برچسب: شبنم حاجی اسفندیاری

  • سال 1401 آغاز قرن جدید بر همه پارسی زبانان مبارک

    سال 1401 آغاز قرن جدید بر همه پارسی زبانان مبارک

    فرا رسیدن نوروز باستانی، بهار دل انگیز و آغاز قرنی جدید بر همگان مبارک باد.

     

    سال 1401 آغاز قرن جدید بر همه پارسی زبانان مبارک

     

    یا مقلب القلوب و الابصار …
    یا مدبر الیلل و النهار
    یا محول الحول و الاحوال
    حوّل حالنا الی احسن الحال

    گذر ایام، مجالمان داد تا از قرنی، به قرن نو کوچ کنیم. و در آستانه اولین نوروزِ قرن جدید، آرزو می کنیم تا هموطنان عزیزمان در جای جای این کره خاکی، در امنیت، آرامش و سلامتی باشند.
    من و همکارانم در پایگاه خبری تحلیلی رسا نشر سال خوب و خوشی را برایتان آرزومندیم. سال 1401 هجری شمسی مبارک

    شبنم حاجی اسفندیاری
    صاحب امتیاز و مدیر مسئول
    پایگاه خبری تحلیلی رسا نشر

     

  • قتل دختر اهوازی و قربانیان قتلهای ناموسی

    قتل دختر اهوازی و قربانیان قتلهای ناموسی

    خون بی گناهانی چون رومینا اشرفی، فاطمه بریهی، ریحانه عامری و حالا مونا حیدری بر روی دستان شیفتگان کودک همسری، زن ستیزان و متحجران تا همیشه باقی خواهد ماند.

    پایگاه خبری تحلیلی رسا نشر – از خشونت، درگیری و حتی قتل در هیچ جامعه ای نمی شود رهایی یافت. در هر کجای دنیا بسته به شرایط و روحیات اجتماعی شهروندان، همه روزه اتفاقات تلخ بسیاری رخ می دهد. اما آنجا که این حادثه برچسب جنایت فجیع به خود می گیرد، دیگر نمی توان به آن یک نگاه عادی کرد. ماجرای شنبه خونین اهواز، 16 بهمن 1400 را نمی توان بی تفاوت از کنارش رد شد و ندید. قتل فجیع یک مادر 17 ساله، که در 12 سالگی و با اصرار به عقد پسرعمویش درآمده است، شاید یکی از قتل های تلخ در تاریخ جنایی ایران لقب بگیرد. اما بدون اغراق می توان گفت متفاوت ترین قتل ناموسی در تاریخ ایران بدون شک ماجرای مرحومه مونا حیدری است!

    ظهر روز گذشته فیلمی در شبکه های اجتماعی دست به دست می شد که سر بریده یک زن جوان یا بهتر بگویم سر یک قربانی کودک همسری در دستان شوهرش، خونین به این سو و آن سو برده می شد. اینکه شهامت چنین عمل قساوت گونه همراه با لبخند توأم با افتخار چگونه در این مرد شکل گرفته است؛ همان چیزی است که سالیان سال مدافعان حقوق زنان و فعالین رسانه ای مدام در رابطه با آن هشدار می دهند و همه ساله بر تعداد قربانیان خشونت و قتل های ناموسی اضافه می شود. تفاوت این قتل با همه قتل هایی که پیشتر در باره آن شنیدید در همین دور افتخاری است که مرد به اصطلاح ناموس پرست، نه تنها فرار نکرده است، بلکه با سری بالا و لبی خندان سر جدا شده زنش را در کوچه و خیابان می گرداند!

    زن اهوازی به بد سرنوشتی دچار شد. دختر 17 ساله ای که شاید تنها گناهش این بوده که برای رهایی از یک زندگی اجباری فرار کرده است. جنایتی از این بالاتر نیست که حقوق اولیه انسان، یک زن از او گرفته شود. اختیار و حق انتخابش را مصادره کنند و در کودکی به زور شوهرش بدهند. امروز همه آن خشک مقدسانی که مروج کودک همسری هستند در این جنایت بزرگ شریک هستند و باید پاسخگو باشند. آنانکه باعث شده اند تا قاتلان روانی فرزند یا همسر خود را به بدترین شکل ممکن به قتل برسانند و به سزای عملشان نرسند نیز در مظان اتهام قرار دارند.

    قانون در دفاع از حقوق زنان نقص دارد. لایحه حمایت از زنان در برابر خشونت،  بازیچه سیاسی کاری مسئولین است و تا زمانیکه قانون به عنوان یک پشتوانه مطمئن در حمایت از زنان آسیب پذیر قرار نگیرد، از این جنایت ها بارها رخ خواهد داد. دختران و زنان نیازمند حمایت ویژه ای در قانون قضایی هستند. و بر رئیس جمهور، رئیس قوه قضائیه و نمایندگان مجلس واجب است که با رسیدگی ویژه قوانین فشل و مردانه را اصلاح کنند. خون بی گناهانی چون رومینا اشرفی، فاطمه بریهی، ریحانه عامری و حالا مونا حیدری بر روی دستان شیفتگان کودک همسری، زن ستیزان و متحجران تا همیشه باقی خواهد ماند. مشکل جریحه دار شدن احساسات جامعه با بستن رسانه ها و شبکه های اجتماعی حل نخواهد شد. تا زمانیکه حتی یک زن در خانه پدر و همسر احساس نا امنی می‌کند و مرد به خودش اجازه می‌دهد که با هر روشی زن را به تمکین و اطاعت از خود وا دارد، احتمال قتل های فجیع تر از این و جنایت های بیشمار دیگر وجود خواهد داشت. پس به جای بازی با الفاظ و اظهار تأسف های گاه و بی گاه، از زنان بی گناهی چون مونا حمایت کنید. اگرچه دیگر برای نجات مونا از تعصبات قومی و ناموسی خیلی دیر است. اما شاید در پهنه این دیار مونای دیگری باشد که هر لحظه جانش در خطر باشد ….

    شبنم حاجی اسفندیاری

  • روز فرشته های مهربانی، روز مادر و روز زن مبارک باد

    روز فرشته های مهربانی، روز مادر و روز زن مبارک باد

     

    پایگاه خبری رسا نشر- نگاهش ماورای هر نگاهیست. و دستانش همیشه گرم و همچون حریر، گاهی که بی هوا نوازش می کند. آغوشش همیشه باز است و حتی اگر بار غمهای عالم را به دوش می کشد، باز هم لبخند از گوشه لبش نمی رود، زمانیکه خسته ایم. زمانیکه کم آورده ایم و آنگاه که ناملایمات روزگار جان بر لبمان آورده است. تنها یک ” نگران نباش عزیزم، خدا بزرگه” اش حل المسائل تمام مشکلاتمان می شود. کلامش و نگاهش پرفایده ترین مرهم دنیا می‌شود و درست انگار در همان لحظه باز هم از او زاده شدیم و جوانه امید در دلمان می‌روید. چه کسی در این سالها ما نا امیدان خسته و بی تاب را بارها و بارها به زندگی و ادامه دادن امیدوار ساخت، جز مادر؟!

