلو دیدم پسرم با سر شکسته و خونی ولی زنده داره می‌خنده و با مامانش حرف می‌زنه. پریدم تو بقلش و کلی گریه کردم. گفتم بابا بمیره برات پسرم. چرا اینطوری شدی عزیزم؟ کسی هُلت داد؟ خدایا شکرت. خدایا من از تو دارمش… که پسرم یک دفعه با شنیدن اسم خدا لبهاش و نزدیک گوشم آورد و گفت بابا! خدا من و برگردوند. گفت به بابات بگو این یک تلنگر بود برات که غرورت بشکنه. که از آزار آدمای بی گناه دست برداری! خدا گفته اگر میخوای توبه‌ات رو قبول کنم، امروز دل یک نفر رو بَد شکوندی. برو ازش حلالیت بگیر. من به عهدم وفا کردم. تو هم توبه کن و عهدت رو به جا بیار…

    و از چارچوب در اومد به سمت من و به سمت دستم خم شد. انگار می خواست دستم رو ببوسه و حلالیت بگیره. متعجب بودم. بی اونکه حرف برنم فقط نگاهش می‌کردم و گوش می‌دادم. دستم و گرفت و کشید. تا اومدم جلوی دست‌بوسیش و بگیرم و بگم آقا صنوبری این کارا چیه داداش، من کی باشم که حلالت کنم. من بهت بدهکارم می دونم. به خدا پولت و می دم… که نفهمیدم چی شد و یک آن شَتَرَق…! سنگینی دستش رو روی صورتم احساس کردم. طوری که برق از چشمام پرید. به خودم اومدم دیدم داره فحش میده و میگه مرتیکه لالی؟ نمی‌خوای پول من و بدی؟ دو ساعته دارم باهات خرف می‌زنم. اوسکول گیر اوردی؟ آدمت می کنم عوضی!!

    اینجا بود که به خودم اومدم و فهمیدم دلم می‌خواسته این اتفاق بیفته. دلم می‌خواست مثل فیلما آدم بدا سرشون به سنگ بخوره. تقصیر منم نیست. انقدر که تو این تلویزیون وامونده از این فیلما و سریال‌های رحمان – رحیمی دیدیم، باورمون شده آخرش قراره اتفاق خوبه بیفته. مظلوم به حقش می‌رسه. ظالم یا از بین می‌ره و یا توبه می کنه و سر به راه می شه. آره آخرش باید اینطوری می‌شد. اما نشد که هیچ، بدترم شد. چون بعد از چکی که زد و مُشتی که وسط سینم کوبید، به سمت دیوار هلم داد، بعد با صدای بلند داد زد، سرکار بیا تو دیگه! پَ چرا نمیای؟ میخوای خودم ببرمش تا کلانتری؟! اینجا همون جای بدشه. حکم جلبم رو 3 روزه گرفته بود. اما صداش و در نیاورده بود تا شاید به پولش برسه.بنده خدا! سه روز چیه؟ بگو 30 روز دیگه. از کجا می‌خواستم پول و جور کنم و بدم که شرش کم شه. مأموره اومد داخل و ی چیزایی گفت که نفهمیدم. فقط وقتی گفت دستات و بیار جلو، بی‌اختیار دو دستم رو به علامت تسلیم بردم سمتش و دستبند و زد به دستم…

    و یلدا، آخ یلدای من. در تمام این مدت بیچاره یلدا یک گوشه پذیرایی ایستاده بود و فقط نگاه می‌کرد. فقط نگاه می‌کرد و اشک می‌ریخت. فقط نگاه می‌کرد و از ترس می‌لرزید. فقط نگاه می‌کرد و … . آخ یلدا جانم. نشد. بِبَخش. نشد آنچه که آن روزها در حیاط دانشگاه وقتی داشتم مخت رو می‌زدم برایت تعریف می‌کردم. نشد به اون وعده‌ها، به اون قول‌ها، به اون آروزها و رویاها وعده عمل بپوشونم. تو همه جوره پای من بودی و موندی. تو همه جوره پای من بودی و ایستادی. درست مثل همین حالا که دستبند به دست دارند می برندم، ایستادی و فقط نگاه می‌کنی. فقط نگاه می کنی و اشک می‌ریزی. فقط نگاه می‌کنی و از ترس می‌لرزی. به خودت بیا دختر! من رو بازداشت کردن، دارن می بَرَن.نمی خوای هیچ کاری بکنی؟ حداقل التماسش کن، حداقل یکم این اشکها رو خرج نجات من بدبخت بکن و برو جلوش بهش بگو صنوبری بهمون وقت بده. پولت رو می‌دیم. چه می‌دونم، یک کاری بکن دیگه! اَه …

