پایگاه خبری رسانشر – شبنم حاجی اسفندیاری: در مقام ادعا خودمان را در بالاترین قلل مرتفع افتخارات می دانیم اما در عمل مدیریتمان از کشورهای گمنام هم ضعیف تر است. روزگار کرونایی کم حالمان را خراب نکرده است. این هم از حمایت دولت ! پول خودمان را می خواهند به خودمان بدهند و باز پس بگیرند. آنقدر حرف و حدیث به وجود آوردند که پشیمان شدیم از این لطف اقساطی. نخواستیم. مرسی . اَه …
در حالیکه کشورهای دیگر در صدد کمک و حمایت مالی از شهروندانشان هستند، دولت هم تصمیم گرفت به مردم 1 میلیون تومان وام بدهد! وامی که قسطش از 45500 تومان یارانه ی ناچیز ماهیانه کسر می شود. البته که این مبلغ هم برای خیلی ها با وجود بیکاری و تعطیلی کسب و کارها، نعمتی است و اشکالی ندارد اگر پس از مدتها بگوییم روحانی موچکریم!!

مساله اصلی اما نحوه اطلاع رسانی و پرداخت این وام است. بی برنامگی و عجله برای کار همیشه در ایران مساله بوده. مختص به این دولت هم نیست. اول گفتند سایت رفاهی. بعد گفتن سایت دیگری درست می شود. چند روز بعد اعلام کردند باید شماره ملی سرپرست با خطی که به نام خودش است به سرشماره وزارت رفاه ارسال شود. مهلت؟ تا 31 فروردین. حالا آن دسته از کسانیکه سیمکارت بنامشان ندارند و یا تلفنشان قطع شده است چه باید بکنند؟ کسی نمی داند. چون از روز اول به چنین چیزی کسی فکری نکرده است! همراه اول هم در این میان برای شکست رقیب! پیش قدم شد تا سیمکارت مجانی بدهد. کجا برویم؟ دفاتر پیشخوان. انگار آنها هم یادشان نبود فاصله گذاری اجتماعی. یادشان نبود هجوم هزاران نفر محتاج به وام وابسته به سیمکارت. از اول صبح دفاتر پیشخوان مملو از جمعیتی شد که عجله داشت تا شماره ملی اش را ارسال کند. مبادا از این وام جا بماند. در اولین روز کاری و مراجعه به محل کار بعد از یک ماه، با تجمع و صف هایی مواجه شدم که واقعاً انتظار دیدنش را نداشتم.افزایش متقاضیان آن هم بدون رعایت فاصله ایمن اجتماعی، صدای وزیر جوان را هم درآورد و دستور داد این روش متوقف و ثبت نام اینترنتی صورت پذیرد.
به این فکر می کنم که اگر یک نفر با درایت از همان ابتدا باگهای احتمالی روش ارسال پیامکی را در می آورد دیگر آن پیر مرد 60 ساله بخاطر یک سیمکارت 5 هزار تومانی و وامی که در حد اجاره خانه یک ماهش هم نیست، خودش را در خطر ابتلا به کرونا قرار نمی داد. بد نیست کمی فکر کنیم. از قله ادعاها پایین بیاییم بد نمی شود..
برچسب: شبنم حاجی اسفندیاری
-
روز خوشحالی کرونا در صف سیمکارت مجانی برای وام یک میلیون تومانی!!
-

زنان سرپرست خانوار و دغدغه نان در روزهای کرونایی!!!
این روزها سرپرستان خانه های بدون مرد! حال خوبی ندارند. کسب و کارها تعطیل شده اند. همان حقوق وزارت کاری که کفاف زندگی شان را نمی داد هم دیگر نیست.
پایگاه خبری رسا نشر – از همان روزهای اول شیوع کرونا می دانستم و بارها در مطالب مختلف گفتم که کرونا آنچنان هم که در رادیو و تلویزیون می گویند یک بیماری عادی نیست. علاوه بر اینکه کشنده است و خیلی ها را درگیر می کند، تبعات بسیاری هم خواهد داشت. به فاصله یک ماه بیانات مسئولین ۱۸۰ درجه تغییر کرد. کووید ۱۹ اکنون جهانی شده و بیش از یک میلیون انسان در جهان و بیش از ۶۰ هزار نفر را در ایران به خود آلوده کرده است. تا دیروز این بیماری کشنده نبود. از آنفولانزا کم خطرتر بود و حتی لازم نبود در خیابان از ماسک استفاده کنید. اما امروز همه چیز تغییر کرد. و این نشان دهنده سیستم غلط رسانه ای است که هر بار یک چیز می گوید! اگر از روز اول واقعیت ها را به مردم می گفتند، شاید تعداد مبتلایان و جانباختگان به این تعداد نمی رسید! اتکا به آمار و ارقام چینی ها هم نمونه ی دیگری از اشتباهات است و انداختن تقصیر گردن چین هم نمی تواند ما را از این واقعیت دور کند که کرونا بسیار خطرناک است. نه فقط افراد مسن بلکه کودکان را هم به کام مرگ می کشاند!

نزدیک به دو ماه است که خیلی از مردم ایران خانه نشین شده اند و با مشکلات اقتصادی دست و پنجه نرم می کنند. به گواه خیلی ها مشکلات دو سال گذشته ، فشار تحریم ها و افزایش بی سر و سامان نرخ ارز، زندگی را آنقدر سخت کرده است که تمام تلاش و زحمات خانواده ها به قدر گذران زندگی آنان کفایت می کند. و هیچ اندوخته ای برای مواقع ضروری نداشته اند. و در این دو ماه به سختی خانواده خود را حفظ کرده اند. شاید کمتر از ۱۰ درصد جامعه توان گذر کردن از این بحران را بدون دغدغه داشته باشند. اما اکثریت ایرانی ها چندسالیست که با سیلی صورت خود را سرخ می کنند. و در این میان وضعیت زنان سرپرست خانوار از همیشه بدتر است!
