برچسب: بی خانمان

  • تهران، شهر بی‌خانمان‌های متحرک: رانندگانی که در پرایدشان زندگی می‌کنند

    تهران، شهر بی‌خانمان‌های متحرک: رانندگانی که در پرایدشان زندگی می‌کنند

    در گرمای طاقت‌فرسای تابستان تهران، صدها راننده تاکسی اینترنتی از شهرستان‌ها، شب‌ها را در خودروهای خود می‌خوابند و روزها را پشت فرمان به سر می‌برند. داستان “ناصر”، مهاجر اقتصادی ۴۳ ساله از ایذه که شش ماه است در پرایدش زندگی می‌کند، تنها نمونه‌ای از وضعیت دشوار رانندگان “چرخ‌زن” است که پایتخت برایشان نه شهر فرصت‌ها، که تنها سکوی بقا شده است.

    تهران، شهر بی‌خانمان‌های متحرک: رانندگانی که در پرایدشان زندگی می‌کنند

    هفت صبح نوشت: ساعت نزدیک دو بعدازظهر است و دماسنج‌های شهر، عدد ۴۳ درجه را نشان می‌دهد. داخل پرایدی که در حاشیه خیابان احسان تهرانپارس پارک شده، هوا بیشتر شبیه تنور است تا خودرو! سایه باریک یک چنار خشک هم نتوانسته از هجوم آفتاب جلوگیری کند. داخل ماشین، بوی صندلی‌های داغ‌شده با بوی عرق مانده، در هم آمیخته. مردی با تی‌شرت خیسی از عرق، پاهایش را روی داشبورد دراز کرده و سعی دارد چرتی بزند.

    تهران، شهر بی‌خانمان‌های متحرک: رانندگانی که در پرایدشان زندگی می‌کنند

    ناصر است و از «ایذه» آمده و حالا برای ششمین روز متوالی در ماشینش زندگی می‌کند. نه خانه‌ای دارد، نه حتی اتاقی اجاره‌ای. کارش رانندگی در تاکسی‌‌ اینترنتی است اما شغلش فقط رانندگی نیست. او مهاجر اقتصادی است، کارگر شهری بدون خانه و بازمانده‌ای در تهران داغ و بی‌رحم.او تنها نیست. این روزها صدها راننده از شهرستان‌های مختلف، در تمام خیابان‌های پایتخت، شب را در صندلی عقب می‌خوابند و روز را زیر آفتاب رانندگی می‌کنند. پایتخت برای این مردان نه شهر فرصت‌ها، که فقط سکوی بقاست.

    زندگی زیر سقف داغ پراید

    «ناصر» مردی ۴۳ ساله با صورتی آفتاب‌سوخته و چشم‌هایی که خواب را کم می‌شناسند، برای ششمین شب متوالی داخل خودروی پراید سفیدش خوابیده. ماشینش نزدیک یکی از سوپرمارکت‌های ۲۴ساعته پارک شده. ساعت نزدیک ۳ نیمه‌شب است. ناصر در صندلی عقب دراز کشیده، پتو را مثل پرده‌ای به شیشه چسبانده تا هم از نور تیر چراغ برق خلاص شود، هم از نگاه کنجکاو رهگذران.

    او از ایذه در شمال خوزستان که حالا بیشتر از همیشه دمای بالای ۵۰ را تجربه می‌کند، آمده. وقتی می‌پرسم چطور این تابستان را در ماشین سپری می‌کند با لبخندی تلخ جواب می‌دهد: اینجا که گرم نیست. اونجا هوا ۵۵ درجه‌ست ولی اونجا بیکارم و اینجا می‌تونم پول دربیارم. پس باید بسوزم و بسازم. ناصر از رانندگانی است که اصطلاحا به آنها چرخ‌زن‌های مهاجر گفته می‌شود؛ کسانی که اقامت دائمی در تهران ندارند و با هدف کار فصلی یا چندماهه، به پایتخت می‌آیند.

    روزی ۱۰ تا ۱۲ ساعت کار می‌کند. صبح زود از میدان سبلان شروع می‌کند، عصرها به غرب تهران می‌رود و شب‌ها شمال‌شرق را پوشش می‌دهد اما مسئله فقط رانندگی طولانی نیست. مسئله این است که حتی وقتی کار تمام می‌شود، خانه‌ای برای برگشتن ندارد: «اولش گفتم دو هفته تهران می‌مونم، بعد می‌رم ولی دیدم اون پولا نمی‌رسه. بعدش یه‌ماه، بعدش دو ماه. الان شده سه ماه.

    هنوز تو همین پراید می‌خوابم. یه بار خواستم برم یه مسافرخونه، دیدم شبی ۴۰۰ تومن می‌گیرن. خرجش از درآمدم بیشتره». ناصر شب‌ها از جاهایی مثل پارکینگ طبقاتی مترو سرسبز یا کنار پمپ‌بنزین‌ها برای خواب استفاده می‌کند. بعضی شب‌ها با چند راننده دیگر قرار می‌گذارد که کنار هم پارک کنند تا امنیت‌شان بیشتر باشد. گاهی هم یک چشم می‌خوابند، یک چشم بیدار. خوابیدن در ماشین آن‌هم در تابستان، فقط ناراحت‌کننده نیست و گاهی خطرناک هم هست.

    ناصر از چند شب پیش می‌گوید که حوالی خیابان فرجام، نزدیک بود دچار گرمازدگی شبانه شود:«پنجره رو نیمه‌باز گذاشته بودم اما باد گرم می‌زد. بدنم داغ شده بود، سرم گیج می‌رفت. تا صبح فقط آب خوردم. اصلا نفهمیدم کی خوابیدم». ناصر می‌گوید:«برای کاهش هزینه‌ها، روزی فقط یک وعده غذای گرم می‌خورم. صبح فقط چای با بیسکویت. ظهر یه ساندویچ کوچیک. شب شاید یه قیمه بخورم. تو ماشین نمی‌تونی درست غذا بخوری. نه جا داری، نه وقت. فقط باید بزنی تو خط».