    حقیقتش، یلدایی که من میشناختم، حتماً همین کار رو می‌کرد. حتماً پشتم در می‌اومد. حتماً هرطوری شده اون مرتیکه نزول‌خور رو راضی می‌کرد که حداقل امشب من رو بازداشت نکنن. تا صبح خدا بزرگه. فرصت می‌گرفت که از اینور و اونور ی پولی جور می‌کردیم و بهش می‌دادیم. حتماً اون موقع که اون بی‌شرف دست روی من بلند کرد، فریاد می‌زد و می گفت دستت بشکنه! چرا می‌زنیش؟ آره! یلدایی که من می‌شناختم حتماً همه این کارها رو می‌کرد. اما مسأله اینه که انگار من این یلدا رو نمی‌شناسم. این یلدا کجا، اون یلدا که به خاطرش … بگذریم. این یلدا فقط نگاه می‌کنه و اشک می‌ریزه. فقط نگاه می‌کنه و از ترس می‌لرزه. فقط نگاه می کنه. فقط نگاه می‌کنه. حرف نمی‌زنه. سکوت، سکوت، سکوت…

    من رو که بازداشت کردن اون هم بدون هیچ مقاومتی. یعنی اصلاً نه روش رو داشتم و نه حس چنین کاری رو. بدهکاری ام که اصل بدهی رو که نداده هیچ، 2 برابر اصلش باید پول زور برگردونم. ولی خُب شعورم خوب چیزیه! حتی اجازه ندادن لباسم رو عوض کنم. دارن من رو می‌برن. خدا کنه کسی از همسایه ها در راه‌پله یا آسانسور باشه و من و تو این وضع ببینه، برعکسِ شرایط معمول! خدا کنه ببینه و به یکی از نزدیکانم خبر بده. لحظه آخری برگشتم سمت یلدا و بهش گفتم در و ببند. قاعدتاً باید ی چیزای دیگه می‌گفتم. باید بهش می‌گفتم سریع به داداشم میثم زنگ بزن. قربونت برم، غصه نخوری‌ها ! چیزی نیست. درست می‌شه. تو هم اینجا نمون. برو خونه مامان-بابات. و با دیدن اشکاش و ترساش باید بهش می‌گفتم یلدا جانم! چیزی نشده که خانمم! گریه نکنی‌ها! نترسی‌ها! چیزی نیست. خدا بزرگه و درست میشه. بله! خدا واقعاً بزرگه. اما نه، قرار نیست چیزی درست بشه. پس، یلدا جانم همونطور که داری نگاه می‌کنی، اشک می‌ریزی و از ترس می‌لرزی، فقط می‌تونم به خدا بسپارمت. چون من و تو کسی رو نداریم و هر دو تنهاییم!

    از یلدا جدا شدم. از خونه اومدم بیرون. تو آسانسور، راه پله ها، پارکینگ و حتی جلوی درِ ساختمون هم هیچکس نبود. نبود و ندید. نبود و ندید که شاید بخواد به کسی خبر بده. کسی که، حقیقتش ما بعد از اون مشکل بزرگ و بدهی هایی که داریم کسی دور و برمون نمونده. گرفتار که باشی همه دورت خط می‌کشن. بدبخت که باشی همه دورت خط می‌کشن. بدهکار که باشی همه دورت خط می‌کشن. به خودت که میای می‌بینی اصلا دیگه تو لیستشون نیستی که بخوان دورت خط بکشن. تو لیستشون نیستی. تو کانتکت موبایلشون هم نیستی. اولاش شاید اسمت تو جلسه‌ها و دورهمی‌هاشون بارها شنیده بشه. سوژه بحثاشون بشی. ازت به عنوان یک لوزر نام ببرن، شایدم برات در ظاهر دلسوزی هم بکنن، اما ته دلشون از زمین خوردنت خوشالن. بازی‌‌شون که با داستانت و بدبختی‌هات تموم شد، فراموشت می‌کنن و حتی دیگه تو ذهنشون هم نیستی. ی جور نیستی که انگار از اول نبودی.

