برچسب: ادبیات پارسی

  • اظهارات عجیب یک مجری تن فردوسی را در گور لرزاند

    اظهارات عجیب یک مجری تن فردوسی را در گور لرزاند

     

    تا زمانی که برنامه‌سازان تلویزیون به شعر و ادبیات، به چشم زینت‌المجلس برنامه‌های خود نگاه کنند، غربت زبان فارسی در این رسانه ادامه خواهد داشت.

    چند روزی است پخش یک کلیپ جنجالی محل بحث و نظر اهل فن شده است. در برنامه‌ای که از شبکه دوم سیما پخش شده، مجری برنامه یکی از میهمانان را «همتای فردوسی» معرفی می‌کند! آن هم به خاطر اینکه میهمان عزیز برنامه «ترجمه‌»های قرآن کریم و نهج‌البلاغه را به نظم درآورده است. نظمی که به اعتقاد بسیاری از کارشناسان و پژوهشگران، ذره‌ای نتوانسته بلاغت قرآن را به مخاطب فارسی‌زبان منتقل کند. بگذریم از مفهوم درست و دقیق آیات که گاه در خلال تنگ آمدن قافیه، قربانی شده است.

    اظهارات عجیب یک مجری تن فردوسی را در گور لرزاند|خبر فوری

    اینکه یک مجری در برنامه تلویزیونی با ادعاهایش، تن فردوسی و بزرگان ادب فارسی را در گور بلرزاند، جای شگفتی نیست. تلویزیون سال‌هاست محل آمد و شد مجریانی است که خود را کارشناس فرض می‌کنند، اما دریغ و افسوس که معمولاً «بود» آنها بیشتر از «نمود»شان بوده است.

    در برنامه‌ای دیگر که اتفاقاً در حال و هوای کتاب از شبکه نسیم پخش می‌شود، ذوق میهمان برنامه گُل می‌کند و با رویکردی فیمینیستی تأکید می‌کند که «کلمه «مرد» را باید از ادبیات کلاسیک برداریم» و با همین رویکرد، دست به تحریف شعر سعدی می‌زند و می‌گوید که آیا زیباتر نیست به جای اینکه بگوییم «تا مرد سخن نگفته باشد» بگوییم «تا «فرد» سخن نگفته باشد»؟!

    در یک چشم بر هم زدنی، سال‌ها تلاش فروغی و زنده‌یاد یوسفی بر باد می‌رود. تمام این اظهار نظرها در حالی مطرح می‌شود که صدا و سیما هنوز محل مراجعه بسیاری از افراد جامعه است و کماکان بسیاری از خانواده‌ها خوراک فرهنگی خود را از این راه تهیه می‌کنند.

    غربت کلمات فارسی در برنامه‌ها نیز قصه پر غصه دیگری است. واژگان فارسی که با تلاش بزرگانی چون فردوسی، سعدی، حافظ و دیگران به دست ما رسیده و ما مفتخریم که پس از قرن‌ها می‌توانیم با همان زبانی سخن بگوییم که زبان سعدی و حافظ است، طی سال‌های اخیر بارها و بارها در برنامه‌های طنز و ورزشی مورد بی‌مهری قرار می‌گیرند و جای آنها را واژگان و اصطلاحات جعلی می‌گیرند که ریشه‌ای ندارند؛ همچون گیاه هرزی که بر روی خاک رسته باشد، فقط خودنمایی می‌کنند. بگذریم از نام‌های انگلیسی برخی از کالاهایی که در آگاهی‌های تبلیغاتی صدا و سیما به وفور استفاده می‌شوند. تبلیغاتی که عموماً با زندگی عامه مردم فاصله دارد، از زبان آنها نیز دارد کم‌کم دور می‌شود. گویی کلمات فارسی همچون طفلی بی‌پناه بین بریز و بپاش‌ها و سبک زندگی آنچنانی یک زوج چشم رنگی، گم شده است. این در حالی است که طبق قانون؛ اسامی کالاها و اماکنی که در متن آگهی ذکر یا در تصویر نمایش داده می‌شود، باید «فارسی» باشد.

