پایگاه خبری تحلیلی رسانشر – دختربچه 3 ساله توی تاکسی بی قراری می کرد. بهونه گیری می کرد و گریه. پدر و مادرش سعی می کردند آرومش کنند. مسافر جلویی رو به راننده گفت بچه داری هم سخته ها! راننده لبخندی زد و گفت بله. اما بچه نعمتِ و شیرینه. صد البته دردسرهای خودش رو هم داره. به مسافر گفت شما بچه داری؟ گفت تو راهی داریم. اتفاقاً دختره. راننده با شوق گفت قدمش مبارک باشه. ایشالله که سلامت باشه.

بحثشون ادامه پیدا کرد و من هم گوش می دادم. حرف از تربیت بچه شد. مرد جوان گفت: من اصلاً تحمل بی ادبی و لوس بازی بچه ها رو ندارم. از الان فکرش و کردم چجوری بارش بیارم که مطیع باشه. همه چیز براش فراهم می کنم. اما اجازه نمی دم بچم نُطُق بکشه! راننده که انگار کمی بهش برخورده بود گفت : تو گفتی بچم دختره. دخترت رو خدایی ناکرده نمیخوای با کتک زدن سر راه بیاری؟ مرد جوان که فکر می کرد سخنور خوبیه و کمی هم بهش احترام گذاشته شده با جسارت و البته بی شرمی گفت: حاج آقا کتک چیه؟ من همون اول سرمشق دخترم و می دم بهش. صدایش را صاف کرد و گفت بابا آمد . بابا با داس آمد!! و زد زیرخنده …
با گفتن این جمله بشدت خشمگین شدم و به پدر نادان با عصبانیت تاختم. خجالت آور است. پدری که هنوز دخترش به دنیا نیامده است چنین تفکری دارد! به همراه من، پدر و مادر دختر بچه و حتی راننده هم از فرط ناراحتی به حرف های مرد جوان واکنش نشان دادند. بحث بالا گرفته بود. نیم نگاهی به ماجرا داشتم و نیم نگاهی به دختربچه سه ساله. بیچاره! نمی دانست موضوع چیست . و خبر نداشت که آینده همجنسان او بازیچه تفکرات متحجر مردانی است که خود را برتر و صاحب تعقل می دانند!!
بحث خوشایندی نبود. نهایتاً راننده تاکسی، مسافر بی شخصیتش را به مقصد نرسانده پیاده کرد. حتی کرایه اش را هم به او برگرداند و گفت نمیخواهم پول کسی که داس به دست منتظر است فرزندبه دنیا نیامده اش را قربانی کند وارد زندگی ام شود. و ادامه داد من سه تا دختر دارم که هر کدام باعث فخر و مباهات من هستند. این نان را به دخترانم نمی دهم…
اگرچه با پیاده شدن مسافر، این موضوع خاتمه پیدا کرد، اما من با نگاه به چشمان دختر کوچولو به این فکر می کردم که رومینا اشرفی یک نفر نبود. و انگار پدران داس به دست هم بسیارند. دعا می کنم که روزی فرا رسد که هیچ دختر و پسر بی گناهی به دلیل خشم، تحجر و تفکر بیمارگونه والدینش جوانی اش تباه نشود..
شبنم حاجی اسفندیاری
آفتاب که از بلندای تپه های روستای سفیدسنگان رو به غروب می رود،باد در چادر زنی جوان می پیچد و دوان دوان به سمت بالای تپه می رود. این تپه که روزگاری رعنا آن را از پنجره خانه شان تماشا می کرد،حالا هر روز مهمان اوست که بر مزار دختر نوجوانش اشک حسرت می ریزد:«کاش تنهایش نمی گذاشتم.» این جمله ای است که ورد زبان رعناست. یک چشمش به قبر دخترک چهارده ساله اش است و چشم دیگرش به خانه ای که تاب و تحمل پا گذاشتن در آن را ندارد. اشک می ریزد و می گوید:«وقتی دختر جوانم جلوی چشمم پرپر شد من هم نمی خواهم زنده بمانم.»
صحنه های روز مرگ رومینا هر روز اسلاید اسلاید،از جلوی چشمانش عبور می کند.همان روزی که پدر رومینا ناغافل در حمام را روی مادر او بست و وقتی رعنا از حمام بیرون آمد دیگر کار از کار گذشته بود.تیزی داس بر گلوی دخترک نشسته بود و خانه رعنا غرق در خون دخترک شده بود.
مادر رومینا اشرفی حال مساعدی برای گفتگو ندارد.خاله اش تلفن را جواب می دهد و می گوید هر سوالی دارید از من بپرسید. از روز حادثه می گوید.همان روزی که پدر رومینا اشرفی بالای یک تپه رفت و با صدای بلند فریاد زد و به روستاییان گفت که دخترم را کشتم.
خاله رومینا گفت:«چند وقتی بود که زمزمه هایی به گوش خواهرم رسیده بود.همسایه ها می گفتند که رومینا با یک پسر ارتباط دارد.خواهرم با رومینا رابطه خوبی داشت،اما هر بار به او گفته بود که همسایه ها چنین حرف و حدیث هایی می گویند،رومینا گفته بود دروغ می گویند.»
بهمن خاوری، پسر مورد علاقه رومینا با همسایه ها تماس می گرفت و از آنها می خواست که رومینا را از پدرش خواستگاری کنند:«پدر رومینا راضی به ازدواج او و بهمن نبود اما رومینا هم منکر ارتباطش با او بود.تا اینکه رومینا با بهمن فرار کرد و وقتی بعد از فرار با بهمن توسط دستگیر شد و در اداره پلیس با پدر و مادرش روبرو شد به آنها گفت خودم با بهمن رفتم و به او علاقه دارم.»
خاله رومینا در ادامه گفت: «همان شب که رومینا با پدرش به خانه برگشت، پدر رومینا به خانه ما سری زد. به او گفتیم رومینا بچگی کرده و سعی کردیم او را آرام کنیم. گفتیم مبادا او را کتک بزنی. گفت من رومینا را بخشیدم و او را از چشم هایم بیشتر دوست دارم چون فرزند من است. اما روز بعد با دیدن چند عکس دست به قتل رومینا زد.»