    با طنز تلخی می‌گوید که زندگی‌اش شبیه کارتن‌خوابی با ماشین شخصی شده، با این تفاوت که کارتن‌خواب بیمه نمی‌خواهد اما راننده باید بیمه شخص ثالث و معاینه فنی داشته باشد. ناصر مثل خیلی‌های دیگر، می‌گوید اگر شغلی حتی با نصف این درآمد در شهر خودش داشت، هرگز به تهران نمی‌آمد: «بچه‌ام رو شش ماهه ندیدم. دلم برای گریه‌هاش پر می‌زنه اما اونجا حداکثر می‌شه ۵ میلیون درآورد. اینجا با همه بدبختی‌ها، می‌تونی ۱۵ تا ۲۰ تومن برسونی اگه جونت رو بذاری وسط».

    نفس کشیدن هم حساب و کتاب دارد

    آفتاب از میانه آسمان گذشته و گرمای مردادماه چنان به آسفالت تهران فشار آورده که حتی سایه خودروها هم داغ شده‌اند. روی یکی از لاین‌های فرعی بزرگراه زین‌الدین، پراید مشکی‌رنگی ایستاده که کولر ندارد. راننده‌اش «رضا» ۳۱ ساله از دورود لرستان، روی صندلی جلو نیمه دراز کشیده و با دستمال خیس، صورتش را پاک می‌کند.

    او یکی از هزاران راننده شهرستانی تاکسی اینترنتی است که به تهران آمده‌اند تا شاید لقمه نانی برای خانواده ببرند اما حتی همین چند درجه خنکی کولر هم، برایش قابل محاسبه است و در بیشتر موارد، غیرقابل‌تحمل:«کولر فقط وقتی روشنه که مسافر سوار باشه. وقتی تنها هستی باید عرق بریزی چون کولر روشن کنی، مصرف بنزین بالا می‌ره و سودت پایین می‌آد».

    رضا با صدای خسته از حساب‌و‌کتاب دقیق روزانه می‌گوید. روزانه حدود ۱۰۰ تا ۱۵۰هزار تومان برای سوخت هزینه می‌کند و می‌داند که حتی ۲۰هزار تومان تفاوت در مصرف بنزین، معادل یک وعده شام برای خودش یا یک شارژ تلفن برای دخترش در شهرستان است.

    لباس‌های نخی روشن می‌پوشد و بطری‌های آب معدنی را شب در فریزر سوپرمارکت محل می‌گذارد تا روز بعد یخ‌زده استفاده کند: «حتی نوشیدن آب زیاد هم دردسره چون باید دستشویی بری و وقتی می‌ری، ماشین رو خاموش می‌کنی و اونم یعنی از دست دادن سفر». او شبیه بازیکنی‌ست که هر حرکتش در زمین بازی باید دقیق باشد. روشن‌کردن کولر، ایستادن برای ناهار، توقف برای شارژ موبایل، همه باید در برابر یک چیز سنجیده شود، درآمد روزانه و در این معادله، هر کاری هزینه دارد.

    «بعضی مسافرا می‌پرسن چرا کولر روشن نیست؟ اگه یه خانم باردار باشه یا بچه داشته باشن روشن می‌کنم ولی اگه دو تا پسر بیست‌ساله باشن که خودشون گوشی آیفون دارن و آبمیوه دستشونه، نه.» رضا می‌گوید بزرگ‌ترین فشار کاری‌اش، نه ترافیک یا گرما، بلکه احساس در کمین بودن ضرر است: «تهران مثل یه بازیه که هر لحظه ممکنه ببازی. یه بار اشتباه بزنی، مسافر رو اشتباهی ببری، بنزین تموم شه وسط اتوبان یا بری جایی که طرح داره. همون یه روز می‌پره. همه چی حساب‌شده‌ است.‌»

    او شب‌ها در خانه‌ای اشتراکی در اسلامشهر می‌خوابد. اتاق ۱۲ متری با ۴ هم‌اتاقی اما چون فاصله‌اش زیاد است، دو شب در هفته را در ماشین می‌ماند. ماشین نه فقط وسیله کار که پناهگاه اضطراری او هم هست.

    مردانی که از رویای شغل به مقصد سکوت رسیدند

    رامین ۳۶ ساله اهل کرمانشاه با مدرک فوق‌لیسانس مدیریت بازرگانی، حالا در تهران راننده تاکسی اینترنتی است. ظاهر آراسته، برخورد مودب و لهجه کم‌رنگ غربی‌اش نشان می‌دهد که روزی شاید حتی آرزو داشته مدیر شود. حالا اما فقط یک هدف دارد؛ دوام آوردن: «تو شهر خودم تا بگن فلانی فوق‌لیسانسه و بیکاره هزارتا حرف می‌زنن.

    می‌خواستم کار کنم، نه برم قهوه‌خونه. اومدم تهران که حداقل کسی نشناستم». حالا از ۸ صبح تا ۱۱ شب پشت فرمان پژو ۴۰۵ سفیدش می‌نشیند. شب‌ها در یک خانه اشتراکی با ۵ نفر دیگر در منطقه خاک‌سفید تهران می‌خوابد. ماهی دو میلیون تومان برای یک تخت ساده در اتاقی ۱۲ متری می‌پردازد. بدون پنجره، بدون تهویه و بدون حس زندگی.