    به نظرم ولش کنید. ذهنتون رو درگیرش نکنید. میثم، برادرم رو می‌گم. اگه یکی از همسایه‌ها می دید، یا حتی اگه یلدا، که بخوان به میثم زنگ بزنن؛ به فرض که تلفنش رو جواب می داد و ایران بود … اصلاً چرا باید بقیه‌اش رو بگم. همینکه بدونید این دستبند که به دستم خورده، این بدهکاری و نزول 3 برابری که به خاطرش با یک شارلاتان درگیر شدم، برای دادن پول میثم بوده. برادرم! برادری که برادرش رو، تنها بازمانده خانواده کوچیک اما پرمهرش رو به یک زن ترجیح داد. چرا من از صنوبری بدم میاد؟ چرا ازش بدم میاد وقتی برادر تنی خودم به من وقت نداد تا چکم رو پاس کنم؟ برادری که تهدیدم کرد و دقیقاً عین همین کار و باهام کرد. حکم جلب! پلیس، دستبند، بازداشتگاه… فقط تفاوتش در این بود که اون از جلوی مغازم من رو برد، صنوبری از توی خونه. بین این دو تا هیچ فرقی نیست. هرچند صنوبری هزار بار بهتر از برادرِ خودمه. این روزا انگار هرکاری رو که می‌شد فقط از غریبه توقع داشته‌باشی، حتماً برادرت باهات می‌کنه.

    چقدر این دستبند رو سفت بستی جناب سروان! خدا خیرت بده، یِکَم شُلش کن…

    خندید و گفت من این رو برات شُل می‌کنم. قیافت ولی خیلی خسته و داغونه. خیلی پریشونی. با این رقمی که بدهکاری و بعیدم می‌دونم بتونی پاس کنی، خودت و اذیت نکن و تو هم یِکَم شُلش کن ….

    {ادامه دارد، شاید …}

    مهدی سوری

  • چگونه یک رابطه عاطفی را بدون شکست پایان دهیم؟

    چگونه یک رابطه عاطفی را بدون شکست پایان دهیم؟

    5ed40aa64e7ab_5ed40aa64e7ae

    یک روانشناس درباره تمام کردن رابطه عاطفی بدون ضربه سنگین، توضیحاتی داد.

    نازنین میرزائی مشاور و روانشناس درباره تمام کردن رابطه عاطفی بدون ضربه سنگین، اظهار کرد: سال‌ها تجربه و مشاهدات بالینی نشان می‌دهد که برای بسیاری از انسان‌ها پیش می‌آید که عاشق می‌شوند، دل می‌دهند و بعد مجبور می‌شوند که با احساس ناکامی جدا شوند.

    این روانشناس با بیان اینکه در این جهان هیچ چیز ثبات ندارد تنها چیزی که ثبات دارد، بی ثباتی است، بیان کرد: هیچ چیز در عالم پایدار نیست، رابطه هم اگر به طور کامل تمام نشود، بی شک دچار تغییراتی می‌شود؛ لذا باید برای تغییر آماده بود.

    میرزائی تصریح کرد: فاصله و دور شدن همیشه به معنی تمام شدن رابطه نیست، در تمام روابط و از جمله در عاشقانه‌ترین روابط هم گاه فاصله و دوری رخ می‌دهد. علت آن می‌تواند سفر، مهاجرت، قهر کردن، مشغله کاری زیاد، بچه داری و نظایر این‌ها باشد. لذا همان طور که اشاره شد، دوری به معنای قطع رابطه نیست.

    وی با اشاره به اینکه در بسیاری از موارد این دوری، باعث می‌شود که انسان با خودش خلوت کند و در خلوت خود به بینش و بصیرت تازه‌ای درباره خود و رابطه برسد، افزود: خیلی‌ها تحمل و طاقت دوری را ندارند زیرا در تنهایی با خویشتن خودشان روبرو می‌شوند. آن‌ها وقتی با اضطراب تنهایی خود مواجه می‌شوند برای فرار از آن به آدم یا آدم‌های دیگری رو می‌آورند.

    این روانشناس با بیان اینکه حال اگر رابطه‌ای به هر دلیل قطع شد، باید مدتی صبوری کرد و در آرامش نظارگر دوری و تنهایی خود بود، گفت: توجه داشته باشیم که تمام ما برای ادامه زندگی نیاز به انگیزه، دلخوشی و امید و امیدواری داریم. این‌ها را هم باید در درون خود جستجو کنیم. ولی بسیاری از مردم متاسفانه مراد خود را به عوض درون از گمشدگان لب دریا طلب می‌کنند. آن‌ها برای غلبه بر احساس تنهایی خود به دیگران مخصوصاً به جنس مخالف رو می‌آورند و اسباب وابستگی مجدد خود را فراهم می‌کنند. آن‌ها وقتی وارد رابطه می‌شوند. سخت به طرف مقابل می‌چسبند و با این چسبیدن و احساس درماندگی بیشتر غرق رابطه و اسیر می‌شوند.