    رسانه ملی نمایی است از وضعیت جامعه. همانند هر رسانه‌ای هم از جامعه و مردمان اطرافش تأثیر می‌پذیرد و هم بر آنها تأثیر می‌گذارد. با این نگاه، متأسفانه آنچه در برخی از برنامه‌های تلویزیون دیده می‌شود، تنها «فرسایش زبان عمومی جامعه» است؛ نکته‌ای که رهبر معظم انقلاب در یکی از دیدارهای نیمه رمضان با شاعران بر آن تأکید داشتند: من از صداوسیما گله‌مندم، به‌دلیل اینکه به جای ترویج زبان صحیح و معیار و زبان صیقل‌خورده و درست، گاهی زبان بی‌هویت و تعابیر غلط و بدتر از همه تعابیر خارجی را ترویج می‌کند. انتشار فلان لغت فرنگی یک مترجم یا نویسنده از تلویزیون، موجب عمومی شدن آن لغت و آلوده شدن زبان به زوائد مضر می‌شود.

    به نظر می‌رسد بیش از آنکه نقد و نظرها متوجه کارشناسان و مجریان برنامه‌ها باشد، باید معطوف به برخی از مدیران طرح شود. تا زمانی که نگاه برخی از برنامه‌سازان و مدیران به فرهنگ، شعر و ادبیات در رسانه‌ای، نگاه زینت‌المجلسی باشد، کاری از پیش نمی‌بریم و گره‌ای از این کلاف سر درگم باز نخواهیم کرد. زبان فارسی با آن همه پیشینه و تأثیرگذاری در غربت است و ما عموماً قدرش را نمی‌دانیم؛ چرا که گفته‌اند: قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری.

     

  • درباره «سیمین دانشور» و زنانی در نقش قهرمان

    درباره «سیمین دانشور» و زنانی در نقش قهرمان

     

    دانش‌آموخته کارشناسی ارشد ادبیات فارسی به مناسبت زادروز سیمین دانشور، می‌نویسد: سیمین دانشور را می‌توان مشهورترین نویسنده زن فارسی زبان برشمرد.در این نوشتار تلاش می‌شود به معرفی اجمالی این نویسنده و خصوصیات آثارش پرداخته شود.

    سیمین دانشور در سال ۱۳۰۰ در خانواده‌ای اهل علم، از پدری پزشک (محمدعلی دانشور معروف به احیاءالسلطنه) و مادری شاعر و نقاش متولد شد. از کودکی کتابخانه‌ای بزرگ در اختیار داشت و واضح است که تولد و پرورش در چنین محیطی انسانی فرهیخته خواهد ساخت.

    سیمین دانشور دانش‌آموخته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران بود و در ۲۸ سالگی موفق به کسب مدرک دکترا از این دانشگاه شد. او همچنین دو سال نیز در دانشگاه استنفورد آمریکا زیباشناسی خواند.

    از آثار وی می‌توان به داستان‌های کوتاه آتش خاموش، شهری چون بهشت، به کی سلام کنم؟، از پرنده‌های مهاجر بپرس؛ رمان‌های سووشون، جزیره سرگردانی، ساربان سرگردان، ترجمه‌های سرباز شکلاتی، دشمنان، بئاتریس، بهترین داستان‌های چخوف، تیفوس، کمدی الهی، داغ ننگ، باغ آلبالو، ماه عسل و آثار غیرداستانی، غروب جلال، شاهکارهای فرش ایران، راهنمای صنایع ایران، ذن بودیسم اشاره کرد.درباره «سیمین دانشور» و زنانی در نقش قهرمان|خبر فوری

    سیمین دانشور را می‌توان اولین نویسنده زن ایرانی دانست. اگر امینه پاکروان را که به زبان فرانسه داستان می‌نوشت، نخستین زن داستان نویس ایرانی بدانیم، سیمین دانشور اولین نویسنده زن به زبان فارسی است.

    وی نخستین مجموعه داستانش (آتش خاموش) را که شامل ۱۶ داستان کوتاه است در ۲۷ سالگی به چاپ رساند. این داستان‌ها پیش از چاپ و گردآوری به صورت مجموعه‌ای مستقل، در نشریات چاپ شده بودند.

    هرچند دانشور تحت تأثیر صادق هدایت، جلال آل‌احمد و صادق چوبک بود، اما می‌توان او را زنی مستقل و خودساخته در عرصه نویسندگی دانست. نخستین بار که دانشور از صادق هدایت خواست تا نظرش را راجع به داستانش بگوید، با جوابی راه گشا مواجه شد. هدایت خواست تا دانشور خود را با منتقدان مواجه کند و خود را این‌گونه بیازماید.