زنانی که مردانه ایستاده اند. با تمام بایدها و نبایدها و همینطور مشکلات کار زنان در ایران، تمام بار خانه و زندگی شان را به دوش می کشند! زنان و مادرانی که با افزایش طلاق به واسطه مشکلات اقتصادی، روز به روز بر تعداشان اضافه شده است. این روزها سرپرستان خانه های بدون مرد! حال خوبی ندارند. کسب و کارها تعطیل شده اند. همان حقوق وزارت کاری که کفاف زندگی شان را هم نمی داد دیگر نیست. نمی دانند شکم فرزندانشان را سیر کنند یا پول اجاره خانه را جور کنند! خیلی هایشان بخاطر آبرو و یا شرایط خاص توسط هیچ نهادی حمایت نمی شوند. و تنها منبع درامدشان حقوق کار روزانه و آن هم بدون پشتوانه بود که اکنون به دلیل کرونا قطع شده است. به واسطه تحقیق های گذشته و ارتباط با چند تن از زنان سرپرست خانوار، جویای احوالشان شدم. خدا را شاکر بودند اما، معلوم بود روزگار خوبی ندارند. طعم همان یک ذره دلخوشی سال نو و عید نوروز را هم نچشیده اند. مدام از نگرانی هایشان در صورت تداوم این شرایط می گفتند. و خدا خدا می کردند که زودتر این روزها تمام شود تا به محل کارشان بروند و حقشان را از روزگار نامراد بستانند!
بر کسی پوشیده نیست که تحریم ها و مشکلات اقتصادی دولت را در اداره کشور ضعیف کرده است. و با وجود تمام تلاشی که می کند باز هم مشکلات وجود دارد. البته که تا همین جا هم در روزهای کرونا زده خوب عمل کرده اند. باز هم تاکید می کنم امکان قرنطینه کامل وجود نداشته و ندارد. چون منابع مالی برای اداره کشور برای چندماه وجود ندارد. و اصلا توان مدیریت و توزیع عادلانه هم نکته مهمی است که نمی توان روی آن حساب باز کرد. اما با این وجود باید به دنبال راهکارهای منطقی برای عبور از این بحران بود. خانواده های قشر متوسط و ضعیف، مخصوصاً زنان سرپرست خانوار هر لحظه نگران و نا امید تر می شوند. امروز ۱۹ فروردین است. و تا ۳۰ فروردین که قرار است مشاغل کم خطر بازگشایی شوند هم معلوم نیست چه اتفاقی بیفتد. از اینرو باید بیشتر به فکر گروههای حساس و ضعیف تر باشیم. و حالا که این بیماری اوضاع روانی جامعه را تحت الشعاع قرار داده، لا اقل دغدغه معیشتی و اقتصادی مردم را مرتفع کنیم.
شبنم حاجی اسفندیاری
-

کرونا هنوز هم جان می گیرد!! پیشگیری همیشه بهتر از درمان است
این روزها با بالاگرفتن بیماری کشنده کرونا که ویروسی از خانواده آنفولانزا است، نگرانی ها بالا رفته است. از چین که منبع این ویروس است تا آمریکا و حتی در ایران همه درباره این موضوع حرف می زنند و نگرانند. چینی ها بعنوان اولین کسانی که این ویروس را از خفاش گرفته اند بیشترین آمار مبتلایان و مرگ را دارند. درست است این بیماری چینی هاست. اما هیچ کجا ، حتی کشور ما هم از دست این ویروس کشنده در امان نخواهد بود.
خوشبختانه با اینکه کرونا به مرزهای ایران نزدیک شده است ، اما هنوز در داخل کشور کسی به این بیماری مبتلا نشده است. و موارد مشکوک نیز کرونا نبوده اند. اما باید که حواسمان را جمع کنیم. مراقبت و پیشگیری کنیم که اگر این ویروس وارد کشور ما شود قطعاً به دلیل مشکلات ساختاری در شبکه بهداشت، سیستم ضعیف اطلاع رسانی و مدیریت ناکارآمد بحران، آمار مبتلایان بسیار بالا خواهد بود. و این رخداد می تواند به یک فاجعه تبدیل می شود.
همیشه گفته اند که پیشگیری بهتر از درمان است. از اینرو توصیه می شود که موارد بهداشتی و سلامتی را بیشتر از پیش رعایت کنیم. از حضور در محیط های آلوده پرهیز کنیم. دست و صورت خود را مدام با آب و صابون بشوییم و از همه مهمتر از دستشویی های عمومی استفاده نکنیم. موارد کامل توصیه های بهداشتی پیشتر در رسانشر منتشر شده است. اینجا
درست است که مسئولان وزارت بهداشت در تلاشند تا سلامتی و آرامش جامعه حفظ شود. اما اینبار یک اشتباه فردی و یک بی توجهی می تواند سرنوشت شما و افراد خاناوده تان را به گونه ی دیگری رقم بزند. پس بهتر است موارد بهداشت فردی و اجتماعی را تا می توانید رعایت کنید و به دیگران نیز توصیه کنید.
سپاس
شبنم حاجی اسفندیاری -

حادثه در دل حادثه؛ اندوه شهادت سردار و عزادار شدن 78 خانواده دیگر
از روز شنبه که پیکر پاک این شهیدان روی دست های ایرانیان داغدار تشییع می شد، فقط غم از دست دادن فرمانده ای بزرگ و فکر انتقام این عمل ننگین امریکایی ها در سر بود. تا اینکه امروز در کرمان حادثه ای رخ داد که جای بسیار تاسف دارد.
پایگاه خبری رسا نشر – شبنم حاجی اسفندیاری : از کاظمین تا کرمان، فقط و فقط عشق بود و ارادت به سردار دلها، سپهبد شهید قاسم سلیمانی. خشم بود و اندوه از خون به ناحق ریخته شده قهرمان ملی و فرمانده دلاور شهید قاسم سلیمانی. مردی که نه فقط در داخل این خاک، بلکه در منطقه او را به خوبی مس شناسند. و همه از ترور آمریکایی های جنایتکار به خشم آمده اند. اگر تا دیروز دشمنی با نظام و ملت ایران به واسطه تحریم و پنهانی بود. با ترور و به شهادت رساندن سردار بزرگ سپاه قدس ، ترامپ دشمنی اش را با ملت ایران آشکارا اعلام کرد. قطعا این اشتباه و حماقت ترامپ بی پاسخ نخواهد ماند و ملت ایران از خون فرزندان خود نخواهد گذشت. و انتقام سخت گرفته خواهد شد.