    مادر بودن، زن بودن انگار از همان اول قرار بوده سخت باشد. گاهی تلخ و درد آور باشد. اما شیرین و دلچسب. حتماً دیده اید که دنیا فاتحه ی فرزندی را میخواند و همه می گویند دیگر به بازگشتش امیدی نیست. اما مادر، مردانه می‌ایستد و تا جان در بدن دارد، جانش را در آغوش می کشد و هر کاری  می کند تا زندگی را به او و او را به زندگی بازگرداند. مادر بودن این است! مادر شدن فرایند دارد، اما مادری مهریست که از روز اول خدا در نهاد زن قرار داد. تا جایی که لازم است فکر نکند، حسابگری و منطق را کنار بگذارد. منطق و عقل را بهانه نکند و سرتاپای وجودش عشق باشد، محبت و فداکاری. و چه کسی می تواند فقط یک روز از ایثار مادرانمان را جبران کند؟

    زن بودن، معنای بزرگی دارد. معصوم ترین و مظلوم ترین بشر، که در هرکجای دنیا به نوعی درگیر با معضلاتیست و در طول تاریخ برای رهایی از آن جنگیده است. و شاید اگر نبود این خوی آزادگی و رهایی از قید و بندهای ضد انسانیت، همانی می شد که متحجران و فرصت طلبان می‌خواستند. زن می‌خواهد خودش باشد. نه اسباب بازی و سرگرمی هوس بازان و نه نقاب پوش پستوی خانه‌ها در حال کنیزی! شأن و کرامت زن به قدری بالاست که خداوند مهمترین وظیفه عالم را بر گردن او نهاده است. و آن چیزی نیست جز بقای نسل بشر ، تربیت و به بلوغ رساندن آن! .پس اجازه بدهید زنان خودشان را با معیارهای خوشان بسنجند، نه قوانین دست و پاگیر طالبان مسلکان!

    سختی های امروزِ ایران ما اگرچه مردانه به نظر می رسد، اما زنان نیز این مشقت و رنج ها را به خوبی درک می کنند. و سنگینی این بار بر دوش مادران سرپرست خانواده و زنان خود سرپرست بیشتر از گذشته احساس می شود. پاندمی کرونا و مشکلات اقتصادی و معیشتی در زیر سایه ناکارآمدی دولت ها، گذران زندگی را برای همه سخت کرده است. مادر می‌داند که پدر نمی تواند از پس مخارج سنگین بر بیاید، هم آن غصه را دارد و هم از سختی و رنج فرزندانش عذاب می کشد. اما رسالتش امید است، باید بخندد و دم نزند. بقولی اگر خودش نپوشید و نخورد، برای فرزندانش کم نگذارد. خدا کند این روزهای بد، زودتر تمام شود یا دست کم اوضامان از این که هست بدتر نشود!

    میلاد حضرت فاطمه (س)، روز زن و گرامیداشت مقام مادر بر همه زنان و مادران فداکار سرزمینم تبریک و تهنیت باد. آرزو می کنم که دنیا زنان را بیشتر ببیند و همه قدردان تلاش ها و از خود گذشتگی زنان در خانه و جامعه باشند. سلامتی، شادکامی و رسیدن به جایگاه واقعی آرزوی من برای تمام دختران و زنان دنیا. روزمان مبارک

    شبنم حاجی اسفندیاری

  • آخرین یلدای قرن و آرزویی بزرگ

    گرچه دلخورم از واکسن گریزان خودخواه! اما دلخوش به هموطنان آگاهی هستم که واکسن زدند و امشب با خیال آسوده تری در کنار عزیزانشان یلدای 1400 را به جشن و پایکوبی میگذرانند.

    پایگاه خبری رسا نشر- در آستانه آخرین یلدای قرن که شبی بلند است و بلندی اش به شصت ثانیه می رسد. که هر ثانیه اش را  اگر در کنار عزیزان بگذرانیم جاودانه می شود. یلدا شب با هم بودن است. شب فراموشی مشکلات و دغدغه های روزمره ، حتی اگر همان یک دقیقه باشد.

    آخرین یلدای قرن و آرزویی بزرگ

    کرونا با انواع و اقسام سویه هایش مخصوصاً میهمان تازه واردش اُمیکرون دردانه، که سرعت انتشارش بسیار است و اما انگار کمی مهربان تر است و قرار است کسی را نکُشد، همسو با دیگر اضطراب های زندگی در کشوری تحریمی، آبی و زرد نقشه اش را احتمالاً نارنجی و قرمز می کند. قرمز اناری ! اگرچه دلخورم از واکسن گریزان خودخواه! اما دلخوش به هموطنان آگاهی هستم که واکسن زدند و امشب با خیال آسوده تری در کنار عزیزانشان یلدای 1400 را به جشن و پایکوبی میگذرانند. راستش را بخواهید در این دو سال به خوبی درک کرده ایم که هیچ چیز با ارزش تر از جان آدمی نیست. و عقل حکم می کند که قدر لحظاتمان را در کنار عزیزان بدانیم. آنها که با ما مهربانند! آنها که دوستمان دارند و آنها که برای تب بالای 38 درجه مان جان می دهند. ما چقدر عزیزیم برای یکدیگر. ارزشش را ندارد که برای بهانه های واهی دنیایی خاطر خودمان و دیگران را مکّدر کنیم.

    غَرَض از این نوشتار این است که یلدا را تبریک بگویم. اما می خواهم یادآور شوم که درست است بر خلاف شعار زدگی خندوانه ای ها حالمان زیاد خوب نیست! و به قول مهران خان مدیری که می گوید ” دیگه این دنیا به درد نمی خوره” . اما من و تو همچنان می توانیم بر درد هم مرهم شویم و بر خلاف تمام عادات بدی که زمانه دارد به ما تحمیل می کند، خوب باشیم و خوب زندگی کنیم. هیچ چیز در این دنیا از لبخند شما هموطن عزیزم که جان منی ، بیشتر  نمی ارزد. بخند و امشب را در کنار عزیزانت به خوشی سپری کن. فردای دی ماه زمستانی شاید کمی سرد باشد. اما الهی گرمای عشق و امید در کاشانه ما و شما همیشه پر حرارت و جاودان. یلدایتان مبارک

    شبنم حاجی اسفندیاری

    پایگاه خبری رسا نشر

  • داستان آخرین آرزوی لیلی – قسمت ششم

    داستان آخرین آرزوی لیلی – قسمت ششم

    داستان آخرین آرزوی لیلی نوشته ی تازه ایست از شبنم حاجی اسفندیاری در رابطه با فقر و آرزوهای کودکانی که رویاهایشان به حقیقت بدل نمی شود.

    قسمت اول اینجاست

    قسمت دوم اینجاست

    قسمت سوم اینجاست

    قسمت چهارم اینجاست

    قسمت پنجم اینجاست

    نوشته شبنم حاجی اسفندیاری

    قسمت ششم

    ازمحل کار فاصله گرفتم که بتونم راحت تر با مامان شیما صحبت کنم. تا گفتم مامان قربونت برم دلم برات تنگ شده گفت ولش کن اینا رو اون دختر کوچولوئه چرا گریه می کرد؟ گفتم نمی دونم بخدا مامان. داستان و تعریف کردم براش که اینطوری بوده واینطوری شده . گفت حالا گناه داره پرنیان جان. دوباره ازش بپرس. عیب نداره دخترم. اصن این دختره. اسمش چی بود؟ گفتم لیلی. گفت همین لیلی اصن دختر منه . دیگه کاری به جشنواره است مسابقه است چیه؟ به اینا کار ندارم. همین اولیش این دختره باشه. ببین چی میخواد چی لازم داره . بگو من بدم سامان فردا صبح با اولین پرواز بفرسته براش. گفتم یا خدا! باشه عزیزم. خیالش که راحت شد تازه احوال من و پرسید و رفتیم تو فاز حرفهای خانوادگی. نیم ساعتی با هم حرف زدیم. با پریا حرف زدم و سر به سرش گذاشتم. با مامان قرار مدارامون و گذاشتم که برگشتیم تهران کارها رو سامون بدیم و بریم برای اینکه به بچه ها کمک کنیم. حتی گفت سری بعدی خودش هم میاد باهام زاهدان! عجیب پایه کاره مادر من. شما حرف و پیش بکش ، دیگه خودش همه چیز رو فراهم می کنه.