    می‌گوید که در کرمانشاه نمی‌توانست راحت در خیابان راه برود: «وقتی همه تو رو از بچگی می‌شناسن، بیکاریت می‌شه خوراک حرف مردم. پدرم بازنشسته ارتشه و مادرم خانه‌دار. خانواده‌م می‌گفتن صبر کن، کار پیدا می‌شه ولی نمی‌خواستم منتظر بمونم. صبر کردن برام خجالت‌آور شده بود».

    یک روز بی‌هوا بلیت اتوبوس گرفت، به تهران آمد و با اندک پس‌اندازش، سیم‌کارت خرید، در اسنپ ثبت‌نام کرد و شد بخشی از جمعیت رانندگان پایتخت: «اولش سخت بود. انگار سقوط کرده بودم. از نوشتن پایان‌نامه رسیدم به مسافر کشیدن ولی حالا دیگه فکر نمی‌کنم. فقط می‌زنم و می‌رم».

    رامین از آن دست راننده‌هایی‌ست که به ندرت حرف می‌زند. موسیقی هم گوش نمی‌دهد. گوشی‌اش پر از آهنگ‌های کلاسیک است ولی به ندرت پخش می‌کند. بیشتر وقت‌ها سکوت است با نگاه‌هایی که از آینه عقب، خیابان‌ها را اسکن می‌کند: «تو روز شاید ۲۰ تا ۳۰ نفر سوار می‌شن. بیشترشون تو گوشی هستن. منم دیگه یاد گرفتم ساکت باشم. فقط گاهی که یه نفر مودب باشه، یه حرفی می‌زنم ولی معمولا ساکتم».معتقد است که این کار برایش گذراست اما از ته دل باور ندارد. امیدی برای پیدا کردن شغل مرتبط با رشته‌اش ندارد اما هنوز گاهی، آگهی‌های استخدام را نگاه می‌کند.

    رامین ماهانه بین ۱۵ تا ۱۸ میلیون تومان درآمد دارد. حدود سه میلیون خرج خوابگاه، سوخت، استهلاک ماشین، غذا و سرویس‌های بهداشتی می‌شود. بقیه را پس‌انداز می‌کند تا شاید یک روز، بتواند برای خودش یک کسب‌وکار راه بیندازد یا فقط از تهران خارج شود: «پول هست اما این شغل شخصیت آدم رو می‌سوزونه. انگار توی خیابون گم شدی. نه احترام هست، نه پیشرفت، نه تعلق. فقط چرخ ماشینت می‌چرخه. خودت نه».

    رامین را ساعت ۱۰ شب در میدان نبوت دیدم، وقتی مسافرش را پیاده کرد و برای دقایقی به آسمان نگاه کرد. ستاره‌ای نبود. فقط دود بود و نور چراغ‌ها. گفت: «تهران جای موندن نیست ولی برای ما جایی بهتر از این هم نیست. اینجا نمی‌پرسن کی هستی. فقط مهمه کجا بری، چند دقیقه‌ای می‌رسونیش. بعد دوباره مسافر بعدی، بعدی، بعدی».

    پدرانی که حضورشان فقط کارت بانکی است

    «مهدی» ۴۸ ساله اهل گنبدکاووس است. لهجه‌اش بین ترکمنی و فارسی می‌لغزد و چهره‌اش، میان آفتاب‌سوختگی و خستگی مدام، شبیه راننده‌ای است که انگار هیچ‌وقت کامل نخوابیده. پراید نقره‌ای‌رنگش بوی سیگار می‌دهد و سقف آن را از داخل با لایه‌ای نازک از یونولیت عایق‌کاری کرده تا کمی گرما را کنترل کند.

    برای هفتمین ماه متوالی به تهران آمده. نه برای گردش و دیدن اقوام یا اقامت بلکه فقط برای کار: «زن و بچه‌ام تو گنبدن. باغ داریم، زمین داریم ولی درآمد نیست. کود گرونه و کشاورزی مرده. اگه اونجا می‌موندم، حتی پول قبض آب رو هم نداشتم».

    مهدی نمونه‌ای از چیزی‌ست که کارشناسان جامعه‌شناسی به آن مهاجرت نیمه‌پیوسته مردان می‌گویند. خانواده در شهر مبدا، اما نان‌آور خانواده در شهری دیگر. آن‌هم نه در خانه بلکه در ماشین، خوابگاه کارگری یا هرجایی که بشود شب را سر کرد: «صبح زود می‌زنم بیرون، شب ساعت ۱۲ برمی‌گردم. گاهی تو ماشین می‌خوابم و گاهی می‌رم خونه یه پیرمردی تو لویزان که ماهی ۱.۵ میلیون اجاره می‌دم براش. یه اتاق کوچیکه، ۴ نفر دیگه هم هستن. فقط برای خواب».

    او ماهی یکی‌دو بار با اتوبوس یا ماشین کرایه‌ای به گنبد می‌رود. گاهی فقط ۳ روز می‌ماند و برمی‌گردد. می‌گوید که خانه جای راحتی‌ست اما کار که نباشد راحتی هم نیست و فقط استرس می‌ماند.در گنبد، مهدی صبح‌ها زود بیدار می‌شود، درخت‌ها را آب می‌دهد، زیر سایه می‌نشیند و صدای پرنده‌ها را گوش می‌دهد. در تهران صبح‌ها ساعت شش پشت فرمان می‌نشیند و اولین سفرش را آغاز می‌کند. ساعت سه ظهر، دیگر خودش را حس نمی‌کند: «اونجا باغ دارم ولی بی‌پولم. اینجا پول درمی‌آرم ولی مثل درختی‌ام که ریشه‌ نداره».