از اهواز تا مشهد، تهران تا قم و در نهایت در کرمان همه آمده بودند برای وداع. وداع با سرداری که پس از جنگ تحمیلی میدان را خالی نکرد و مبارزه را ادامه داد. تا شهادت … شأن و منزلت سردار شهید قاسم سلیمانی به قدری بالاست که زبان از بیان آن عاجز است . قطعاً شهادت سردار سلیمانی و ابو مهدی المهندس نقطه عطفی در تغییر شرایط منطقه خواهد بود و ملت ایران و عراق با هم در این سرنوشت شریک هستند.

از روز شنبه که پیکر پاک این شهیدان روی دست های ایرانیان داغدار تشییع می شد، فقط غم از دست دادن فرمانده ای بزرگ و فکر انتقام این عمل ننگین امریکایی ها در سر بود. تا اینکه امروز در کرمان حادثه ای رخ داد که جای بسیار تاسف دارد. همزمان با تشییع پیکر شهید بزرگ سپهبد سلیمانی، به دلیل عدم نظارت و کنترل ، ازدحام جمعیت باعث گیر افتادن زنان و مردان بسیاری شود که در نهایت 78 نفر در این حادثه جان باختند. از سویی این حادثه بیش از 200 مجروح داشته است که حدود 50 نفر آنان هنوز در بیمارستان ها بستری هستند. عین این مراسم در خوزستان، مشهد و تهران برگزار شد. اما درست در آخرین مقصد این سفر حادثه ای رخ داد که اندوهمان را دو صد چندان کرد. داغدار شدن 78 خانواده به جهت ازدحام جمعیت و یا هر دلیل دیگر …
اینکه چرا ما نمی توانیم در اجتماعات گسترده سلامت و امنیت حاضرین را تامین کنیم و هر از چند گاهی چنین خسارات جبران نشدنی وارد شود ، جای سوأل دارد. قطعا دادستانی کرمان باید پیگیر این موضوع بوده و عوامل این حادثه را شناسایی و بررسی نماید.
به عنوان مدیر مسئول پایگاه خبری تحلیلی رسانشر و به نمایندگی از سایر همکارانم، این حادثه اندوهناک و دلخراش را به خانواده جان باختگان حادثه کرمان تسلیت عرض نموده و از خداوند منان طلب مغفرت برای ایشان و صبر برای خانواده های داغدار خواستارم.
روحشان شاد -

دلمان برای لبخند های شیرینت تنگ می شود خانم ریاحی …
شهلا ریاحی اولین فیلمساز زن ایرانی درگذشت.
پایگاه خبری تحلیلی رسا نشر – بانو شهلا ریاحی یکی از بزرگترین بازیگران زن سینمای ایران و از هنرمندان بنام ایرانی بود که علاوه بر بازی در تئاتر ، در سینما و تلویزیون خوش درخشید. شهلا ریاحی در 17 سالگی برای اولین برا بر روی صحنه رفت. و این آغازی بود برای 70 سال فعالیت هنری. فیلم هایی که شهلا ریاحی قبل از انقلاب در آنها بازی کرد از ساختههای همسرش اسماعیل ریاحی بود که از میان آنها باید به «جاده مرگ»، «میلیونرهای گرسنه»، «جهان پهلوان»(همراه با فردین)، «دلهای بیآرام»، «شیطان در می زند» و «خشم کولی» (درکنار فردین و پوری بنایی) اشاره کرد.
بانوی هنرمند سینمای ایران در سال ۱۳۳۵ فیلم «مرجان» را بر اساس فیلمنامهای منوچهر کی مرام کارگردانی کرد که در آن علاوه بر خودش، محمدعلی جعفری، تاجی احمدی و تقی ظهوری نقشهای اصلی را به عهده داشتند. بدین ترتیب شهلا ریاحی اولین فیلمساز زن سینمای ایران لقب گرفت.
فعالیت های هنری مرحومه ریاحی پس از انقلاب اسلامی ادامه یافت. و حضوری پر رنگ در سینما و سریال های تلویزیونی ایفا کرد. از سریال های تلویزیونی که شهلا ریاحی در آنها به ایفای نقش پرداخته است می توان از “درخانه” ، “این خانه دور است” ، “همسایه ها” و “مهمان پذیر طوبی نام برد. همچنین این هنرمند گرانبهای سینمای ایران بازی های درخشانی در فیلم های سینمایی در قبل و بعد از انقلاب داشته است که “خواب های طلایی” ، “مرجان” ، “جهان پهلوان” ، “گدایان تهران” ، “پرنده کوچک خوشبختی” ، “دلشدگان” ، “چشمهایم برای تو” و “میخواهم زنده بمانم” اشاره کرد.
بانو شهلا ریاحی تنها یک بازیگر نبود. فرشته ای بود که در نقش هایی که بازی می کرد مخاطب را همراه و همدل می کرد. اگر مادر بود آنچنان بر مخاطب اثر می گذاشت که احساس فرزندی به وی دست می داد. لبخند زیبایش، نگاه های پر از معنا و حتی آه هایی که می کشید و اشک هایی که در مقابل دوربین می ریخت با روح و جان تماشاگر ایرانی عجین شده است. او هنرمندی بود که هنر زندگی کردن، انسانیت و محبت را به ما یاد داد. چندین نسل با سیمای مهربان شهلا ریاحی خاطره دارند. و مگر می شود او فراموش کرد؟ هرچند وی در روزهای آخر به واسطه بیماری آلزایمر دیگر کسی را نمی شناخت. اما ما تا همیشه به یاد خواهیم داشت لبخند مادرانه بانو ریاحی را که در قاب تلویزیون در دهه شسصت، به ما درس زندگی و انسانیت می داد. شهلا ریاحی در اواخر عمر به دلیل بیماری روزهای سختی را گذراند. که اگر متولیان سینمای ایران مسئولیت پذیر بودند باید چند صباح مانده با اخر عمر را راحت تر سپری می کرد . اما اینگونه نشد و صد افسوس که باز هم گوهر گرانبهایی از میان ما پر کشید.