    سیمین را می‌توان از بزرگان مکتب داستان‌نویسی جنوب دانست. جز سیمین، صادق چوبک و ابراهیم گلستان نیز از سرشاخه‌های این مکتب هستند. در این مکتب احیای فرهنگ بومی، نقش پررنگ زنان، درون‌گرایی قهرمانان و گاه بی‌پروایی در بیان مسائل جنسی شاخص است.

    از مشخصه‌های بارز آثار دانشور می‌توان به نمادگرایی، بهره‌گیری از راوی دانای کل و همچنین توجه به زن نام برد. سیمین کاملاً رندانه خواننده را با نمادهای روشنی از مرگ، زندگی جنون، فقر و آشفتگی مواجه می‌کند و ذهن خواننده را از سادگی صرف به پیچیدگی هدایت می‌کند. در داستان سووشون، آمدوشد زری به دارالمجانین و زندان، پریشانی عقل و خفقان جامعه را به رخ می‌کشد. آنجا که یوسف از شیوع تیفوس در شهر حکایت می‌کند، جامعه‌ای ناسالم و بیمار را پیش چشم خواننده می‌آورد.

    در جزیره سرگردانی، جنوب شهر نمادی کامل از فقر و فلاکت و بی‌سوادی حاکم بر کشور و در مقابل عمارت پدرخواندهٔ هستی، نماد مصرف‌گرایی، تازه به دوران رسیدگی، تجمل و فساد قشر مرفه ایران است. جامعه کوچکی که می‌کوشد خود را اهل فرهنگ و هنر نشان دهد اما هر بار پوسته دروغین کنار می‌رود و کالبد پوچ اشرافیت نمایان می‌شود.

    در سووشون بارداری زری، و تأکید بر مشکلاتی که او در این راه داشته، نمادی از تولد و تحول در زری است. انقلاب روحی زری، زنی را که سرزمینش خانه است و می‌خواهد فرزندانش را با مهر بزرگ کند، تبدیل می‌کند به زنی که از خون همسر جانی دوباره می‌گیرد و می‌خواهد بجنگد و به دنبال خونخواهی برود.

    مرگ سیاوش‌وار یوسف همان‌گونه که مک ماهون اشاره می‌کند که از خونش درختی خواهد روئید و درخت‌های بسیاری در سرزمینت، بذر آزادی خواهی را در قلب زری می‌کارد. در سووشون و جزیره سرگردانی داستان از زبان دانای کل روایت می‌شود. مشرف بر همه چیز و همه احساسات است. از احساس درونی تا ماجرای گذشته و آینده، همه چیز را می‌داند.

    اما در آثار او مونولوگ فراوان به چشم می‌خورد و صحبت با خویشتن گره از عقده‌های بزرگ داستان می‌گشاید. فضایی سحرآمیز و سوررئال در جزیره سرگردانی به نمایش در می‌آید و دیدگاه عارفانه، فلسفی و جهان‌بینی شاعرانه سیمین دانشور را، جز با مونولوگ‌های قهرمانان نمی‌توان دریافت، این‌گونه از روایت در داستان پیش‌تر در نمایشنامه‌نویسی به کار رفته است.

    سیمین در ۱۷ داستان از زنان به‌عنوان قهرمان و یا یکی از قهرمانان داستان استفاده کرده است. زنانی با شخصیت‌های گوناگون و گاه کاملاً متناقض. هرچند قهرمانان داستان و به ویژه زنان در داستان‌های سیمین وابسته به اجتماع معرفی شده‌اند و پوشش، رفتار و شغل آن‌ها تابعی از جامعه، مکان و زمان سیمین است، اما کارکردهای متفاوت زن در داستان‌های او برجسته است. شاید به علت تحصیل سیمین در خارج از کشور باشد که نظریات فمینیستی در آثار او راه پیدا کرده‌اند.

    زنان در آثار سیمین دانشجو، مادر، مبارز، کارمند و از هر قشری هستند اما غالباً تک وجهی نیستند مادربزرگ در جزیره سرگردانی زنی ست مذهبی که ساعات زیادی از روز را سر بر سجده گذاشته، عرفان می‌داند، ادبیات می‌خواند، مبارزه سیاسی می‌کند، معلم بوده و در سن بالا دوباره هوای درس خواندن به سرش می‌زند، هستی در همین داستان نقاش است و کارمند. زری در سووشون مادر است و همسر و کم‌کم پایش به مبارزه و آزادی‌خواهی باز می‌شود. زنان در داستان‌های سیمین چه از طبقه مرفه و چه زحمتکشان تحولاتی روحی را تجربه می‌کنند.