    مهدی هر شب ساعت ۱۰ شب تماس تصویری می‌گیرد. دختر کوچک هفت‌ساله‌اش همیشه یک سوال می‌پرسد: «بابا، کی می‌آی؟» و همیشه یک جواب می‌گیرد: «یه کم دیگه بمونم می‌آم».او ماهانه ۱۰ تا ۱۲ میلیون تومان برای خانواده‌اش می‌فرستد. خرج مدرسه، خوراک، اینترنت و پوشاک بچه‌ها را از همین پول تامین می‌کنند اما خودش با روزی یک وعده غذا، اغلب برنج و تخم‌مرغ سر می‌کند: «من فقط کارت بانکی‌ام. صدام از گوشی درمی‌آد و حضورم تو کیف زنم و حساب بانکیمه».

    مهدی گاهی زیر پل‌ها، کنار پارک‌ها یا پمپ‌بنزین‌ها در ماشین می‌خوابد. شب‌هایی که دیرتر کار کند، دیگر برگشتن به لویزان به‌صرفه نیست: «یه بالش دارم، یه پتوی سبک. پشت صندلی عقب یه تشک نازک پهن می‌کنم. بیدار می‌شی، گردنت درد می‌کنه اما می‌گی اشکال نداره. فردا یه مسافر خوب و یه انعام خوب. امید، تنها چیزیه که ازم نگرفتن».

     

    شب‌های تهران و راننده‌ای که آسمان سقفش است

    «امین» ۳۴ ساله اهل بجنورد است و مثل بسیاری از راننده‌های شهرستانی، حالا بیشتر از آنکه در خانه باشد در صندلی‌های عقب پرایدش می‌خوابد. صدای خش‌دارش ترکیبی از خستگی، کم‌خوابی و گرمای مداوم است. «خونه؟ نه. خونه‌م ته خراسانه. اینجا ماشین خونه‌مه، پارکینگ ندارم، حموم ندارم. شب می‌رم جاهایی که بقیه هم می‌خوابن».او هر شب ساعت یک یا دو نیمه‌شب، اغلب در حوالی بزرگراه رسالت یا بعضی شب‌ها، کنار پارک پلیس در نارمک.

     

    وقتی شهر، خانه نیست و پراید پناهگاه است

    امین چهار ماه پیش به تهران آمد. در این مدت، تنها دو شب در خوابگاهی موقت با هزینه ۱۲۰هزار تومان خوابیده. باقی شب‌ها، صندلی عقب ماشین، بالش گردن مسافرتی و پتوی نازکی که در صندوق دارد، مامن او بوده: «اگه بخوام اتاق اجاره کنم، باید ماهی حداقل ۳ تومن بدم. بعد برق و آب و کرایه راه تا نقاط مرکزی رو حساب کن، نمی‌صرفه. این ماشین، هم خونه‌مه هم محل کارمه».

    در ماشینش یک قمقمه بزرگ آب دارد، مقداری دستمال مرطوب، خوشبوکننده و دو تی‌شرت اضافه. بعضی شب‌ها، خودش را با اسپری بدن و پارچه نمدار تمیز می‌کند؛ روزهایی که فرصت یا پول رفتن به حمام عمومی را ندارد. امین و دوستانش معمولا از سرویس‌های بهداشتی پمپ‌بنزین‌ها یا پارک‌ها استفاده می‌کنند و آب آشامیدنی را از دستگاه‌های تصفیه در سطح شهر می‌گیرند: «اگه یه شبی سرویس پیدا نکنی، باید بری ولنجک یا غرب. برگردی شرق طول می‌کشه. شب دیر می‌رسی و دیگه نمی‌صرفه بری خوابگاه. اینجاست که ترجیح می‌دی ماشین رو یه گوشه بزاری، پاها رو دراز کنی و بخوابی. چون خسته‌ای، خوابت می‌بره».

    امین هر شب ۴ تا ۵ ساعت می‌خوابد. گاهی پلیس سراغشان می‌آید، گاهی صدای ماشین‌های عبوری و گاهی اصلا خوابش نمی‌برد: «همیشه یه چاقو یا اسپری فلفل دم‌دست دارم. یه بار ساعت ۳ شب، یه معتاد در ماشین رو کشید. از اون به بعد دیگه هیچ شبی، آروم نمی‌خوابم». می‌گوید: «اگر بخوای پول خوابگاه بدی باید بیشتر کار کنی. بیشتر کار کنی، زودتر خسته می‌شی. زودتر خسته شی، کمتر درمی‌آری. این یه چرخه‌ست که تهش بازم می‌رسی به ماشین».

    چند بار نگاهش را به آینه عقب ماشین می‌اندازد. جای پتو، بالش و حتی قرآن کوچکی در قفسه جلوی داشبورد، حس غریبی از زیست یک انسان را در ماشینی که برای بسیاری فقط وسیله‌ای عبوری‌ست، می‌سازد: «صبح که می‌زنم بیرون تا نیمه‌شب کار می‌کنم. دیگه نه توان رفتن دارم نه دلی برای خوشی. تو همون صندلی عقب دراز می‌کشم، گوشی رو می‌گیرم بالا و یه قسمت از سریال دخترم رو که فرستاده، نگاه می‌کنم. بعد خوابم می‌بره».

  • ماسک‌های اهدایی کره جنوبی به بی‌خانمان‌های شهر تهران رسید

    ماسک‌های اهدایی کره جنوبی به بی‌خانمان‌های شهر تهران رسید

     

    ماسک‌های اهدایی کره جنوبی به بی‌خانمان‌های شهر تهران رسید|خبر فوریماسک‌های اهدایی برنامه اسکان بشر ملل متحد که از محل کمک های دولت کره جنوبی تامین شده بود، در گرمخانه های شهر تهران توزیع شد.