روحش شاد و خاطراتش همیشه در یادها باقی …
شبنم حاجی اسفندیاری
11 دی نود و هشت -

پیرمردِ کار ! / روایت دستان لرزان پیرمرد 82 ساله در خیابان های شهر
درست وسط خیابون و در سرمای شبانگاهی آذر نود و هشت ، همراه با چند کودک کار از بین ماشین ها اینطرف و آنطرف می رفت. از لابلای خودروها عبور می کرد. دستمال سفیدی به دستش بود و به هر خودرو می رسید خیلی مودبانه از صاحبش میخواست که شیشه خودرو را تمیز کند تا به او پول بدهند. چیزی که باعث شد به سمتش بروم واژه ای بود که به ذهنم خطور کرد. پیر مرد کار!
هشتاد و دو سال دارد. نامش عبدالله هست. بازنشسته هیچ کجا نیست. یعنی جز یارانه 45500 تومانی و 55000 تومان ناچیز بنام کمک معیشتی هیچگونه حمایت مادی و معنوی ندارد. به ظاهر آراسته اش نمی خورد شیشه پاک کن باشد. اما بابا عبدالله هشتاد و دو ساله این روزها برای درآوردن هزینه خورد و خوراکش مجبور است کار کند. آن هم تمیز کردن شیشه خودروها!
*تصویر تزئینی است.
ازش پرسیدم مگر کسی را ندارید که در این سن و در این سرما کار می کنید. نگاهی کرد و گفت دخترم من دوتا دختر مثل شما دارم و دو پسر هم دارم که ای کاش …. .حرفش را خورد. پرسیدم یعنی هیچ کمکی به شما نمی کنند؟ گفت دخترهایم چرا. ولی خودشان هم گرفتاری دارند. اما پسرهایم اگر همین دوزاری را که با شیشه پاک کنی در میاورم ببیند می گیرند و خرج مواد می کنند. من جوان که بودم نگهبان شرکت بودم. درامد خوبی داشتم و زندگی مان خیلی خوب بود. اما این مواد لعنتی پسرانم را از من گرفت. زندگی مان را تباه کرد و زنم از غصه فرزندان معتادش دق کرد و مرد. حالا منم و یک خانه اجاره ای. بدون هیچ ابزاری برای کسب معاش. جز همین لنگ … همینطور که حرف می زد و درد و دل می کرد بغض گلویم را گرفت. این مرد در جوانی تمام وظایفش را برای خانواده و کشورش انجام داده است. حالا در این سن و سال باید که در آرامش و رفاه فقط و فقط استراحت کند. اما اینگونه نیست. فشار زندگی و مشکلاتی که دارد اجازه خانه نشینی و استراحت را به او نمی دهد. از هیچ کجا حمایت نمی شود. فرزندانش هم جای اینکه عصای دستش باشند، جزء بزرگتری از مشکلاتش شده اند. هنوز زنده است. احتیاجاتی دارد و چگونه باید به این زندگی ادامه دهد؟ همین یک راه را دارد. اینکه از صبح تا شب در خیابان ها بگردد و شیشه ماشین ها را تمیز کند. تا شاید صاحب خودرو از سر دلسوزی بخاطر ریش سفیدش کمی بیشتر به او پول بدهند. من چشمان اشکبار بابا عبدالله را دیدم که بخاطر قبض برقی که موعدش گذشته بود و نگران بود که تا آخر شب نتواند اندازه آن پول در بیاورد. من دستان لرزانش را دیدم که وقتی شیشه ای را پاک می کرد با جان و دل کار می کرد. تا اگر پولی به او دادند حلال باشد.
او اکنون نباید آنجا باشد. هیچ چیز سر جای خودش نیست. بابا عبدالله هرکجای دنیا بود اکنون زندگی اش بهتر بود. از این دست آدمها در شهر ما زیاد است. نه پشتوانه مالی دارند و نه از بیمه و مزایای عدالت اجتماعی بهره می برند. صفحه آخر شناسنامه شان پر است از مهر های انتخاباتی. اما شهروند هیچ کجا نیستند. کسی آنها را نمی شناسد و از حال و روزشان خبر ندارد. عدالتی برایشان اجرا نشده است که سهامی از آن داشته باشند. مدیران و مسئولین کشور همانقدر به بابا عبدالله ظلم کرده اند که صاحب خودرویی که بعد از تمیز کردن شیشه ماشینش گار می دهد و می رود بی آنکه پولی به او بدهد. او بقدری مهربان است که از این آدم ها که پولش را نمی دهند گلایه نمی کند. می گوید همه گرفتارند. اگر پول ناچیز تمیز کردن شیشه انها به دست من، گره ای را از آنان باز می کند من باز هم برایشان مجانی کار می کنم. او حتی از دولت و مسئولین هم گلایه ندارد. می گوید بدهی زیاد دارم اما هیچکس به من بدهکار نیست.
با اکراه پذیرفت که قبض برقش را بپردازم. هیچ کمک دیگری از من قبول نکرد. حتی وقتی پرسیدم که فردا همین جا هستید تا برایتان غذا بیاورم. گفت دخترم من یک عمر با آبرو زندگی کرده ام. دستم همیشه به خیر بوده. از بد روزگار به این روز افتاده ام. برای اینکه کسی مرا نشناسد هر روز جایم را عوض می کنم. دلم نمیخواهد نوه هایم مرا ببینند. شاید دیگر هیچوقت من را نبینی. و رفت… . -
عشق و نفرت – قسمت اول
عشق و نفرت – قسمت اول
نوشته : شبنم حاجی اسفندیاری
متن داستان:تمام کارهای خونه رو انجام داده بودم. نهار هستی رو هم حاضر کردم و گذاشتم روی میز، تا زمانیکه از کلاس زبان بر میگرده بخوره. فقط ده دقیقه وقت داشتم . باید سریعتر حاضر می شدم تا پریچهر برسه. وقتی بیاد دم در نباشی، شروع می کنه به بوق زدن و آبرومون رو جلوی همسایه ها می بره بی اعصاب خانووم!