    او زن را نه چهره‌ای صرفاً زیبا که فرهیخته‌ای فهیم معرفی می‌کند. زنی که برخلاف عرف زمان چشم بسته ازدواج نمی‌کند و مردی که سر راه او قرار گرفته می‌داند که زن داستان زیبا، قوی‌بنیه و جوان (مناسب جهت فرزند آوری) و سنتی صرف نیست اما او را برمی‌گزیند. زری در سووشون آن‌چنان بدن نحیفی دارد که برای سلامت در بارداری و به‌سلامت دنیا آوردن فرزندان، نذر می‌کند و هستی در جزیره سرگردانی، دختری کم‌سال نیست و عینک می‌زند، کاری که مادر او را از آن نهی می‌کند مبادا خواستگارش را از دست دهد.

    نقش مادری و همسری زری در سووشون هرگز کمرنگ نمی‌شود و مامان عشی در جزیره سرگردانی متهم به فراموش کردن دغدغه‌های هستی (دخترش) و از یاد بردن مهم‌ترین نقش خود (مادری) در داستان است.

    سیمین دانشور راه گشای مسیری شد که پیش از او تنها مردان در آن گام نهاده بودند. به زنان نه به چشم نقشی مکمل، که قهرمانی درجه یک بها داد و مردان را از دریچه چشم زنان دید. تحولات جامعه و افزایش سطح آگاهی زنان در شکل‌گیری رمان‌هایی که نویسنده و قهرمان آن زن بوده‌اند، مؤثر است و این سیمین بود که سد مردانه داستان‌نویسی را شکست و به دیگران نیز اجازه ورود به این راه داد.

    نویسنده: شیما باقری تاجانی

     

  • اهانت عجیب به ملا محمد فضولی در مدرسه تلویزیونی ایران

    اهانت عجیب به ملا محمد فضولی در مدرسه تلویزیونی ایران

     

    در جریان کلاس ادبیات مدرسه تلویزیونی ایران، اهانت عجیبی به ملامحمد فضولی شاعر پرآوازه آذربایجانی انجام شد.

    امروز شنبه (۴ اردیبهشت) فیلمی از تدریس ادبیات در صداوسیما منتشر شد که در جریان این تدریس، دبیر مربوطه در جمله ای عجیب و توهین آمیز در خصوص شاعر بزرگ و پرآوازه‌ی آذربایجانی، ملا محمد فضولی گفت که «این شاعر(فضولی) بیخود این اسم را انتخاب نکرده بلکه او فضول اشعار صائب است و هر شعری را که صائب سروده، این شاعر به ترکی نوشته است»

    انتشار این فیلم در فضای مجازی، اهالی شعر و ادب ترکی را آزرده خاطر کرده و اعتراضات زیادی به نحوه‌ی انتخاب دبیرانی که در «مدرسه تلویزیونی ایران» تدریس می‌کنند، به وجود آمده است.

    در همین راستا برای مشخص شدن موضوع و همچنین شناخت بیشتر این شاعر بلند آوازه به سراغ دانشیار دانشکده ادبیات دانشگاه تبریز رفتیم.

    اهانت عجیب به ملا محمد فضولی در مدرسه تلویزیونی ایران|خبر فوری

    دکتر ابراهیم اقبالی اظهار می‌کند: ملا محمد فضولی شاعر قرن دهم و صائب تبریزی، شاعر قرن یازدهم است و این طبیعی است که صائب از اشعار فضولی تاثیر گرفته‌است.

    او با بیان اینکه صائب تربیت‌یافته‌ی مکتب فضولی است، ادامه می‌دهد: صائب در اشعار خود از ۱۸ غزل ترکی فضولی استفاده کرده‌است و در واقع این اشتباهی که صورت‌گرفته، به این معنی است که ما بگوییم حافظ از اشعار شهریار تاثیر گرفته‌است درحالی‌که کاملاً واضح و مبرهن است که این‌طور نیست.

    او خاطرنشان می‌کند: صائب تقریباً ۳۷ سال بعد از فوت فضولی متولد شده است و این یک موضوع تاریخی است و چیزی نیست که به صورت شخصی تحلیل کرد.

    این استاد دانشگاه تبریز تاکید می‌کند: این موضوع مطرح‌شده از پایه و اساس غلط است، چرا که در علم منطق بحثی است که اگر ماده فاسد باشد، هر نتیجه‌گیری از این ماده نیز فاسد خواهد بود، لذا اگر هدف این دبیر ادبیات حتی تمسخر هم نباشد، بازهم غلط و اشتباه است.