    با حضور سعید شرف دوست، معاون حمایت‌های اجتماعی سازمان رفاه، خدمات و مشارکت‌های اجتماعی وحید سلیمی معاون جذب و سازماندهی و عباس بابایی معاون پشتیبانی سازمان داوطلبان جمعیت هلال احمر در گرمخانه‌های زنان و مردان شهر تهران، بیست هزار عدد ماسک سه‌لایه اهدایی کشور کره جنوبی «از طریق برنامه اسکان بشر ملل متحد» را میان افراد ساکن در گرمخانه‌های تهران دریافت شد.

    معاون جذب و سازماندهی سازمان داوطلبان جمعیت هلال احمر در خصوص آموزش‌های لازم در زمینه رعایت بهداشت فردی افراد در گرم خانه‌ها گفت: بر اساس جلسات متعددی که جمعیت هلال احمر با ستاد مبارزه با در استان تهران و ستاد کشوری مبارزه با این بیماری ویروسی داشته است، مقرر شده تا آموزش‌های لازم در مناطق حاشیه‌ای و مستعد انتشار و گسترش این ویروس توسط نیروهای داوطلب ارائه شود.

    در ۲۵ اسفند ۹۸ نیز در قالب همکاری مشترک داوطلبان جمعیت هلال احمر و تشکل‌های مردمی همکار با حضور در گرم خانه‌های شهر تهران نسبت به توزیع اقلام بهداشتی و همچنین آموزش نکات بهداشت فردی یک تجربه خوب همکاری مشترک را رقم زدند. امروز نیز با اهدای ماسک‌های سه لایه پزشکی اهدایی از محل خیرین بین‌المللی و همچنین اقلام خوراکی اهدایی جمعیت هلال احمر در ادامه اقدامات قبلی، همراهی و همدلی خود را با آسیب‌دیدگان اجتماعی اعلام داشتند.

    شرف دوست معاون حمایت‌های اجتماعی سازمان رفاه، خدمات و مشارکت‌های اجتماعی نیز با تاکید بر مصونیت گرمخانه نسبت به شیوع از ابتدای دوره اپیدمی این ویروس تا کنون گفت: خوشبختانه با تمهیداتی که از آغاز شروع در گرمخانه‌های تهران اعمال شده است و همچنان با حساسیت نکات بهداشتی در حال رعایت است شاهد مصون‌ماندن گرمخانه‌ها از شیوع این ویروس بودیم و تلاش می‌کنیم ضمن آموزش افراد ساکن در گرمخانه‌ها از مشارکت آنها در اعمال دستورالعمل‌های بهداشتی استفاده کنیم.

    منبع: ایسنا

  • زندگی مورچه‌ای بی‌خانمان‌های تهران در تونل‌های زیرزمینی (+عکس)

    زندگی مورچه‌ای بی‌خانمان‌های تهران در تونل‌های زیرزمینی (+عکس)

    «دالان» تونل باریکی است؛ خانه زیرزمینی معتادان در میدان شوش. کسی نمی‌داند چند سال است که کارتن‌خواب‌های قدیمی شوش راز این تونل را بین خودشان نگه داشته‌اند.

    «دالان» تونل باریکی است؛ خانه زیرزمینی معتادان در میدان شوش. کسی نمی‌داند چند سال است که کارتن‌خواب‌های قدیمی شوش راز این تونل را بین خودشان نگه داشته‌اند.
    به گزارش عصر ایران؛ روزنامه همشهری در گزارشی از زندگی مورچه‌ای بی‌خانمان‌های تهران در تونل‌های زیرزمینی شوش نوشت:
    مثل مورچه‌ کارگر وقت و بی‌وقت کهنه لباس و خنزر پنزرهای دزدی را با خودشان به زمین مخروبه می‌برند. آن را از دهانه باریک به کف چاهی می‌اندازند که به دالان می‌رسد و بعد خودشان در چاه فرو می‌روند. زندگی در دالان، شانسی است که نصیب هر کسی نمی‌شود. باید خودی نشان بدهند و دم کهنه‌کارهای شوش را ببینند.
    ماه‌ها پیش، تا وقتی که زن و مرد کارتن‌خوابی مدیر دالان بودند، آب از آب تکان نخورده بود. آنها که رفتند، حساب و کتاب رفت‌وآمد به این پاتوق زیرزمینی هم از بین رفت. رفتن‌ها و آمدن‌ها بیشتر شد و ماجراهای زندگی زیرزمینی ده‌ها نفر از حفره‌های دالان بیرون افتاد.