    صحبتم با مامان شیما که تموم شد برگشتم پیش مسعود داشت با یک خانونم کوچولوی نازنین صحبت میکرد. از دختره پرسید آرزوت چیه؟ از خدا چی می خوای؟ دختره خندید گفت خجالت می کشم. گفتم آخی خاله جان خجالت نکش . هرچی میخوای بگو . گفت من واسه خودم نمیخوام که. گفتم شیطون واسه کی میخوای؟ گفت خاله واسه خواهرم . آخه خواهرم میخواد عروس  بشه. مامانم میگه اگر بتونم براش جاروبرقی بخرم بزارم تو جهیزیش خیلی خوب میشه. دیگه مادرشوهرش نمی زنه تو سرش. خندم گرفت. گفتم بلا تو تو این سن چه چیزایی رو میدونی ! بدو بیا بقلم ببینم دیگه چیا گفته مامانت. خیلی دختر بانمکی بود. دلم و برده بود. یکم باهاش حرف زدم . تا به خودم اومدم دیدم انگار کار تموم شده. آخرین نفر هم آرزوش رو گفته بود و دیگه مرحله اول کار تموم شده بود. از سانازپرسیدم همه رو فرستادی؟ گفت آره دیگه آخریش بود. مسعود گفت نه دیگه. اون دختر کوچیکه که گریه کرد، چی؟ گفتم وای. مگه نیمد دوباره؟ گفت نه بابا. ساناز گفت اون که اصلا تو لیست من نیست. فرستادمش ولی که. گفتم بابا ندیدی مگه؟ دوباره زد زیر گریه. نفهمیدم چی میخواست که. پاشین برین دنبالش بیارینش بگه آرزوشو. دست این خانومه چی بود؟ آها ! خانوم کرمانی دادم تا آرومش کنه. بلند شدم رفتم دنبالش. تقریبا اکثر بچه ها رفته بودن. چند نفری مشغول بازی بودند. سراغش رو گرفتم گفتن ندیدیم. خانم کرمانی هم داشت لوازمی که از ارشاد آورده بودند رو جمع می کرد که برگردند. رفتم سراغش گفتم خانوم کرمانی این دختر کوچولوئه که گریه می کرد کجاست؟ ندیدش؟ گفت آهان لیلی رو میگی؟ گفتم آره . کجاست؟ فهمیدی چش بود؟ گفت نه من انقدر باهاش حرف زدم تاگریش بند اومد. گفتم بشین اینجا خاله که اومد دوباره باهات حرف میزنه. مگه نیومد؟ گفتم نیمده دیگه. ای بابا! کجا رفت این بچه؟ گفت نگران نباش خانم جان بچه ها همه مال همین روستان گم نمیشن. حتما رفته خونشون.

    ناراحت شدم. همه بچه ها حرفاشون رو زدن و آرزوهاشون رو گفتن بجز این یکی. پرس و جو کردم تا یکی از مامورای پلیس گفت نگران نباشید. من دیدم پدرش اومد بردش. گفتم مطمئنی پدرش بود؟ گفت آره خانم من مامور همین منطقه ام همه رو میشناسم دختر آقا تیموره . باباش اومد بردش. با هم رفتن یک ربع پیش. نگران نباشید. تشکرکردم و برگشتم پیش بچه ها. ازیک طرف خیالم راحت شد که بچه سالم برگشته به خونش. اما از طرفی دیگه ناراحت بودم که آخرشم نفهمیدم چی میخواست بگه و اصلاً چرا زد زیر گریه و اینطوری شد. تهش گفتم سری بعد که میایم انقدربراش اسباب بازی و لباس میارم که آرزوش گم بشه توشون…

    مرحله اول کار ما تموم شده بود. حالا دیگه باید برمیگشتیم تهران و نفرات مورد نظررو انتخاب می کردیم. در کل راضی بودم از کار. باید ببینیم تهش چی میشه. سریع برگشتیم به هتل که کمی استراحت کنیم. پروازمون به سمت تهران ساعت 12 شب بود. به پیشنهاد بچه ها قبل از رفتن به هتل ی سررفتیم چهارراه رسولی و برای خانواده سوغاتی بخریم. مخصوصا خاله من که سفارش ترشی انبه داده بود برای شوهرجانش! بی ترشی اگر پام به تهران می رسید مو به سرم نمی موند. هتل که رفتیم فقط ی دوش گرفتم و چمدون و بستم که برگردم تهران. دلم برای خونه و عزیزام خیلی تنگ شده. فیلم ها و عکس ها رو دادم به هانیه که پس فردا بیاره شرکت. فردا کلا همه چی تعطیل. میخوام وقتی رسیدم24 ساعت بخوابم. دلم برای اتاقم و تخت قشنگم تنگ شده بدجوری ….

    پرواز خوبی بود وقتی همه وسایل رو تحویل گرفتیم ساناز گفت بیا ما تو رو برسونیم. گفتم وای ساناز تو فقط پشت سرت رو نگاه کن ببین چه خبره؟ انگار نفر اول المپیاد برگشته از لندن. تا برگشت و نگاه کرد جیغ کشید. کل خانواده من اومده بودن استقبالم. نه اینکه یک ماه ازشون دور بودم؟ کلا دو سه روز من و ندیدن. ساناز حرصش گرفته بود. زیر لب گفت ببین فکر شوهرو خونه مستقل و از سرت بیرون کن اینا ی روزم ازت جدا نمیشن. حرفش درست بودها! ولی چون خانواده احتشام ابهت خاصی دارند گفتم ببین ما تا تهش با همیم. شوهری که بخواد من و از خانواده جدا کنه، سفره عقد و نمی بینه چه برسه به خونه مستقل…

    رفتم سمتشون. راستش خودمم دلم براشون تنگ شده بود. مامانم و تو بقل گرفتم و تا می تونستم بوسیدمش. من چیزهایی دیدم که الان می فهمم خانواده یعنی چی؟ من جاهایی رفتم که الان معنی خونه و امنیت و حتی آرامش رو می فهمم. دلتنگ خونمون بودم. اما دروغ چرا. فکر و ذکرم پیش بچه ها تو اون روستا جا مونده بود. در راه برگشت. مدام ازم سوال می کردند که چیکار کردین و چی شد؟ بابا سامان کلی ذوق داشت و از اینکه می دید من تونستم از پس خودم بر بیام مدام خدا رو شکر می کرد. با اینکه در کنارشون لذت می بردم اما ذهنم درگیر بود. درگیرِ چی نمی دونم. برنامه ها که مرتبه. در اصل کار ما تمومه. بقیش دیگه تدوین فیلم و ارسال برای بررسیه. اما من باید به اون روستا برگردم. باید خیلی چیزها ببرم. تا بتونم چیزی رو که جا گذاشتم برگردونم. من آرامشم رو اونجا جا گذاشتم. دلم اونجا موند و انگار نیمی از وجودم با من برنگشت… به خونه که رسیدم، ی دوش گرفتم و خوابیدم .