    او به موضوع پایان‌نامه یکی از اساتید دانشگاه شهید بهشتی نیز اشاره کرده و می‌افزاید: یکی همکاران بنده بنام خانم دکتر مریم مشرف که اکنون در دانشگاه شهید بهشتی تهران استاد هستند، موضوع پایان‌نامه خود را در رابطه با فضولی انتخاب کرده بود و در آن پایان‌نامه ذکر کرده بود که فضولی آغازگر سبک هندی است و صائب تبریزی متأثر از فضولی ‌است.

    او در خصوص نبوغ و قدرت ملا محمد فضولی در شعر سرایی نیز می‌گوید: فضولی از جمله شاعران بی‌نظیر و بی بدیلی بود که صاحب لقب ذو السنة (یعنی صاحب سه زبان) بود که سه دیوان به زبان های ترکی، عربی و فارسی دارد و قدرت تخیل بسیار قوی و تسلط بسیاری بر روی واژه‌ها داشت که ما به این قبیل شعرا، جریان‌ساز می‌گوییم.

    اقبالی متذکر می‌شود: نبوغ فضولی به اندازه‌ای بود که شاعری مانند صائب تبریزی تحت تأثیر اشعار او قرار گرفته است و می‌توان گفت که صائب تبریزی اولین شاگرد برجسته‌ی مکتب فضولی است.

    او در تشریح آثار نثر فضولی نیز بیان می‌کند: هر شاعری توانایی سرودن همزمان نظم و نثر را ندارد؛ به‌عنوان مثال استاد شهریار نظم بسیار قوی داشت ولی در نثر اینطور نبود؛ لذا فضولی هم در نثر و هم در نظم در اوج قرار داشت و کتابی مانند «مطلع الاعتقاد» را نوشته بود همچنین این شاعر بزرگ در راه مکتب تشیع نیز خدمات ارزنده‌ای ارائه کرده‌است و کتاب «حدیقه السعدا» را نوشته‌است.

    او ادامه می‌دهد: فضولی در کتاب «حدیقه السعدا» جریان شهادت حضرت سیدالشهدا(ع) و تمامی حوادث واقعه عاشورا را به زیبایی بیان کرده‌است.

    این استاد ادبیات دانشگاه تبریز در رابطه با شاگردان فضولی نیز بیان می‌کند: ممکن است شعرای دیگر به‌صورت مستقیم حضور و اشعار فضولی را درک نکرده باشند اما به‌صورت غیرمستقیم تحت تأثیر اشعار او قرار گرفته‌اند؛ مثلاً استاد شهریار در یک بیت بسیار زیبا در وصف فضولی گفته است که «ترکی فارسی عربی ده نه فضائل واریمیش/ که فضولی کیمی بیر  شاعر فاضل  دوغولوب» و لذا وقتی‌که شاعری به بزرگی شهریار این بیت شعر را در وصف فضولی می‌سراید، قطعا تحت تاثیر اشعار او قرار گرفته‌است.

    اقبالی در پایان سخنان خود فضولی را انتقال‌دهنده‌ی آثار نظامی به ترکی می‌نامد و می‌گوید: هیچ شاعری این قدرت را نداشت که پایاپای شاعر قدرتمندی مانند نظامی حرکت کند چرا که نظامی شاعر بزرگی در سبک داستان‌نویسی و رمان‌نویسی بود و هیچ شاعری مانند فضولی این قدرت را نداشت که اشعار نظامی را به‌صورت ترکی و منظوم دربیاورد و فضولی به قدری قدرتمند بود که گاهی ابتکار به خرج داده و قالب شعری مانند لیلی و مجنون را که قصیده بود، با آوردن اشعار عربی و ترکی عوض می‌کرد.

    حکیم ملا محمد فضولی،‌ شاعر و اندیشمند متفکر و شاعر سه زبانه‌ای است که تأثیر عمیقی در تاریخ ادبیات ترکی و عربی و فارسی بر جای نهاده است و گفته شده که در سال ۹۱۰ هجری در خانواده‌ای شیعی مذهب و آذربایجانی،‌ در جوار مرقد حضرت سید الشّهدا(ع)، در کربلا به دنیا آمده است و او را «بزرگترین شاعر ترکی آذربایجانی در سدهٔ دهم هجری قمری» نیز می‌دانند.

    فضولی شاعری اندیشمند است و در شعر ترکی ید طولایی دارد که در مقدمه‌ی دیوان ترکی خود می‌گوید: «شعر عاری از علم همچون دیواری بی‌بنیان باشد و دیوار بی‌بنیان را سرانجام اعتبار نشاید».