    خانه‌ای بی‌در، بی‌ستون، بی‌پنجره

    از دل زمین آدم می‌جوشد؛ مثل مورچه یکی یکی از دهانه چاه بیرون می‌آیند. لباس، کیف کهنه‌ و تکه‌پاره‌ای همراه خود دارند. «مصطفی» سیگار به‌دست روی علف‌های تازه سبز شده دهانه چاه نشسته. آنقدر بی‌رمق و خمار است که هر لحظه منتظری روی فرش گل‌آلود و پاره‌پاره لب چاه بیفتد و تا ته دالانی که کسی نمی‌داند آخرش کجاست قل بخورد. 2سال است کنار «زهرا»، «رضا» و «فریبرز» و خیلی‌های دیگر زندگی می‌کند؛ هم‌خانه‌های بی‌خانمانش.
    مصطفی، جمله‌هایش کوتاه و کشدار است: «این زمین متروکه، همیشه پاتوق بوده. چند سال پیش باران شدیدی بارید و زمین نشست کرد. دهانه چاه از همان موقع معلوم شد.»
    معلوم نیست نخستین بار چه‌کسی چاه را پیدا کرد. اما قدیمی‌تر‌های این اطراف، این چاه و دالان را می‌شناسند. از دهانه باریک چاه بوی نا می‌آید و سوختگی.
    چاه نه، در واقع حفره‌ای است و شعاع‌اش به اندازه عرض شانه یک انسان لاغر اندام. بعد از یک و نیم متر عمق به دالان بلندی می‌رسد و راهش را به سوی شرق کج می‌کند. دیوارهای آجری‌اش نشان می‌دهند که اینجا روزگاری قنات بوده است اما اینکه به کجا می‌رسد و از کدام قنات قدیمی شهر سر در می‌آورد را کسی نمی‌داند.
    مسیر چندین متری‌ دالان با دیواره‌ای خاکی مسدود می‌شود. تنها چند راهرو کوتاه در آن وجود دارد. کارتن‌خواب‌ها به این راهروها «اتاق» می‌گویند.
    دالان، بهشت بی‌خانمان‌ها و معتادانی است که از بگیر و ببندهای ضربتی شوش و دروازه‌غار خسته شده‌اند: «اینجا بهشت‌ ماست. شب‌ها امن و راحت می‌خوابیم و بالای سرمان سقفی هست. توی دالان کسی‌ کاری به کارت نداره. همه مثل هم‌اند و کسی نمی‌خواهد از جایی که نشستی آواره‌ات کنه.»
    زمین خاکی، پشت بوستان شوش جا خوش کرده. میان ساختمان‌های متروک و گاراژهای باربری. فنس‌های شکسته زمین بازی و یک دیوار فرو ریخته راه‌های معمول رسیدن به چاهی است که معتادان میدان شوش به آن «دالان» می‌گویند. آن را شکل خانه‌ای می‌بینند بی‌در، بی‌پنجره. پیدا کردن معتادانی که پاتوقشان دالان است راه و رسم خودش را دارد‎؛ به‌خصوص وقتی مطمئن نباشند فرد مورد نظر داخل دالان است یا نه. مصطفی، پامرغی نشسته. هنوز سیگار می‌کشد. این پا و آن پا می‌کند و می‌خندد: «اینجا کسی جان داد زدن نداره. اگر سر چاه دنبال کسی بیان، به جای داد زدن و صدا کردن، یه مشت بته و علف جلوی دهنه چاه می‌سوزونن. دودش که می‌پیچه تو دالان همه را از چاه بیرون می‌کشه.»
    «لیلا» از راه می‌رسد. دستش را به لبه حفره می‌گیرد و در چشم بر هم زدنی در چاه گم می‌شود. دنبال سگ‌هایش آمده که تا ولشان می‌کند راه چاه را پیش می‌گیرند. چند ماهی است که لیلا از آنها مراقبت می‌کند. درست در همان نزدیکی، مددسرایی برای زنان و روبه‌روی آن گرمخانه‌ای برای مردان وجود دارد. با این حال لیلا و مصطفی و اغلب معتادان شوش ترجیح می‌دهند در همین چاهی که بوی نا و سوختگی می‌دهد، زندگی کنند؛ کنار سگ‌هایی که کسی یادش نیست از کی به جمع ساکنان این خانه زیرزمینی اضافه شدند.
    لیلا می‌گوید: «اینجا با شوهرم زندگی می‌کنم. اگر به مددسرا بروم باید از او جدا شوم.» از مردی می‌گوید که یک روز برای خرید مواد به خاوران رفته و هنوز برنگشته است. با این حال لیلا هنوز در همان دالان، کنج یکی از اتاق‌ها با سگ‌هایش روزگار می‌گذراند: «اینجا این‌طوری نبود که هر کسی سرش رو پایین بندازه و بیاد تو. تا چند وقت پیش زن و مردی اینجا همه‌کاره بودن. انگار صاحب دالان باشن. هم از دالان مراقبت می‌کردن و هم از زمین خاکی. یک نردبان گذاشته بودن گل دیوار. اگر می‌خواستن کسی را راه بدن، براش نردبان می‌گذاشتن. اگر نه، نردبان را برمی‌داشتن و ورود ممنوع می‌کردن. از وقتی آنها رفتن همه چی اینجا به هم ریخت. هر کسی توانست از روی دیوار بپره، اومد تو. یه روز اومدیم و دیدیم نردبان را هم بردن. حتماً فروختنش. اینجا هرچیزی را که بشه فروخت، روی هوا می‌زنن؛ یه جوری که انگار اصلا از اول وجود نداشته.»