    صبح که بیدار شدم اول حس کردم تو هتل زاهدانم. اما به خودم که اومدم دیدم نه! دیگه برگشتم خونه. برای همین یکم دیگه روی تختم دراز کشیدم و اتاقم رو نگاه کردم. خستگی سفر رو تنم مونده. درسته امروز تعطیلم ولی باید بلند شم و به کارهام برسم. رفتم پایین. مامان شیما داشت ورزش می کرد. من رو که دید اومد کنارم و یکم نوازشم کرد و شروع کرد از برنامه هاش برای کمک به بچه ها و هماهنگی با خیریه که بچه ها رو ببره تو لیست و براشون حامی پیدا کنه. می گفت از وقتی تو اون حرفها رو زدی ، همش فکرم درگیره. ما تو تهران این همه مددجو داریم تو خیریه. ولی بازم خدارو شکرزندگیشون خوبه. دختر تو ی چیزهایی برای من تعریف کردی از اونجا که مو به تنم سیخ شد. چرا باید ی دختربچه بخاطر نداری و عدم بهداشت موهای سرش بریزه؟ گفتم مامان بخدا این خوب خوبشونه. چی بگم بهت که تو اون روستا حتی آب برای خوردن نیست. همینطوری ادامه دادیم و داشتیم حرف می زدیم که یک دفعه سراغ لیلی رو گرفت ازم. گفت راستی لیلی من چی میخواد؟ ببین من که ندیدمش فقط صدای گریه اش رو شنیدم ولی نمی دونم چم شد از اون لحظه به بعد حالم متحول شد.

    لیلی رو یادم رفته بود. اما با اومدن اسمش حسرت اینکه آخرش هم نفهیدم چی میخواست خاطرم رو آزرده کرد. گفتم مامان نفهمیدم چی شد. ی دفعه غیبش زد. خودمم نفهمیدم چی می گفت؟ چی میخواست؟ سر برگردوندم دیدم باباش اومده بردتش. شیما جون هم ناراحت شد . گفت ای بابا. من الان چیکار کنم؟ من گفتم بهم می گی چی میخواد تا براش بگیریم. گفت خوب چجوری بود؟ چندسالش بود؟ گفتم نمی دونی مامان خیلی ناز بود. ریزه میزه. موهای طلایی. چشمای سبز و ناز. 6 سالش بود ولی خیلی ضعیف بود. انگار بهش نمی رسیدن. نمی دونم داستان زندگیش چی بود و چی میخواست. گفت نشونم بده. عکسشو ببینم می فهمم سایزش چیه. کلی لباس براش میگیرم خودم. گفتم ندارم الان که . عکس و فیلمها دست هانیه است. فردا میاره دفتر. یک آن اخمی کرد و گفت دختر من هانیه مانیه سرم نمیشه. فردا دیره. زنگ بزن بگو بفرسته من عکس دخترم و ببینم الان. وگرنه از نهار خبری نیست. گفته باشم. گفتم مامانی چرا عجله می کنی بابا؟ میگیرم فردا میارم دیگه. هانیه بنده خدا خیلی خسته شد این دو روزه. من اصلا روم نمیشه بش زنگ بزنم. بعدشم وسط کلی فیلم و عکس باید بگرده. گفت ببین یا میگیری عکسش و نشون من میدی یا با زن عموت صلح می کنم و ی هفته ای شوهرت میدم بری ها و زد زیر خنده…

    پریا ی دفعه سر و کلش پیدا شد و گفت چه خبرتونه سر صبحی ؟ این لیلی کیه دو ساعته اسمش میاد خواب من و بهم زده. مامانم ی نگاه چپی بهش کرد و گفت چیه؟ باز حسودی کردی. لیلی دختر منه. و از این به بعد من 4 تا دختردارم. همتون بدونید. منظورش از 4 تا دختر من ، پریا، شیرین و حالام خواهر جدیدمون لیلی بود. پریا زد زیر خنده و گفت باشه بابا اصن کل دخترای ایران دختر تو. دختر میخوای سولماز. جون جونی منم که هست. بگذار بیاد اینجا بمونه . خودمم خرجش و میدم. با زدن این حرف مامانم پا شد و رفت سمت پریا که مگه نگفتم اسم اون دختره ی عوضی رو نیار. من بمیرم اون دختره ی دست کج بی عاطفه رو راه نمی دم تو خونم. کسیکه به مادر مریض خودش رحم نکنه و یک سره تو این مهمونی و با اون پسر بره و بیاد نه میتونه دختر من باشه و نه دوستِ دختر من. اگر چیزی بهت نمیگم بخاطر اینه که میخوام خودت بفهمی و به این درک برسی تا دوستان خوب انتخاب کنی. دیدم بحثشون داره بالا میگیره ، مداخله کردم و جَو رو آروم کردم. چاره ای نداشتم برای اینکه مامان شیما بیخیال بشه قول دادم عکس لیلی رو براش بگیرم از هانیه.

    برگشتم به اتاقم. بالاجبار زنگ زدم به هانیه. گفتم ی دختری بود که گریه می کرد و کارش نصفه موند، ببین می تونی عکسی، فیلمی ازش پیدا کنی برام تلگرام کنی؟ اونم گفت اتفاقا مشغول جدا کردن فیلم و عکسام . رسیدم به اون سریع برات میفرستم. ازش تشکر کردم و رفتم سراغ سوغاتی ها. گفتم تا اون برام میفرسته منم اینها رو برسونم دست صاحبش.

     

    از خونه خالم برمیگشتم که دیدم هانیه داره برام عکس و فیلم ها رو میفرسته. نتم ضعیف بود. فیلترشکنمم کار نمیکرد. گفتم میرم خونه می بینم. سوغاتی ها بهونه ی خوبی شد برم آقا بزرگ و خانوم جانمم ببینم. پدرجان مثل همیشه تو حیاط مشغول رسیدگی به گل و درخت ها بود. تا من و دید خنده کنان اومد سمتم و تا به من رسید یک شاخه گل گرفت مقابل صورتم و گفت گل برای گل قشنگ خودم. آغوش پدر بزرگ بهترین جای دنیاست. آرامش عجیبی در نگاهش و کلامش وجود داره. برای همین دیدنش و درد ودل باهاش نیمی از آرامشم رو بهم برگردوند. شنیده بود برای چه کاری به سفر رفتم. گفت روزی که برادرم به من گفت میخواد خونه پدری رو بده به خیریه ازش عصبانی شدم. گفتم عقلش نمیرسه. این همه پول رو داره میده به باد. این کارا وظیفه کسای دیگست. خلاصه خیلی ازش دلخور بودم. اما چند وقت بعد که اونجا رو راه انداختن و من رو برای افتتاحیه دعوت کردند، گفتم بزار برم ببینم چه بلایی سر خونه آبا و اجدادیمون اومده. من به نیت تمسخر رفتم. با خودم می گفتم برادرم چقدر احمقه . مال و منال ما رو حراج کرده. اما وقتی رسیدم و به سمت خونه رفتم. دم در یک پسر بچه جلوی در ایستاده بود و به مهمونا خوش آمد می گفت. و به هرکسی یک شاخه گل می داد. متوجه من شد و سلام کرد . دستم رو دراز کردم که گل رو بگیرم ازش. اما دستش رو برد سمت دیگه. با خودم گفتم عجب بی ادبه ها. تو صورتش نگاه کردم . دیدم اون بچه نابیناست. اون هیچ چیزی رو نمی دید و فقط با احساسش با دیگران ارتباط می گرفت. منقلب شدم.دستم رو بردم سمت دست اون و گل رو ازش گرفتم. دستش رو فشردم و باهاش کمی حرف زدم. انقدر شیرین بود و زیبا حرف میزد که نمی تونستی ازش دل بکنی. برادرم که من رو دید به استقبالم اومد و خیلی خوشحال شد. ازش درباره پسربچه و شرایطش پرسیدم . گفت اون کور مادرزاده. اما اگر تا دوسالگی پیگیر درمانش می شدند، با چندتا عمل جراحی دیدش برمیگشت. گفتم خوب چرا بهش رسیدگی نکردن؟ گفت داداش بخاطر فقر و نداری … از خودم بدم اومد. من برای تمسخر رفته بودم. اما خدا من رو ادب کرد. بهم درسی داد که تا زنده ام از یادم نمیره.