قراری که امروز پریچهر با مدیر شرکت گذاشته خیلی برام مهمه. اگر بتونم سرویس نهار و تدارکات اونجا رو بگیرم کلی جلو می افتیم. فکر کنم بتونم مدرسه هستی رو عوض کنم برای سال دیگه. تو این مدرسه دولتی ها چیزی یاد نمی دن. هزینه کلاس زبانشم خیلی بالاست. خدا کنه که جور بشه.
داشتم با خودم حرف می زدم و همزمان حاضر می شدم که یک آن زنگ خونه به صدا دراومد. اول گفتم لابد پریچهره که زود رسیده گفته برم بالا. بعد گفتم احتمالاً هستی باشه. بازم کلیدش رو جا گذاشته. برای همین سمت آیفون رفتم و بدون اینکه بفهمم کیه، در رو باز کردم.
چند دقیقه ای گذشت. دیگه حاضر شده بودم. کیفم رو برداشتم و تا خواستم به سمت در برم. زنگ در آپارتمان به صدا در اومد. در رو باز کردم. خشکم زده بود. انگار که همونجا مُردم. دست و پام شروع کرد به لرزیدن و فقط تو چشماش خیره شدم…
نمی دونم چقدر گذشت. فقط می دونم بعد از شنیدن سلام کردنش خیلی طول کشید تا جواب سلامش رو بدم. سعید بود. مردی که آخرین بار ۱۶ سال پیش دیدمش. مردی که با کلی امید و آرزو به خونه اش اومده بودم . و فقط بعد از یکسال زندگی، شبونه ترکم کرد و رفت. مردی که تا سال ها فکر می کردیم مُرده. گم شده. دزدیدنش. مردی که به خاطرش همه جا رو گشتم. به هر دری زدم تا ازش سراغی بگیرم. اما صد افسوس که اون سوزنی شده بود در انبار کاهی به بزرگی دنیا. سعید برگشته بود. همسر سابق من. پدر دختر من. مردی که جز نامردی ازش چیزی ندیدم. و آرزو می کردم هیچوقت نبینمش. که اگر دیدمش تُف کنم تو صورتش. دیدمش. روبروم ایستاده بود. ولی هیچ حرکت دیگه ای نتونستم انجام بدم . جز اینکه به سلامش جواب بدم.
خدایا خواب نمی دیدم. خودشه. سعید ملک پور. کسی که تا چند سال بعد از نبودنش فکر می کردیم مُرده. اما چقدر شکسته شده. تمام موهاش سفید شدن. انگار که ۷۰ سالشه!! . دیگه از اون آقا سعید جنتلمن خوشتیب خبری نیست. سعید بود و یک دست کت و شلوار ساده و یک چمدان …
همینطور که خشکم زده بود و فقط نگاهش می کردم بهم گفت می تونم بیام تو. فکر نکردم. بلافاصله گفتم بفرمایید تو. از جلوی در رفتم کنار. خونه هنوز مث همون سالها بود. برای همین رفت سمت پذیرایی. تا پاش و تو خونه گذاشت انگار تازه باورم شد که خواب نیست و واقعیت داره. بغضم گرفت. چشام پر اشک شد و خودم و به آشپزخونه رسوندم. دلم میخواست فریاد بزنم.جیغ بکشم. نفس نفس می زدم . اشک چشمام بیشتر و بیشتر می شد.بغض داشت خفم می کرد. نمی دونستم باید چیکار کنم. خدایا ! الان باید چیکار کنم. برم به شوهر سابقم، کسی که من و بدون هیچ دلیلی ترک کرده و رفته پی خوشگذرونیش، کسی که با اون زنیکه عوضی بهم خیانت کرده، خوشامد بگم ؟ باید ازش پذیرایی کنم؟؟ بگم خوب کردی برگشتی. دلمون برات تنگ شده بود؟؟؟ چی بگم آخه؟؟
پریچهر رو یادم رفته بود. ده دقیقه ای بود سر کوچه منتظرم بود. نفهمیدم اصلا چندبار بهم زنگ زده. برای اینکه جواب تماسش رو نداده بودم نگران شد و اومد بالا. در خونه باز مونده بود. فقط دیدم با حالتی نگران داره صدام می کنه. تا دیدمش پریدم تو بقلش و گریه و گریه.
پریچهر. پری . برگشته. حالا چیکار کنم ؟؟؟
پریچهر متعجب می پرسید کی؟ کی برگشته. چی می گی تو؟ خول شدی دختر. با صدای لرزون گفتم سعید . سعید اومده. خندید و گفت دیوونه نشو. سعید کجا بود. بازم فکر و خیال کردی دختر. گفتم نه به خدا خودم دیدمش . سعید اومده . سعید اینجاست . برو تو پذیرایی ببین اونجا نشسته…
باورش نمی شد. گفت ی لحظه وایسا . رفت و سریع برگشت. متعجب شده بود. گفت این مرده کیه راه دادی تو خونه؟ این کیه؟ گفتم سعیده بخدا. پری خود سعیده. برگشته. اومد در زد من در و باز کردم. دیدمش. خشکم زده بود. گفت بیام تو . منم گذاشتم بیاد. الانم اومدم اینجا . نمی دونم چیکار کنم؟ پری تو بگو چیکار باید بکنم؟؟