    ساکنان پریشان‌خاطر دالان

    خاطر مغشوش ساکنان دالان شوش نخستین سال کشف آن را به‌خاطر ندارد؛ توهم و واقعیت در ذهنشان در هم تنیده شده. کسی که یک سالی از سکونتش در دالان می‌گذرد، می‌گوید: «اینجا را چند‌ماه پیش پیدا کردیم.» بقیه حال چانه‌زدن با او را ندارند. سپیده علیزاده، مدیر مؤسسه مددسرای زنان منطقه12 است؛ ساختمانی که در دل پارک شوش قرار دارد. اسفند‌ماه بود که‌ رفت‌وآمد معتادان و بی‌خانمان‌ها به زمین خاکی اطراف مددسرا توجه‌اش را جلب کرد و متوجه زندگی در این تونل زیرزمینی شد.
    او می‌گوید: «من برای امنیت زنان مددسرا همیشه حواسم به اتفاق‌هایی که این اطراف رخ می‌دهد، هست و رفت‌وآمدهای این حوالی را رصد می‌کنم. مدتی بود رفت‌وآمدهای غیرعادی را در زمین خاکی نزدیک مددسرا می‌دیدم. وقتی تعقیبشان کردم متوجه وجود یک چاه شدم. معتادانی که اینجا بودند اطلاعات درست و دقیقی از وضعیت این چاه نمی‌دادند و برای اینکه دقیقا بفهمم اینجا چه خبر است، مجبور شدم بروم توی چاه. ظاهرا این چاه مسیر یک قنات است چون داخلش سازه‌ای آجری است. بعید نیست این چاهی که دهانه‌اش بر اثر نشست زمین باز شده، به مسیر آب‌انبار خانه‌ای که در این محدوده بوده و از بین رفته، مرتبط باشد.»
    از فضای امن و حریمی می‌گوید که این چاه برای معتادان ایجاد کرده و برای همین آنها را به سمت خود می‌کشاند. از مدیریت این پناهگاه زیرزمینی توسط خود معتادان: «تا زمانی که زن و مرد معتادی اینجا را مدیریت می‌کردند و رفت‌وآمد به چاه و این زمین خاکی حساب و کتابی داشت. اطراف زمین با دیوار پوشیده شده. الان تنها یک مسیر برای رفت‌وآمد معمول وجود دارد و آن هم حفاظی آهنی است. قبلا قفلی روی این در زده بودند و کلیدش تنها در اختیار خودشان بود و به کسی اجازه ورود نمی‌دادند.»
    زن و مرد برای کنترل رفت‌وآمدها به مخروبه و دالان در را برای همیشه قفل کرده بودند. بعد هم حفره‌ای بالای دیوار مخروبه درست کرده بودند. ساکنان و مهمانان دالان اگر می‌خواستند به آنجا بیایند از تل خاکی پای دیوار بالا می‌آمدند و به کمک نردبان پایشان به جزیره آرامش باز می‌شد. علیزاده این سازوکار را راهی برای پول گرفتن از کسانی می‌داند که می‌خواستند به دالان راه پیدا کنند: «هیچ بعید نیست این زن و مرد از کسانی که می‌خواستند به زمین یا به چاه بروند پول می‌گرفتند. بعد از رفتن آنها بود که رفت‌وآمدهای اینجا از نظم و روال خود خارج شد. همین رفت‌وآمدها هم بود که من را به وقوع اتفاقی در این حوالی مشکوک کرد.»
    از اسفند98 تا به حال تعداد معتادان و کارتن‌خواب‌های بوستان شوش 2برابر شده و همین، آسیب‌ها و مشکلات این محدوده را بیشتر کرده است. علیزاده، این روزها بیشتر در محدوده اطراف مددسرا قدم می‌زند و زنان بی‌خانمان تازه‌وارد را به آمدن به مددسرا تشویق می‌کند: «رفت‌وآمد زنان کارتن‌خواب و بی‌خانمان به مددسرا در هر وقت از شبانه‌روز آزاد است. با این حال اغلبشان تمایل زیادی به بیرون ماندن دارند. دلیلش هم این است که بیرون از مددسرا می‌توانند در کنار همسر یا شریک جنسی‌شان باشند. بعد از کشف چاه، شب‌ها رفتن به آن زمین خاکی هم از خط قرمزهایی بود که برای زن‌های کارتن‌خواب تعیین کرده‌ام.
    تجربه نشان داده که اجبار مواد باعث اتفاق‌های عجیب و دردناکی در این محله می‌شود و ما باید از زن‌های آسیب‌دیده در این فضا مراقبت کنیم. حضورشان در فضایی چنین خصوصی و دور از دسترس می‌تواند خطرهای زیادی برایشان داشته باشد. حتی زنان زیادی در این پارک کارتن‌خوابی می‌کنند که کودکی همراه خود دارند و هرجا که می‌روند این بچه هم همراهشان است و شریک و شاهد آسیب‌های مادر می‌شود. وقتی برای نخستین‌بار به این چاه آمدم نشانه‌هایی از حضور کودک در چاه هم بود که من را به وحشت انداخت.» از بهبودیافته‌های قدیمی می‌گوید که بعد از انتشار ویدیو در فضای مجازی به او پیام داده بودند که «ما هم روزگاری در این چاه زندگی کردیم.»