    پرنیان جان اونجا بود که من اولین بار این کلمات رو شنیدم و باور کردم. فقر و نداری .اینا چیزاییه که خانواده ها رو از درون داغون می کنه . و اینکه ی عده فقیر میشن و عده ای دررفاه و پول غرق، نبودن عدالت و وجود تبعیض بین مردمه. و چقدر خوبه که تو، دختر گلم تو این سن کم اینها رو دیدی و درک کردی. من جوونیم و باختم. ندیدم. و وقتی هم دیدم دیر بود. من همیشه پول داشتم. همیشه در رفاه بودم. به بچه هام هم نگذاشتم سخت بگذره. اما امثال من با وجود اینکه از اون روز به بعد تلاش کردم تا میتونم کمک کنم به دیگران و به فرزندانم هم یاد دادم این رو ، مقصریم. ما هم علاوه بر حکومت ها در ناتوانی اون خونواده برای درمان چشمای فرزندشون و اون آدمهایی که تو دیدی و تو جای جای این سرزمین وجود دارند مقصریم…

    حرفهای پدربزرگ درست مثل قطعه آخر پازلی بود که تصور من رو از راهی که پا توش گذاشته بودم نشونم می داد. چقدر خوب می گفت. من چه زود به این رسیدم که غیر از خودم آدمهای دیگر هم برام مهم باشن. در راه بازگشت به خونه به این فکر می کردم اگر وضع زندگی ما خوب نبود و ما هم در یک شهر و روستای دور افتاده زندگی می کردم. چه سرنوشتی داشتم؟ چطوری زندگی می کردم من هم؟ اصلاً بدون داشتن امکانات و وسایل رفاهی مگه می شه زندگی کرد؟؟

     

    پایان

     

  • آقای رئیسی؛ شما رئیس جمهور چنین کشوری شده اید

    آقای رئیسی؛ شما رئیس جمهور چنین کشوری شده اید

    بنیان خانواده را نمی توان با شعار و وعده حفظ کرد. کودکان ما باید در بهترین شرایط مادی و معنوی بزرگ شوند تا آینده ای قدرتمند و با شکوه برای ایرانمان رقم بخورد.

     

    پایگاه خبری تحلیلی رسا نشر – آقای رئیس جمهور! حتما پیش از این و در مقام ریاست قوه قضائیه مشکلات عظیم مردم را دیده اید. قطعاً پیش تر نیز در کسوت متولی آستان ملکوتی امام هشتم، انسان های با آبرو و دردمند را دیده اید که از فقر و نداری به آستان این امام رئوف پناه آورده اند. و همانگونه که در تبلیغات انتخاباتی گفته اید درد را می شناسید و خود از قشر معمولی جامعه بوده اید. پس تصور این رویداد که در ادامه شرح می دهم برای شما در زمانی که رئیس جمهور ایران هستید سخت نیست.

    این دو کودک (تقریبا 8 تا ده ساله ) که در تصویر می بینید در گرمای شدید ظهر یکی از همین روزهای شهریور در یکی از خیابان های اطراف تهران بیشتر از یک ربع سر چهارراهی ایستاده بودند. رفتارهای عجیبشان توجهم را جلب کرد. انگار می خواستند کاری کنند. منتظر بودند تا خیابان خلوت شود. در یک لحظه از نبود عابرین استفاده کردند و به سمت سطل زباله ای رفتند و یکی از آنها که دستکش یکبار مصرفی داشت یک جفت کفش پاره، و دو کیف مستعمل که دیگران به دور انداخته بودند را برداشتند و با اضطراب فراوان دوان دوان آنجا را ترک کردند. با سرعت دنبالشان رفتم. به کوچه ای رسیده بودند و با ذوق داشتند کیف و کفش را وارسی می کردند. خوشحال از این بودند که کفش قابل تعمیر است و کیف ها را هم اگر بشویند قابل استفاده خواهد بود. با هم می گفتند اگر مدرسه ها باز شود کفش مستعمل و نیاز به تعمیر، کارشان را راه می اندازد. با دلخوشی کودکانه ای که داشتند راهشان را ادامه دادند و رفتند.

    آقای رئیسی! شما رئیس جمهور این ایران و با این شرایط شده اید. کشوری که خیلی از پدر و مادرها به سختی تلاش می کنند که تنها شکم خودشان و فرزندانشان را سیر کنند. آن هم نیازهای اولیه ای که با این تورم و کمبودها کم کم از سبد خانوار حذف شده است. و با این گرفتاری های روز افزون پول اضافه تری برای خریدن لباس، کیف و کفش و … در جیب ها نمی ماند. این تنها یک نمونه از شرایط امروز خانواده های ایرانی است. آن هم در قلب پایتخت ایران اسلامی. و شما نیز به خوبی و بیشتر از من می دانید که شرایط زندگی در شهرها و روستاهای دور افتاده این کشور چگونه است.

    با اینکه دوران کودکی ما شرایط زندگی کمی بهتر بود، امروز اما همگی کم آورده ایم. من پس از دیدن این صحنه مدام به این فکر می کنم که آینده این کودکان و نوجوانان چه خواهد شد؟ اصلاً می توان فردای خوبی را برای نسلی که در فشار و کمبودها و با نداری والدین بزرگ می شود متصور شد؟ کدام پدر و مادری حاضر می شود کودک دلبندش مایحتاجش را از زباله ها پیدا کند؟ آقای رئیس جمهور اینجا ایران است و هرگز اینگونه زندگی کردن در شأن شهروندانش نیست. می دانم راه پر پیچ و خم و کار سختی را پیش روی دارید. اما بعنوان یک شهروند و یک فعال رسانه ای از شما درخواست می کنم که بیشتر از هر چیز دیگری نگاهتان به معیشت مردم باشد. بنیان خانواده را نمی توان با شعار و وعده حفظ کرد. کودکان ما باید در بهترین شرایط مادی و معنوی بزرگ شوند تا آینده ای قدرتمند و با شکوه برای ایرانمان رقم بخورد.