رومینا اشرفی به طرز هولناکی به دست پدرش به قتل رسید و متهم در همان ساعت های اولیه بعد از حادثه دستگیر شد و به قتل فرزندش اعتراف کرد.
رضا اشرفی، پدر رومینا ؛ مدتی بعد از قتل در دادگاه به اتهام مباشرت در قتل عمدی محاکمه شد. بهمن خاوری، پسر مورد علاقه رومینا اشرفی هم به اتهام ربودن او پای میز محاکمه رفت.
خاله رومینا در مورد روز دادگاه گفت:«خواهرم وقتی با همسرش روبرو شد، حال خیلی بدی پیدا کرد و غش کرده بود. همان موقع خواهران بهمن خاوری هم در دادگاه بودند و برای کمک به خواهرم آمدند. پدر رومینا می گفت چرا با دشمنان من حرف می زنید. با اینکه ما آنها را نمی شناختیم و نمی دانستیم که خواهران بهمن هستند.اما پدر رومینا گفت وقتی آزاد شوم شما را هم می کشم.» دادگاه بعد از محاکمه، رضا اشرفی؛ پدر رومینا را به تحمل ۹ سال حبس محکوم کرد و بهمن خاوری هم به تحمل دو سال حبس محکوم شد. خاله رومینا در مورد اعتراض مادر رومینا به رأی صادر شده گفت:«خانواده همسر خواهرم برای جلب رضایت او بارها مراجعه کرده اند. آنها به خواهرم می گویند که اگر رضایت ندهی پسر شش ساله ات را از تو می گیریم. خواهر من برای اینکه سرپرست فرزند کوچک خود باشد اقدام به طلاق نکرده است اما به رأی صادر شده اعتراض دارد. او در دادگاه گفت دلش می خواهد همسرش قصاص شود یا لااقل محکوم به حبس ابد و تبعید شود. چون می ترسد که پدر رومینا آزاد شود و این بار دردسر تازه ای برای مادر رومینا و فرزند دیگرش ایجاد کند.»
بعد از قتل رومینا اشرفی، مادر او به خانه پدر خود رفته و آنجا زندگی می کند.پدربزرگ پیر رومینا اشرفی باغ کیوی دارد و کشاورز است.




نتایج جدیدترین نظرسنجی مرکز افکارسنجی دانشجویان ایران(ایسپا) نشان میدهد ۸۵.۹ درصد شهروندان اخبار مربوط به کشته شدن رومینا توسط پدرش را شنیدهاند.