در یک لحظه فشارش رفت بالا و از عصبانیت فریاد زد غلط کرده که برگشته. واسه چی راه دادی بیاد تو این مرتیکه. دست من و ول کرد و رفت سمت پذیرایی. منم دنبالش رفتم که نکنه اتفاقی بیفته. سعید تا پریچهر رو دید ازجاش بلند شد . تا اومد سلام کنه. پریچهر روبروش ایستاد و یکم نگاهش کرد. خودتی سعید؟ یکم سرت و بچرخون ببینم واقعاً خودتی؟ سعید هم سرش رو تکون داد و تا اومد که به پریچهر نگاه کنه سیلی محکمی رو صورتش نشست. پریچهر تمام خشم این سالهاش رو در یک سیلی خلاصه کرد و با لحنی تند گفت برای چی برگشتی؟ مگه تو نمرده بودی؟ مگه تو نرفته بودی؟ الان اینجا تو این خونه چه غلطی می کنی؟ با چه رویی برگشتی مرتیکه عوضی؟ خودم و انداختم جلوشون و پریچهر رو کشیدم به عقب. گفتم ولش کن پری جان. خودت رو ناراحت نکن. دختر تو تازه خوب شده کمرت. قربونت برم بیا بشین عزیزم. سعید هم که صورتش سرخ شده بود ، سرش رو پایین انداخته بود و هیچ حرفی نمی زد. معلوم بود شرمگین و ناراحته. نگاش کردم. دیدم اشک از گونه هاش سرازیر شده . ولی آروم و شرمسار ایستاده بود. و به توهین ها و کنایه های پریچهر گوش می داد. رفتم سریع در واحد رو بستم تا صدا بیرون نره. تو همین فاصله باز پریچهر به جون سعید افتاد و دستش و گرفت تا بیرونش کنه. سعید به حرف اومد. آبجی تورو خدا! بزار واست توضیح بدم. بزارین توضیح بدم. باشه میرم. اما بزارین حرفم و بزنم. من غلط کردم . ولی اومدم تا ازتون حلالیت بطلبم. اومدم هر بلایی که دلتون میخواد سرم بیارید. اصن منو بکشید. آتیشم بزنید. ولی بزارین بگم. دارم میمیرم. دارم نابود میشم. پریچهر خواهرم تورو خدا به من رحم کن …
پریچهر دست سعید رو ول کرد و گفت : خواهر ؟؟ کدوم خواهر؟ تو مادر و خواهر میشناسی؟؟ تو اصلا انسانی؟ تو می دونی بابا بخاطر گم شدنت دق کرد و مرد؟ می دونی مامان چه بدبختی هایی کشید تا ی خبری ازت بگیره؟ می دونی یا نه؟؟ می دونی من چند بار تا ترکیه اومدم و برگشتم که ی خبری ازت بگیرم؟ تو قرار بود بری ترکیه لباس بیاری؟ چی شد؟ کجا رفتی؟ اگر پسر عمو حمید عکست رو با اون آشغال عوضی تو فیسبوک نمی دید که ما نمی فهمیدیم خبر مرگت زنده ای و داری به ریش هممون می خندی. خیلی بی معرفت و نامردی سعید. این زن مثل دسته گل و یا ی بچه تو شکم ول کردی و رفتی دنبال کصافط کاری. اونم با کی ؟ یا ی آدم عوضی که حتی به خودشم وفا دار نبود. اصلاً از خودت پرسیدی این زن دست تنها چیکار باید بکنه؟ از کجا میاره میخوره؟ چجوری شکم بچش رو سیر میکنه؟ تو اون آشغال دونی خارجت وسط عشق و حالت یک بار شد یاد زنت بیفتی که الان کجاست و تو بی خبری نبود من چه حالی داره ؟؟ من می دونم حرفی برای گفتن نداری؟ نمی دونم چه بلایی سرت اومده که برگشتی. ولی اینو می دونم که هر بهانه ای هم که بیاری خریدار نداره حرفت اینجا. هر طوریتم شده باشه مسلما آه این زن سیاه بخت و مادر مریضته که بلا و مصیبت سرشون آوردی. سعید همونطوری که رفته بودی، برو. بزار فکر کنیم داداشمون مرده. داداشمون نامرد بوده ولمون کرده. این زن فکر کنه شوهرش خائن بوده و ولش کرده. اون بچه فکر می کنه همونطور که بهش گفتن باباش تو ترکیه تو دریا غرق شده. الان اومدی، ما به هستی چی بگیم؟ بگیم بابات زنده شده؟ بهش بگم عمه بفرما اینم بابات که آرزوی دیدنش رو داشتی؟ من چی بگم سعید به دختر ۱۶ سالت؟بگم این همون بابای نامردته که صبر نکرد به دنیا بیای صورت خوشگلت و ببینه. همون بابای عوضیته که بخاطر هوا و هوسش مادر باردارت رو آواره کوچه و خیابون ها کرده. حیف اسم پدر که رو تو بگذارن سعید ….
اسم هستی که اومد از خودم بیخود شدم. با خودم گفتم هستی نباید بفهمه. هستی نباید بفهمه. یهو داد زدم. هستی… هستی نباید بیاد خونه. پریچهر تورو خدا ی کاری کن هستی نیاد خونه. بچم الان نباید بیاد اینجا. وای خدایا!! دخترم اگر بفهمه و این اوضاع و ببینه دیونه می شه پری. تورو قران ی کاری کن هستیم نیاد امروز اینجا…
پریچهر داشت تلفنی با هستی صحبت می کرد. بهونه ای جور کرده بود تا هستی امشب بره خونه اونا با سولماز دخترش بمونه و نیاد خونه. من هم همونطور شوک نشسته بودم و به حرفهای پریچهر گوش می دادم. حواسم به سعید بود. هر چند دقیقه یک بار زیر چشمی به من نگاه می کرد و انگار میخواست حرفی بزنه. اما روش نمی شد. اصلاً نمی دونم چرا باید تو این شرایط قرار بگیرم؟ تو که رفته بودی، برای چی برگشتی؟ ما فراموشت کرده بودیم. می دونم تو هم ما رو از یاد برده بودی. چه اتفاقی افتاده که برگشتی؟؟