    پ ن: ممکنه با مطالعه این نوشتار این نکته به ذهنتون برسه که جناب رئیس جمهور تازه چند هفته است بر سر کار اومدن. هنوز کارشون شروع نشده و مقصر رئیس جمهور و وزرای قبلی هستند. پس چرا آقای رئیسی رو مخاطب قرار دادید؟ یا اینکه محتوای این یادداشت از دایره انصاف خارج شده. خیلی خلاصه باید بگم که خیر ! اگر با نگاه بی طرفانه بنگیرید این نوشتار اول یک روایت از درد بزرگی بنام فقر است که نمونه هایش رو همه روزه در اطرافمون می بینیم.و دوم در هیچ کجای این یادداشت از هیچ مقصری نام برده نشده و تقصیری به کسی نسبت داده نشده. فهوای کلام این مطلب درد و دلی خودمانی با رئیس جمهور محترم است که در بدترین شرایط ممکن دولت رو تحویل گرفتند و کار سختی هم پیش رو دارند. این چند سطر روایتگر بخش کوچکی از شرایط فعلی و آینده کشور ماست . نتنها رئیس جمهور جدید بلکه تمامی ارکان نظام باید به این موضوع مهم اهتمام بورزند و برای اون فکری کنند. اگر در دل جامعه باشید، فریاد جامعه رو شنیده باشید و نا امیدی و اضطراب رو در نگاه مردم حس کرده باشید حق می دید که از همین ابتدای شروع دولت سیزدهم از رئیس جمهورمون بخواهیم که با تمام توان این فشار رو از روی دوش آحاد جامعه کمتر کنه. از خداوند بزرگ می خواهم تا به دولتمردان و رئیس جمهورمان کمک کند تا مردم مظلوم این دیار شاهد روزهای بهتری باشند.

     

    شبنم حاجی اسفندیاری

  • خوزستان را دریابید، اما با هم نجنگید!!

    خوزستان را دریابید، اما با هم نجنگید!!

    رفع این معضل بزرگ فقط به دست حاکمیت است و باید با برنامه ریزی و اقدام عاجل ، آب را دوباره به رودها و تالاب های این استان بازگرداند.

     

    پایگاه خبری رسا نشر – شبنم حاجی اسفندیاری: خوبی مردم ایران همین است. وقتی در گوشه ای از این کشور مشکلی به وجود می آید یا حادثه ای رخ می دهد؛ بی آنکه به نسبت های قومیتی، فرهنگی و سیاسی فکر کنند برای کمک رسانی، همراهی و همدلی با هرآنچه در توان دارند به عرصه می آیند. و با هر روشی که می توانند کمک می کنند. خیلی ها دل را به دریا می زنند و به محل حادثه می روند تا شاید کمکی از دستشان برآید. و این وجه تمایز ایرانیان با دیگر ساکنان این کره خاکی است.

    خوزستان را دریابید، اما با هم نجنگید!!

    همانند زلزله رودبار و منجیل، زلزله بم، زلزله آذربایجان، زلزله کرمانشاه و سرپل ذهاب، سیل لرستان، سیل سیستان،  و حالا هم کمبود آب در خوزستان. هر کجا که نیاز باشد از یک پتو و بخاری گرفته تا کمک های نقدی، همطونانمان را تنها نگذاشته ایم. خصوصاً با رواج فضای مجازی و به کمک شبکه های اجتماعی مشکلات مناطق حادثه دیده بیشتر به چشم می آید. چند سالی است درخواست کمک ها از نهادهایی مانند کمیته امداد و هلال احمر به دست گروههای مردمی و سلبریتی ها و افراد سرشناس افتاده و با همراهی مردم معجزه های بزرگی همچون کمک رسانی بی نظیر ایرانیان به زلزله و کرمانشاه سرپل ذهاب به وقوع پیوسته است.

    اما همان موقع هم بحث‌های بسیاری در شبکه‌های اجتماعی بالا گرفت که درست است درخواست کمک و همراهی با حادثه‌دیدگان یک کار انسانی و وظیه ملی است. اما همه اینها وظیفه حاکمیت است.  این دستگاهها و نهادهای مسئول مانند هلال احمر، وزارت بهداشت، وزارت کشور و در کل دولتی هاست که باید در این حوادث حضور فعال داشته باشند. این حمایت‌ها باعث می شود که حاکمیت از خود سلب مسئولیت کند و چشم به کمکهای مردمی بدوزد. مثلاً زمانی که صادق زیباکلام و علی دایی مسئولیت ساخت مسکن در کرمانشاه و سرپل ذهاب را بر عهده گرفتند خیلی ها به این ماجرا معترض شدند که وزارت راه  و بنیاد مسکن چه کاره است که مردم پول جمع کنند و برای آسیب دیدگان خانه بسازند؟

    راستش را بخواهید پر بیراه هم نمی گفتند. اما واقعیت امر این است که اگر ما منتظر انجام وظیفه این ارگانها بمانیم، نه یک فصل سرما، بلکه ممکن است چند سال طول بکشد تا این دوستان بتوانند وعده‌هایشان را عملی کنند. و آنوقت ما  برای هموطنی که در سرمای استخوان سوز کرمانشاه باید در کانکس و چادر بماند دلمان خون می شود. برای همین است بدون درنظر گرفتن مسئولیت‌ها و نگاه به حاکمیت، خودمان تلاش می کنیم و با همت همه هموطنانمان حتی زودتر از امدادگران آب و غذا و چادر به آسیب دیدگان می رسانیم. با همه این تفاسیر اصل موضوع پابرجاست. دولتها اولاً وظیفه دارند که با ایجاد قوانین و زیرساخت های استاندارد، شرایط امن و دسترسی به امکانات اولیه زندگی را برای شهروندانشان در نقاط مختلف کشور فراهم کنند. و دوماً در مواقع بروز حوادث طبیعی و غیر مترقبه با تمام امکانات که از قبل در مراکز بحران دپو کرده اند، به کمک حادثه دیدگان بشتابند. و این امر در مناطق حادثه خیز کشور دارای اهمیت بالاتری است.

    [better-ads type=”banner” banner=”224411″ campaign=”none” count=”2″ columns=”1″ orderby=”rand” order=”ASC” align=”center” show-caption=”0″ lazy-load=”enable”][/better-ads]

    در رابطه با خوزستان هم موضوع همین است. عده ای از فعالان فضای مجازی پیش قدم شده اند و با درخواست از مردم  برای ارسال آب معدنی و تانکر آب همیاری و همراهی خواسته اند. منتها موضوع خوزستان به مانند کم آبی سیستان و بلوچستان یا در مواقع زلزله و سیل های گذشته نیست. موضوع فقط آبِ شرب نیست. خشکسالی بیشتر، زمین های کشاورزی و دامداری ها را به خطر انداخته است. اشتباهات راهبردی گذشته و تغییر در اکوسیستم منطقه ایِ کارون ، هورالعظیم و سایر رودها، کشاورزی خوزستان را به ورطه نابودی کشانده و حقیقتاً این مشکل با کمک های مادی و تهیه آب حل نخواهد شد. اگر کمی مطالعه کنید خواهید دید که مشکل خوزستان بزرگ تر از این چیزهاست. برای همین است که رفع این معضل بزرگ فقط به دست حاکمیت است و باید با برنامه ریزی و اقدام عاجل ، آب را دوباره به رودها و تالاب های این استان بازگرداند. استانی که مردمانی مظلوم و محروم دارد. خوزستانی که روزگاری دیوار مستحکم دفاع از این آب و خاک شد و اجازه عبور دشمن از خاکش را به داخل استان دیگری نداد.