    میرزائی ادامه داد: چنین رابطه‌ای که جز برآمده از تنهایی و نیاز نیست در واقع یک رابطه مسموم و ناسالم است. بدیهی است که این قبیل رابطه‌ها نمی‌تواند یک رابطه سالم و ماندگار باشد، لذا دیر یا زود پایان می‌پذیرد؛ لذا اگر با آگاهی کامل وارد رابطه شویم و برای سالم نگه داشتن آن تلاش کنیم، رابطه هرگز به بیراهه کشیده نمی‌شود؛ و لیکن اگر رابطه‌ای به هر دلیلی خواه به خواست خودمان و یا به زور باید تمام شود، باید چه کرد؟

    وی اضافه کرد: قبل از پاسخ به این سؤال، لازم است به چند مورد کلیدی قبل از ورود به رابطه توجه داشته باشیم. راهکار اول وفاداری به خویشتن است. بعضی از افراد آن قدر به طرف مقابل امتیاز می‌دهند که در واقع حق و حقوق خودشان پایمال می‌شود یا به عبارت دیگر به خودشان خیانت می‌کنند.

    این روانشناس گفت: چنین خیانتی قابل بخشش نیست، مثال این گونه خیانت‌ها ترک تحصیل، استعفا دادن از کار، قطع رابطه با خانواده، ترک فعالیت‌های اجتماعی و دست کشیدن از علایق خود به درخواست طرف مقابل است؛ لذا باید در هر رابطه‌ای و برای ورود به هر رابطه‌ای به خود وفادار بود. جایگاه خود را در رابطه حفظ کرد و از جمله این که دست از فعالیت‌های زندگی خود نکشید.

    میرزائی با بیان اینکه راهکار دوم که بیشتر برای خانم‌های متاهل این است که برای خود شغل و درآمدی داشته باشید تا بتوانید استقلال خود را حفظ کنید، گفت: در جامعه بودن و استقلال مالی داشتن باعث می‌شود که اگر بنای خروج از رابطه و زندگی مشترک باشد، دغدغه و نگرانی درآمد و ترس از نداری در بین نباشد. خودتان بتوانید از عهدۀ زندگی خود بر بیایید. شاغل بودن باعث می‌شود که احساس وابستگی و نیاز نداشته باشید و ترک رابطه برایتان راحت‌تر باشد.

    وی افزود: راهنمایی و راهکار کلی این که قبل از ورود به رابطه، ابتدا خودتان را بسازید. میزان وابستگی و نیاز خود به دیگری را کم کنید. روی پای خودتان بیایستید. حال اگر الان در آستانۀ ترک رابطه ایی هستید و هیچ یک از راهکار‌های بالا را انجام ندادید، به مواردی می‌گویم توجه داشته باشید.

    این روانشناس ادامه داد: به خودت زمان بدهید. توقع نداشته باشید یک روزه همه چیز را فراموش کنید. اجازه دهید تا احساس غم و ناراحتی ناشی از قطع شدن رابطه که وجودتان را فرا گرفته بدون سرزنش و ملامت خود برایتان ملموس شود. از احساس غم و ناراحتی فرار نکنید و برای راحت شدن از این احساس کس دیگری را جایگزین فرد قبلی نکنید. زیرا این کار به شما لطمه می‌زند. بجای انکار، تجربه کردن احساس غم را بپذیرید.

    میرزائی بیان کرد: بعد از پذیرفتن این واقعیت تلخ و دردناک، به بخش‌های فراموش شدۀ درون خود که سال‌ها با آن قهر بودید و برای فرار از آن به آدم‌های نامناسب پناه می‌بردید، رجوع کنید. به کمک یک درمانگر خبره آن بخش از خویشتن وجودت را ببین، بشناس و با آن آشتی کن. در این صورت است که برای خودت ارزش قایل می‌شوی و به دیگران این حس را می‌دهی که قابل احترام هستی. با تمرکز روی خود، اهداف و برنامه‌های جدیدی برای خودتان تدوین کنید. اگر شغل و حرفه ایی دارید، آن را به سمت جلو حرکت دهید و اگر حرفه‌ای ندارید، دست بکار شوید و کار و حرفه جدیدی را شروع کنید و یا برای ادامۀ تحصیل وارد دانشگاه شوید.

    وی خاطرنشان کرد: بالاخره این که زندگی انسان در این جهان بزرگ در یک «رابطه» خلاصه نشده است که با تمام شدن آن رابطه زندگی و هستی شما هم پایان برسد، هر آنچه تو را نکشد تو را بزرگ خواهد کرد. زندگی خیلی بزرگتر از تصورات شماست. عمق و معنای زندگی را دریابید.