تلفن پری که تموم شد، از من خواست تا با سعید تنهاش بگذارم. خودمم دوست داشتم از اونجا برم. جو اتاق خیلی سنگین بود. نمی تونستم تحمل کنم. برای همین رفتم به اتاقم و خودم رو روی تخت رها کردم. چشمام و بستم. دلم میخواست حافظم پاک بشه تا وقتی چشمام رو باز می کنم، دیگه هیچ چیزی رو به خاطر نیارم. دلم میخواست بخوابم. و وقتی بیدار می شم همه این اتفاقات فقط خواب بوده باشه و بدور از واقعیت. قطره های اشک آروم آروم از گوشه چشمام روی صورتم سرازیر می شد. یک لحظه یاد اون شب لعنتی افتادم. من از خونه مادرم برگشته بودم و داشتم شام حاضر می کردم. چمدون سعید رو بسته بودم. منتظر بودم از مغازه برگرده تا با هم شام بخوریم. فردا صبح برای استانبول بلیت گرفته بود. اگر شرایطم حساس نبود خودم هم باهاش می رفتم. اما ما ی توراهی داریم. ی مهمون عزیز. که دلش میخواد مامانش استراحت کنه تا سرحال و سالم به دنیا بیاد
پایان قسمت اول
-

روایتی از فقر و شرمندگی …
گاهی وقتها ناخواسته چیزهایی را می بینی و می شنوی که نباید. با خودت می گویی کاش نمی دیدم. کاش نمی شنیدم. کاش اصلاً در آن لحظه آنجا نبودم. بی خبری خوش خبریست. به مانند سخنگو ها و گویندگان خبر سیما ، همه چیز در این کشور خوب است. رفاه و آبادانی همه جا را فرا گرفته است. و فقر، مگر اصلاً داریم؟؟؟
پایگاه خبری رسا نشر – همین چند ساعت پیش، پیرمرد سیگار فروش درون دکه اش دختر جوانش را مورد شماتت قرار می داد. پیر مرد نگران با غضب می گفت ” نمیگی نگرانت میشم؟؟ . می دونی ساعت چنده؟” دختر هم سرش را پایین انداخته بود و با صدای لرزان گفت” بابا اتوبوس نبود.می دونی چندتا ماشین باید سوار شم تا برسم خونه؟ . بخدا همش سراپا بودم. پاهام درد می کنه” پدر نگران گفت” چرا به من زنگ نزدی؟ گوشیتم که خاموش بود.” دختر گوشی قدیمی را از داخل کیفش دراورد و نشان پدر داد.” بابا حاجی می دونی این گوشی باطریش خرابه ها. همش دو ساعت شارژ نگه می داره. تازه اگرم روشن بود شارژ پولی نداشت زنگ بزنم. می دونی چند روزه گوشیم و شارژ نکردم من؟ خستم کرده بخدا. همش باید وایسم شارژش کنم. همه جا آبروم رفته . بچه ها مسخرم می کنن. میگن شماره واتساپت و بده جزوه ها رو برات بفرستیم. کلاسمون گروه داره. اما من باید از این و اون بپرسم چه خبره. بابا حاجی قرار بود برام گوشی بگیری. بعد می دونی و میگی چرا زنگ نزدم؟ می دونی من جز کارت مترو و اتوبوس پول دیگه ای نداشتم و مجبور شدم انقدر دیر برسم. بعد بازم می پرسی؟؟؟”
به یکباره همه چیز تغییر کرد . پدر بر افروخته و عصبانی در یک لحظه به پدری شرمنده و ناراحت تبدیل شد. دست نوازش بر سر دخترش کشید و گفت می خرم برات بابا …دیگر نتوانستم این صحنه را ببینم. بغضم گرفت. سرم را پایین انداختم و رفتم.چقدر راحت بغض دختری جوان می شکند. و چه راحت پدری پیر شرمنده فرزندش می شود. فقر ، واژه فراموش شده در میان گفتگوهای روزمره مردم و مسئولین این کشور. برخی به چه راحتی هر سال گوشی آیفون خود را ارتقاء می دهند تا به روز باشند. و برخی هم به چه سختی تلفن معیوب خود را ساعت به ساعت شارژ می کنند تا شاید کسی نگرانشان نشود! برخی ها انقدر دارند که نمی دانند با پولشان چه کنند. و برخی همچون پیرمرد سیگار فروش نمی داند با پول کمی که دارد کدام سوراخ زندگی اش را پر کند. جالب قصه اینجاست که تحریم ها قشر ضعیف را ناتوان تر و کم توان کرده است. اما برای بالادستی ها بد نشده است. دلارها و سرمایه هایشان پا به پای افزایش قیمت دلار رشد کرده است. خلاصه که اوضاع خوبی نیست. و کیست که این جمعیت بینوا را دریابد خدا می داند ….
با خودم گفتم کاش وزیر ارتباطات سریعتر پروژه تلفن همراه قسطی را راه اندازی کند تا این پدر پیر بتواند بی آنکه زیر بار قرض و فشار برود، بتواند به قولش عمل کند . لا اقل اگر دخترش دیر می رسد خبر دهد تا بابا حاجی چشم براه و نگران نماند ….
شبنم حاجی اسفندیاری -

کسب درآمد میلیونی از ساخت محتواهای مبتذل اینستاگرامی!
پرداختن به مسائل جنسیتی ، شوخی ها و جملات رکیک در یک دقیقه یک کلیپ طنز تحویل شما می دهد که تازه اسپانسری هم هست که به آن پول می دهد. شاید در ذهن شما رقم هایی حدود دو سه میلیون تومان باشد. نه!! اعداد از این رقم ها بالاتر است. ساحت و پخش یک کلیپ نمایشی دست کم بیش از ده میلیون تومان برای شما هزینه دارد.
پایگاه خبری رسا نشر – شبنم حاجی اسفندیاری: اگر شما هم از علاقمندان شبکه اینستاگرام هستید، قطعاً با کلیپ های ویدئویی افراد آماتور که این روزها به اینفلوئنسر و یا سلبریتی مبدل شده اند، برخورد کرده اید. ویدئوهای اکثراً تبلیغاتی و دارای اسپانسر که با سناریویی ضعیف و کیفیتی نازل تولید شده و به خورد مخاطب داده می شود.