    زمین‌های متروکه، قنات‌های فراموش‌شده

    چاه زیرزمینی معتادان، وسط زمینی متروکه و خالی قرار دارد. زمینی که نمونه آن در محله هرندی و اطراف میدان شوش کم نیست. علیزاده، می‌گوید هرچه فشارهای اجتماعی روی معتادان و کارتن‌خواب‌ها بیشتر می‌شود، آنها بیشتر به زندگی زیرزمینی روی می‌آورند. زیرزمین جای امن‌تری برای آنهاست.
    «سعید شاه‌میر»، معاون فرهنگی و اجتماعی شهرداری منطقه 12با بیان اینکه تونل بوستان شوش تنها مورد گزارش شده از زندگی زیرزمینی در این منطقه است، ولی با توجه به بافت قدیمی منطقه، جریان زندگی زیرزمینی در دیگر نقاط آن بعید نیست، می‌گوید: «منطقه 12بافت فرسوده و خانه‌های قدیمی و املاک متروکه زیاد دارد. وجود رشته‌قنات‌های کور شده یا خشک شده در اینجا، احتمال و امکان وجود زندگی زیرزمینی را بیشتر می‌کند.»
    دالان بهشت در شوش، نخستین کشف زندگی زیرزمینی در تهران نیست. شاه‌میر از تجربه‌های مشابه و نمونه‌های دیگری می‌گوید: «سال 91من مدیر آسیب‌های اجتماعی شهر تهران بودم. در آن دوره در مناطقی مثل خلازیر، خاوران و محله اتابک هم گزارش‌هایی از زندگی زیرزمینی معتادان در گودال‌ها به‌دست ما رسیده بود. هرجا زمین‌های متروکه و املاک رهاشده وجود داشته باشد، به‌دلیل کم شدن تردد، آن محدوده به فضایی مستعد برای این گونه افراد تبدیل می‌شود. ساماندهی فضاهای بی‌دفاع شهری یکی از معضلات همیشگی ما در مدیریت شهری است. این فضاها محل مناسبی برای اجتماع بی‌خانمان‌ها و گروه‌های آسیب‌پذیر هستند.»
    همان سال‌ها با تعیین تکلیف برخی از املاک بی‌دفاع در محله اتابک، مشکل زندگی زیرزمینی در این محله تا حدی کنترل شد؛ راه‌حلی که شاید بتواند شوش را هم نجات دهد: «یکی از راهکارها در این زمینه، تعیین‌تکلیف املاک بی‌دفاع و رفع خطر از آنهاست اما این کاری نیست که در کوتاه‌مدت بتوان انجام داد. بسیاری از این املاک ارثیه خانوادگی هستند که به چند نسل بعد، ارث رسیده است. پیدا کردن هر کدام از این وارثان از گوشه و کنار دنیا و راضی کردن آنها برای فروش یا ساخت‌وساز کار ساده‌ای نیست.»
    مشکل، تنها زمین‌های بی‌دفاع نیستند؛ با تعیین‌تکلیف آنها و از بین بردن پاتوق‌های زیرزمینی، ساکنان این پاتوق‌ها تنها از محلی به محل دیگر جابه‌جا می‌شوند. همه ساکنان این پاتوق‌های زیرزمینی مصرف‌کننده مواد‌مخدر نیستند اما تعداد معتادان هم در آنها کم نیست. شاه‌میر درباره دلیل استقبال نکردن تعدادی از بی‌خانمان‌ها و از آن جمله معتادان از مددسراها می‌گوید: «تعدادی از معتادانی که از مخدرهای صنعتی مثل شیشه استفاده می‌کنند میل به انزوا و گوشه‌گیری دارند. برخی از آنها عادت‌ها و رفتارهای پرخطری دارند که نمی‌خواهند آن را عیان کنند؛ برای همین به‌دنبال پناهگاه‌های دور از دسترس و زندگی زیرزمینی هستند. این تونل‌ها جزو مکان‌های پرخطرند؛ آنقدر که حتی در میان معتادان بوستان شوش هم افرادی وجود دارند که حاضر نیستند داخل این تونل بروند.»
    زندگی زیرزمینی معتادان را از نظرها پنهان می‌کند اما آسیب‌های بیشتری برای کودکان و زنان دارد. 10سال بیشتر است که «حسن رخشافر»، از پارک شوش نگهبانی می‌کند: «24ساعته کشیک می‌دهیم. دورتادور زمین را با فنس و حفاظ بسته‌ایم. با این حال معتادان از هر راه و کوچک‌ترین سوراخی که پیدا می‌کنند خودشان را به زمین خاکی می‌رسانند.
    این اطراف تا دلتان بخواهد املاک و زمین‌های رها شده است و گاراژهایی که سر و ته ندارند. هر گوشه از این زمین‌ها هم جای امنی است برای معتادان. تا زمانی که این فضاهای امن برای معتادان وجود دارد آنها هم به اینجا می‌آیند. تاراندن و جابه‌جا کردن معتادان از این محله به آن محله فایده‌ای ندارد و دیر یا زود دوباره آنها به محلی که برایشان امن باشد برمی‌گردند. تجربه نشان داده معتادان امروز در اینجا احساس ناامنی کرده‌اند و چند روزی پیدایشان نیست. اما به‌زودی به اینجا برمی‌گردند و از جایی که عقل کسی به آن نمی‌رسد راه خودشان را به پاتوق همیشگی‌شان باز می‌کنند. این روند تا زمانی که فکری به حال این زمین‌های متروکه و مخروبه نشود ادامه دارد.»
    از کودکانی می‌گوید که همراه مادران بی‌خانمانشان این اطراف زندگی می‌کنند و برای پیدا کردن غذا و پول مواد دست به هر‌کاری می‌زنند: «اعتیاد باعث شده تا اینجا کسی به کسی رحم نکند. مادرها از بچه‌های خود سواستفاده می‌کنند تا به پول موادشان برسند. معتادها حتی با اینکه همدیگر را خوب می‌شناسند اگر دستشان برسد از همدیگر هم دزدی می‌کنند. می‌روند در کوچه و خیابان‌های اطراف و وقتی برمی‌گردند چیزی از جایی دزدیده‌اند و به همدیگر می‌فروشند.»
    از جمع کردن لباس‌های کهنه‌ای می‌گوید که معتادان با حضورشان در پارک جا می‌گذارند و اغلب هرچه نصیبشان شود تن می‌کنند: «نه جای ثابتی برای زندگی و ماندن دارند و نه کیسه‌ای که بخواهند لباس‌هایی که پیدا می‌کنند را در آن بگذارند. برای همین هرچه گیرشان می‌آید روی هم تنشان می‌کنند چون می‌دانند روزی به دردشان می‌خورد. بالاخره یک روز از گرما کلافه می‌شوند و تنشان را از لباس‌ها سبک می‌کنند. لباس‌ها هم اگر هنوز به هم وصل باشند و قابل پوشیدن، خیلی زود در تن بی‌خانمان دیگری جا می‌گیرند.» روزهایی که کرونا مردم را زیر سقف خانه‌ها قرنطینه کرده است، بسیاری از مراکز نگهداری معتادان و کمپ‌ها دیگر توان نگهداری بی‌خانمان‌ها را ندارند و ترخیص‌شان کرده‌اند.
    حالا جمعیت بی‌خانمان‌ها در خیابان‌های جنوبی تهران بیشتر به چشم می‌آید. «کلانتری آزادم کرد»، «از کمپ ترخیص شدم» و «تازه بیرون آمدم»، اینها جواب‌هایی است که تازه‎واردها در پاسخ به قصه حضورشان در شوش می‌دهند و دور می‌شوند.
    گزارش از: مرضیه موسوی