    حالا خوزستان به کمک نیاز دارد. مردم این دیار از بی عدالتی و تبعیض به تنگ آمده اند و خشمگین هستند. باید برای آنان کاری کرد. از اینرو ضمن همراهی و اتحاد با خوزستان باید از مسئولین خواست که با سریعترین روش ها مشکلات را حل کنند. و ما هم بجای جنگیدن با دیگران و اینکه آب معدنی فرستادن خوب است یا نه، از هر طریقی می‌توانیم مردم خوزستان را دریابیم. نمیدانم چرا به دنبال تخریب همدیگر هستیم. منطق معترضین به کسانیکه تصمیم به کمک های اینچنینی را گرفته اند نمی فهمم. یکی می گوید این دسیسه شرکت های آب معدنی است! دیگری می گوید مگر مردم خوزستان فقیرند؟ یا مگر با آب معدنی می شود زمین را سیراب کرد؟ همانطور هم که در بالا گفتم ابراز محبت هموطنان در مورد مشکل فعلی خوزستان راه گشا نیست و حل این مشکل نیازمند بازنگری در رفتار دولت با منابع طبیعی خوزستان است. اما هیچکس حق ندارد، انسان دوستی دیگران را با هر دلیلی زیر سوال ببرد و آن را تخریب کند. بله! در خوزستان آب معدنی هست. اما اگر هزار باکس آب معدنی از شهرهای دیگر به روستاییان و افرادی که توان مالی تهیه همه روزه آب معدنی را ندارند ارسال شود، خود کمک بزرگی است. پس اگر کاری نمی کنید یا کاری از دستتان بر نمی آید، مقابل خوبی کردن دیگران نایستید. تانکرهای آبی که به سمت خوزستان می رود شاید رودخانه را پر آب نکند. اما می تواند آب مورد نیاز یک دامداری را برای چند روز تامین کند. به هر حال مشکل آب خوزستان به زودی حل می شود. اما اینکه شما در زیر کولر نشسته اید و اجازه رفتن تانکر آب به یک روستا را صادر نمی کنید هم لطفی به روستاییان، کشاورزان و دامداران گرفتار خوزستانی نمی کنید.

    جوانان و مردم خوزستان بزرگ در این شبها نشان دادند که خودشان در گرفتن حقشان از همه مصمم‌تر و توانا‌ترند. همینکه سکوت نکردند و دردشان را فریاد زدند نشان از عزت نفس و اراده ی بزرگی است که نمونه آن را در دهه شصت هم با ایستادن مقابل لشکر دشمن بعثی از آنها دیده بودیم. اما ما اگر واقعاً دلمان برای خوزستان می سوزد و با مردم دیار قهرمانان، همدل و همراه هستیم به جای بهانه گیری و سنگ اندازی مقابل خوبی های دیگران، باید از هر راه و روشی که می توانیم خوزستان را دریابیم. حتی با انتشار یک پست با #خوزستان .

     

  • رئیس جمهورِ همه مردم ایران

    رئیس جمهورِ همه مردم ایران

    همانطور که آیت الله رئیسی در بیانیه ساعاتی قبل اعلام کرد، رئیس جمهور همه ایران خواهد بود.

    پایگاه خبری رسا نشر – سیزدهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ، در ایستگاه پایانی توقف کرد و ملت ایران سرانجام رئیس جمهور جدید خود را انتخاب کرد. آیت الله رئیسی ، رئیس قوه قضائیه توانست با کسب بیش از 17 میلیون رأی اعتماد از مردم ایران نفر نخست این رقابت باشد. فاصله بسیار نفرات بعدی با ایشان نشان دهنده تمایل بیشتر مردم به شخصیت، برنامه ها و سابقه ابراهیم رئیسی است.

    آیت الله رئیسی ، رئیس جمهور ایران
    آیت الله رئیسی ، رئیس جمهور ایران

    انتخابات 1400 که حرف و حدیث های فراوانی را با خود به همراه داشت، با وجود تمام مشکلات اقتصادی فعلی و گلایه های بر حق مردم، روند تائید صلاحیت نامزدها و همچنین مناظرات انتخاباتی در نهایت با حضور نزدیک به 50 درصد از جمعیت مجاز به شرکت در انتخابات با پیروزی سید ابراهیم رئیسی به کار خود پایان داد. اما کار برای رئیس جمهور منتخب تازه شروع شده است. کاری که با وجود تحریم ها ، همه گیری کرونا و مشکلات بزرگ اقتصادی و معیشتی در طول این دو سال اخیر قطعاً برای رئیس جمهور جدید ایران سخت تر از دوره های قبل خواهد بود.

    همانطور که آیت الله رئیسی در بیانیه ساعاتی قبل اعلام کرد، رئیس جمهور همه ایران خواهد بود. چه کسانیکه به او رأی داده اند و چه کسانیکه او را انتخاب نکرده اند. حتی تمام کسانیکه به هر دلیلی از حکومت گلایه داشته و تصمیم گرفتند در این دوره با عدم مشارکت اعتراضشان را نشان دهند. فرقی نمی کند. هرکس در هر کجای ایران و جهان، نام ایرانی را یدک می کشد، برنده انتخابات 28 خرداد، رئیس جمهور او هم خواهد بود. پس این انتخابات پرشور باید پایانی باشد برای دلخوری ها، گلایه ها و رقابت های سیاسی. از امروز همه باید با کمک رئیس جمهور ایران دست در دست یکدیگر و با وحدت و همدلی برای رفع مشکلات و اعتلای ایران اسلامی تلاش کنیم.

    عملکرد آیت الله رئیسی، استقلال فکری و از همه مهمتر اراده ایشان در برقراری عدالت و رفع مشکلات و موانع اداره کشور، قطعاً می تواند نوید بخش روزهای خوبی برای ایران عزیزمان باشد. این انتخاب و این پیروزی بر رهبر انقلاب، حضرت آیت الله العظمی خامنه ای، رئیس جمهور منتخب و ملت شریف ایران تبریک و خجسته باد. ما نیز در پایگاه خبری تحلیلی رسا نشر تلاش می کنیم تا با بیان مشکلات و نقد سازنده دولت جدید را در شناسایی ضعف ها و ایجاد راهکار برای برقراری عدالت و شفافیت یاری نماییم.

    به امید سربلندی ایران
    شبنم حاجی اسفندیاری
  • استاد! زندگی واقعی مثل داستان ستایش و یاور چلویی نیست که برای همه تصمیم بگیرید!!

    استاد! زندگی واقعی مثل داستان ستایش و یاور چلویی نیست که برای همه تصمیم بگیرید!!

    ما این روزها زنان موفق بسیاری داریم. از زنده یاد مریم میرزاخانی و انوشه انصاری تا مدیران، دانشمندان، پزشکان، نویسندگان، خلبانان، هنرمندان و ورزشکاران زنی که نقش مهمی در پیشرفت جامعه ایرانی دارند. چه کسی می تواند نقش زنان را علاوه بر همسر بودن ، مادر بودن و یک نیروی تلاشگر در عرصه های مختلف علمی، فرهنگی، اقتصادی و حتی ورزشی نادیده بگیرد؟

    پایگاه خبری رسا نشر – احترام به بزرگترها واجب است. حفظ حرمت هنرمندان و علی الخصوص پیشکسوتان جایگاه ویژه خودش را دارد. و مَثَلِ آنچه جوان در آیینه بیند، پیر در خشت خام هم پسندیده و بجاست. با همه این تفاسیر اما حفظ کرامت انسانها و بخصوص پذیرش حقوق زنان در جامعه یک حقیقت غیرقابل انکار است. از این رو هرکسی در هر جایگاهی با هر پیشینه ای ، می بایست ضمن احترام به جایگاه زنان، طوری کلامش منعقد شود که با واقعیت ها همخوانی داشته باشد.