اکسپلور اینستاگرام را که نگاه می کنی، پر شده است از ویدئوها و کلیپ های نمایشی تبلیغاتی که با یک دوربین موبایل و توسط چند فرد عادی و غیر حرفه ای تهیه شده است. بیشتر از 80 درصد این کلیپ ها تبلیغاتی هستند و درست به همان اندازه ارتباط مستقیم به اکستنشن تهرانی و سایت شرط بندی و پیش بینی دارند. این روزها همه میخواهند اینفلوئنسر شوند. دختر و پسر هم ندارد. برخی برای خود سبک و کلاس کاری قائل شده، مطالب انگیزشی و روانشناسی منتشر می کنند و برخی دیگر تیستر غذا می شوند. پول میگیرند که غذا را تست کنند. و مسلماً وقتی پول میگیرید باید از غذاها تعریف کنید و مدام نکات مثبت را یادآور شوید. این کار تیستری نیست. این افراد نمایش دهنده آگهی هستند. تکلیف این گروه مشخص است. اما آنچه که روز به روز به تعدادش اضافه می شود، سازندگان کلیپ های طنز ویدئویی است. افرادی که مدعی اعتماد به نفس بالا هستند و به طمع پول و شهرت رو به ساخت کلیپ های نمایشی آورده اند.یک محتوا برای خنداندن و جذابیت داشتن باید حرفه ای باشد. باید سناریوی قوی داشته باشد و از همه مهمتر عوامل سازنده آن نیز توان اجرای کار حرفه ای را داشته باشند. مسلماً افرادی که نه سر رشته ای از نویسندگی، کارگردانی و بازیگری دارند و نه اهل هزینه کردن برای ساخت یک کار استاندارد، به ابتذال و شوخی های دم دستی و بعضاً سخیف روی می آورند. چون ساده ترین راه جذب مخاطب همین محتواهای بی ارزش هستند. پرداختن به مسائل جنسیتی ، شوخی ها و جملات رکیک در یک دقیقه یک کلیپ طنز تحویل شما می دهد که تازه اسپانسری هم هست که به آن پول می دهد. شاید در ذهن شما رقم هایی حدود دو سه میلیون تومان باشد. نه!! اعداد از این رقم ها بالاتر است. ساحت و پخش یک کلیپ نمایشی دست کم بیش از ده میلیون تومان برای شما هزینه دارد. که صد البته بیشترش به جیب صاحب صفحه می رود. قطعاً ساخت کلیپی یک دقیقه ای که جز دو سه نفر عشق بازیگری، و چند دیالوگ سطحی و مبتذل چیز دیگری ندارد بیشتر از پانصد هزار تومان هم آب نمی خورد. فیلمبرداری و تدوین هم با یک موبایل ساده انجام می شود.
شما اگر بخواهید یک محتوا را بصورت قانونی تولید و منتشر کنید باید صدها پیچ و خم را رد کنید. یک کلمه نابجا و یا یک پلان مورد دار اگر در کار شما باشد تائید نمی شود و حتی توقیف می شود. اما در همین کشور روزانه دهها کلیپ نمایشی با محتواهای مبتذل و الفاظ جنسی آن هم بدون هیچ فیلتر و بررسی به خورد مخاطبان ایرانی داده می شود. درآمد میلیونی صاحبان صفحات اینستاگرامی که تنها با انتشار محتواهای روزانه به اینفلوئنسر معروف شده اند خود گواه بی در و پیکر بودن این شیوه تبلیغاتی است. در حالیکه با این شرایط بد اقتصادی شرکت های تبلیغاتی با مشکلات عدیده ای روبرو هستند و بعضاً رو به تعطیلی، چند نفر اینستاگرام را به قبضه خود درآورده اند و بدون مالیات و هیچ مسئولیتی به صرف چند صد هزار بودن و میلیونی بودن دنبال کننده هایشان کسب و کاری پر سود راه انداخته اند. این افراد برای گریز از مالیات و مشکلات احتمالی شماره کارت نزدیکان و دوستان خود را می دهند.و بصورت دوره ای شماره کارت ها تغییر می کند. و این کار چه چیزی می تواند باشد جز فریب و کلاهبرداری ؟؟ هربار هم که به آنها اعتراض می شود، بغض در گلو از اینکه زحمت کشیده اند و مزد تلاش و زحمتشان را می گیرند دم می زنند. من تبلیغ و معرفی پیج ها و معرفی خدمات و محصولات بی کیفیت آن هم با یک محتوای بشدت ضعیف را زحمت و تلاش نمی دانم.ضمن اینکه مشکل فقط در تولید محتوا نیست. بجز چند صفحه که اکنون کاربران واقعی (غیر فیک) زیادی دارند، اکثر این صفحات از کاربران فیک برای بالا رفتن صفحه شان استفاده کرده اند. شاید بگویید لایک و ویو ها و کامنت هایشان زیاد است. بله. افزایش بازدید ویدئو (ویو) ، لایک و کامنت فیک بسیار راحت است و با استفاده از این ترفند است که باعث می شود آگهی دهنده فریب بخورد و آگهی اش را به یک صفحه پر بازدید بدهد. در صورتیکه واقعیت چیز دیگریست…
فضای مجازی اگرچه بستر مناسبی برای نشان دادن استعداد ها و ایجاد فضای کسب و کار است، اما سوء استفاده برخی از افراد که متاسفانه در جامعه از محبوبیتی نسبی برخوردارند این فضا را نا امن و غیر قابل اعتماد می کند. اگر رسانه ها، مخصوصا رسانه ملی کارکرد آزادنه تر و بدون وابستگی فکری داشت دیگر شاهد بروز چنین پدیده ای نمی شدیم. اکثر مخاطبان اینستاگرام را جوانان تشکیل می دهند. جوانانی که تنها سرگرمی و رسانه مورد اعتمادشان اینستاگرام است. همین استفاده وسیع مردم ایران از این شبکه اجتماعی عاملی است برای کسب درآمد بیشتر پیج های فیک و سازندگان محتواهای مبتذل …
-
روز خبرنگار گرامی باد
هر رویدادی که در این دنیا اتفاق می افتد. و هر خبری که چه خوب و چه بد در زندگی ما و آینده مان تاثیر می گذارد، از رسانه می آید. رسانه هایی که در شکل های مختلف به پوشش اخبار و انتقال اطلاعات می پردازند. و رسانه شکل نمی گیرد مگر با حضور خبرنگاران، عکاسان، نویسندگان و گزارشگران تلاش گر. افرادی که با کمترین درآمد و بیشترین فشار بار سنگین اطلاع رسانی و گردش اطلاعات را بر عهده دارند. خبرنگارانی که باید قلمشان فقط از راستی و درستی بنویسد. خبرنگارانی که وابسته نیستند و حقایق را همانگونه که هست برای مردم بازگو می کنند. روز خبرنگار بر همه خبرنگاران و تلاشگران عرصه خبر گرامی باد…
به امید حمایت بیشتر و فراهم شدن گردش آزادانه تر اطلاعات بدون بازخواست، شکایت و بازداشت !!!
شبنم حاجی اسفندیاری