    منبع: باشگاه خبرنگاران جوان

  • کنترل گری و باج گیری عاطفی: عاشق هستید یا مالک؟!

    کنترل گری و باج گیری عاطفی: عاشق هستید یا مالک؟!

    یکی از مشکلات ما در ایجاد رابطه با دوستان، فرزندان، والدین، خانواده و … این است که در روابط مان شروع می کنیم به “احساس مالکیت” و افراد را با اشیا -که مالک شان هستیم- اشتباه می گیریم.

    عصرایران؛ مبینا محمدی – پیش تر از اسارت ذهن صحبت کردیم که به عنوان “قرنطینه ذهن” از آن یاد شد؛ این مطلب نیز در خصوص نوعی اسارت است که این بار در مورد دیگران اعمال می کنیم.

    اسارت همواره زجرآور است، اما بعضی اوقات در قالب دوست داشتن عرضه می شود!

    ما انسان ها مدام در چرخه ی اسارت و اسارت کشی هستیم: همدیگر را به بهانه دوست داشتن به بند می کشیم غافل از آن که این کار تنها طرفین را فرسوده تر می کند و در نهایت از همدیگر می راند.

    یکی از مشکلات ما در ایجاد رابطه با دوستان، فرزندان، والدین، خانواده و … این است که در روابط مان شروع می کنیم به “احساس مالکیت” و افراد را با اشیا -که مالک شان هستیم- اشتباه می گیریم.
    از همین جاست که به قول دکتر ویلیام گلاسر در کتاب “تئوری انتخاب” شروع می کنیم به “کنترل گری” های بی جا. کنترل گری هایی که با نام عشق، مراقبت یا تعهد صورت می گیرد: از آنجایی که خود را مالک فرزندمان ( و نه فقط والدین آنها) می دانیم شروع می کنیم به گذاشتن محدودیت های نا به جا و اوامر بی جا، مثلا آن رشته ای که بنظر من خوب است را بخوان!

    از آنجایی که خود را مالک شریک زندگی مان می دانیم خواسته های نامعقول سر می گیرد؛ مثلا دیگر با دوستان قدیمی ات بیرون نرو!
    از انجایی که خود را مالک دوستانمان می دانیم انتظارات عجیب شکل می دهیم مثلا فلان کار را تو به جای من انجام بده!

    این کنترل گری، ادامه می یابد تا جایی که رفته رفته، خواسته ها و انتطارات ما با این شگرد تامین نمی شود. اینجاست که شروع می کنیم به “باج گیری عاطفی”!
    باج گیری عاطفی معمولاً متوجه کسانی است که مطمئن هستیم که ما را دوست دارند؛ بنابراین عواطف شان را مستقیم یا غیر مستقیم مورد هدف قرار می دهیم تا به خواسته های خودخواهانه ی مان برسیم: اگر مرا دوست داری… ؛ تو منو دوست نداری… دیگه مامانت/بابات نیستم… و جملاتی مثل این می توانند مقدمه ای برای باج گیری عاطفی باشند.

    چه باید کرد؟

    مهم ترین چیز این است که بدانیم عشق (چه از نوع دوستانه، والد و فرزندی یا همسرانه) در تضاد کامل با مالکیت است، عشق از جنس آزادی است نه اسارت؛ این آزادی از جنس اعتماد است و اعتماد پایه ی اساسی هر رابطه ای.

    در هر رابطه ی ارزشمندی کمی قبل از بیان هر درخواستی بیاندیشیم که اگر خواسته ی مان در جهت سلب آزادی طرف مان بود، داریم اشتباه بزرگی مرتکب می شویم.

    و کلام آخر؛ ما در نهایت حتی نزدیک ترین افرادمان را می توانیم در جهتی که به نظرمان درست است راهنمایی کنیم، پیشنهاداتی بدهیم یا کمک شان کنیم، اما تصمیم گیرنده ی نهایی خودشان هستند. اگر رابطه ای در گرداب کنترل گری یا باج گیری عاطفی افتاده باشد، ادامه آن به هر دو طرف آسیب می زند. بنابراین بهترین راه برای نجات از چنین وضعیتی، حذف کنترل گری و باج گیری استمرار رابطه در یک محمل محترمانه است. در غیر این صورت یا باید فرسودگی مستمر را پذیرفت یا در صورت امکان، محترمانه و البته قاطعانه، به رابطه پایان داد. ما انسان ها، حق اسیر کردن یکدیگر را نداریم.

    البته که این اصل، نافی وظایف والدین و مربیان در تربیت فرزندان نیست اما همیشه باید حد اعتدال را شناخت و پاس داشت.