    در گذشته زنان جدی گرفته نمی شدند. حق رأی پیشکش، حتی حق حرف زدن و حضور در جامعه را هم نداشتند. تفکر متحجر گذشتگان زنان را فقط نوکر دست به سینه ای می خواست که علاوه بر رفع و رجوع امور مردانه ، همزمان نقش دستگاه تولید مثل و بقاءِ نامِ اجداد پدری را داشته باشند. اگر فرزندانی از نوع کاکل زری به آنان هدیه میشد عزیز و اگر غیر کنیز لقب می گرفتند.

    حالا اما فرق می کند. ضعیفه های دیروز، با تلاش بسیار توانسته اند به بخشی از حقوق اولیه خود دست یابند. ما این روزها زنان موفق بسیاری داریم. از زنده یاد مریم میرزاخانی و انوشه انصاری تا مدیران، دانشمندان، پزشکان، نویسندگان، خلبانان، هنرمندان و ورزشکاران زنی که نقش مهمی در پیشرفت جامعه ایرانی دارند. چه کسی می تواند نقش زنان را علاوه بر همسر بودن ، مادر بودن و یک نیروی تلاشگر در عرصه های مختلف علمی، فرهنگی، اقتصادی و حتی ورزشی نادیده بگیرد؟ آیا کسی هست؟

    بله. قطعاً! هنوز هم هستند افرادی که خود را عقل کل جامعه می دانند و چیزی جز جامعه مرد سالار در ذهنشان نقش نمی بندد! اینها وارثان همان تفکر پوسیده و متحجر گذشته هستند. فرقی نمی کند که چه جایگاهی دارند. غرورشان اجازه نمی دهد حرفی غیر از حرف آنان درست باشد. و پای زنان اگر در میان باشد رگ غیرتشان هم باد خواهد کرد.

    ضمن احترام،  پیشنهاد می کنم به حقیقت جامعه باز گردیم. و از نقش هایی که بازی می کنیم بیرون بیاییم. خودمان باشیم. نه نقش یک دلال مهاجرت در ترکیه باعث می شود که ما بد شویم و نه بازیگری در جایگاه مالک اشتر، یار دیرین امام علی (ع) برای ما جایگاه مقدسی می سازد که خودمان را برتر ببینیم و به خودمان اجازه بدهیم درباره هرچیزی نظر بدهیم و گفتار خود را حق بدانیم. اجازه بدهیم هرکسی خودش برای اهداف و برنامه هایش تصمیم بگیرد. فیلمنامه زندگی اش را خودش بنویسد و آنطور که دلش می خواهد نقش خودش را بازی کند. استاد عزیز! زندگی واقعی مثل داستان ستایش و یاورچلویی نیست که برای همه تصمیم بگیرید!!

    با احترام
    شبنم حاجی اسفندیاری

     

  • فرا رسیدن نوروز 1400 بر همگان مبارک …

    فرا رسیدن نوروز 1400 بر همگان مبارک …

    بوی باران بوی سبزه بوی خاک
    شاخه های شسته باران خورده پاک
    آسمان آبی و ابر سپید
    برگهای سبز بید
    عطر نرگس رقص باد
    نغمه شوق پرستو های شاد
    خلوت گرم کبوترهای مست
    نرم نرمک می رسد اینک بهار
    خوش به حال روزگار

    آخرین روزهای سال گذشته بود و دل نگران سال جدید بودیم. آرزو می کردیم که کرونا بلا نشود، کسی گرفتارش نشود و زود برود. اما نه تنها نرفت ، بلکه این میهمان ناخوانده تا هم اکنون در ایران ما جولان می دهد و جان بسیاری از هموطنان ما را گرفته است.

    در لحظات عرفانی تحویل سال 99 از خدا خواستیم که حالمان را خوب کند. روزگار سختمان را آسان سازد و آرامشِ سفرکرده از دیارمان را باز گرداند. اما انگار ما در معرض یک امتحان الهی قرار گرفته بودیم و خبر نداشتیم. آزمونی سخت با سؤالات بی جواب بسیار. سال 99 به راستی بدترین سال در حافظه تاریخی مردم ایران است. مشکلات معیشتی و ناکارامدی سیاست های اقتصادی دوران تحریم، قرنطینه، تعطیلی کسب و کارها و بیکاری و به تبع آن فقیر تر شدن مردم ایران، گرانی و کمبود مایحتاج اولیه زندگی و از همه بدتر سایه شوم مرگ! سال 99 خیلی ها را از ما گرفت. از من مادربزرگم را. از دیگری پدر و مادر، فرزند ، همسر. و از ایران ، استاد شجریان، علی انصاریان ، مهرداد میناوند و ….

    اکنون در آستانه ورود به قرنی نو دلمان می خواهد برای لحظاتی هم که شده از غمها، مشکلات و دغدغه های روزمره  فاصله بگیریم.بهار در راه است. زمستان سرد رو به افول است و خورشید گرم بهاری بر زمین می تابد تا سبزی  و روشنی . تا امید و زندگی. اولین بهار از قرن جدید می تواند ما را همراه با خودش از نو بسازد. گویی که دوباره متولد شده ایم. باید که با امید و اتکاء به پروردگار مهربان در لحظه تحویل سال با صدایی رسا حوّل حالنا را بخوانیم تا مقلّب القلوب شویم. برای یکدیگر خوبی و سلامتی بخواهیم. کینه ها را از روح و جسممان بزداییم و به آینده خوشبین باشیم. برای کرونا واکسن ساختند. دیر یا زود می رود. شاید زخمی که بر پیکره جامعه زده است به این زودی ها درمان نشود، اما حتی این ویروس هم نتوانست در مقابل عشق و احساس مسئولیت خالصانه کادر درمان مقاومت کند. بدون شک خوب بودن، انسان بودن را باید که از پرستاران و پزشکان آموخت.

    با سپاس فراوان از مجموعه  شریف پزشکان و پرستاران عزیز در خط مقدم مقابله با بیماری کووید ۱۹ و آرزوی ریشه کن شدن این ویروس در سرتا سر جهان وآرزوی  صبر برای خانواده‌هایی که عزیزانشان را از دست داده اند؛ باز هم با امید به روزهای بهتر به استقبال سالی جدید و قرنی نو می رویم.

    آرزو می کنم که زندگی و جهانمان به سوی سبز شدن متحول شود و حال دلهایمان به زیباترین حال‌ها برسد. روزهای سختی و تنگدستی پایان پذیرد . عدالت ،  رفاه و آرامش در جامعه برقرار شود و سال 1400 آغازگر دورانی باشد که مردم این دیاربه اصالت گذشته خود باز گردند. آرزو می‌کنم امسال سال ما باشد، سال همه‌ی ما…

    سال نو مبارک

    شبنم حاجی اسفندیاری

    مدیرمسئول پایگاه خبری رسا نشر