    دیوان فضولی با یک دیباچه‌ی منثور آغاز می‌شود. سپس دو تحمیدیه و ۹ نعت می‌آید که آن‌ها را می‌توان از زیباترین آثار فضولی برشمرد.

    در دیوان ترکی فضولی این قلم ترتیب داده است که پس از قصائد (۴۸ قصیده) بخش غزلیات می‌آید که شامل ۴۱۰ غزل بسیار زیبای عرفانی و فلسفی است و اغلب آن‌ها ۷ بیت است و به ندرت به غزل‌های ۶ و ۸ بیتی بر می‌خوریم و پس از غزل‌ها،‌ ۳۳ قطعه، ۱ ترکیب بند، ساقی‌نامه، مثنوی، ۱ مسبّع، ۱ مسدّس، ۱ ملمع، ۱۳ دوبیتی و ۱۰۵ رباعی در دیوانش آمده است.

    بدون شک شعر و ادب کهن این مرز و بوم باید به داشتن چنین شاعری بزرگ و نابغه بر خود ببالد و رسانه ملی نیز علاوه بر اینکه باید در انتخاب دبیرانی که برای تدریس در مدرسه‌ی تلویزیونی ایران، میهمان خانه های دانش آموزان می‌شوند، دقت کند، بلکه در راستای معرفی شاعران بزرگی مانند ملا محمد فضولی به دانش آموزان قدم های بزرگی بردارد.

     

  • محمدعلی بهمنی در آی‌سی‌یو بستری شد

    محمدعلی بهمنی در آی‌سی‌یو بستری شد

     

    محمدعلی بهمنی از غزل‌سرایان برجسته کشورمان تحت عمل جراحی قلب باز قرار گرفت.محمدعلی بهمنی از شاعران به‌نام روزگار ما که در حوزه ترانه‌سرایی نیز کارنامه پرباری دارد تحت عمل قلب باز قرار گرفت.

    بر اساس این گزارش، این شاعر پس از پایان جراحی به بخش آی سی یو منتقل شد و اکنون تحت مراقبت پزشکان است.محمدعلی بهمنی در آی‌سی‌یو بستری شد|خبر فوری

    غلامرضا طریقی از شاعران کشورمان با تأیید این خبر اعلام کرد: حال استاد پس از عمل قلب باز خوب است.

    وی در توضیح بیشتر و در پاسخ به اینکه آقای بهمنی در تهران تحت عمل قلب قرار گرفته است گفت: بله؛ ایشان در تهران جراحی شدند، استاد از مدت‌ها پیش دچار تنگی نفس می‌شد، با نظر پزشکان پس از معاینات مختلف مشکل دریچه قلب تشخیص داده شد و با توجه به شرایط فیزیکی آقای بهمنی و سن و سال ایشان نتیجه همه آزمایش و مشورت با متخصصان به جراحی انجامید.

    طریقی ضمن اشاره به حاد بودن موضوع قلب بهمنی و اینکه استاد امکان تردد هم نداشت و دچار تنگی نفس می‌شد، گفت: وقتی پزشکان شرایط حاد استاد را دیدند تصمیم به عمل قلب باز گرفتند تا دریچه قلب ترمیم شود.

     

  • خلق یک فردوسی جعلی؛ امان از شر این فردوسی‌نشناسانان فردوسی‌باز

    خلق یک فردوسی جعلی؛ امان از شر این فردوسی‌نشناسانان فردوسی‌باز

     

    سیدمهدی زرقانی می‌گوید: ما امروز چقدر به فردوسی و شاهنامه‌ای نیاز داریم که ما را از شر افراط و تفریط‌های شوونیست‌ها و در مقابل وطن‌فروشان و وطن‌فراموشان نجات دهد.

    این‌ پژوهشگر و استاد دانشگاه در نوشتاری با عنوان «داستان ما و فردوسی» که در پایگاه اطلاع‌رسانی شهر کتاب منتشر شده نوشته است: «این روزها به شاهنامه و فردوسی فکر می‌کنم و این‌که چطور ایدئولوژی‌ها و گفتمان‌های متعدد و متنوع در طول تاریخ آن‌ها را مصادره به مطلوب کردند تا از این نمد کلاهی برای خودشان بدوزند و از این انگور به آبی برسند. مثلا تیموریان غیرایرانی در کارگاه‌های هنری‌شان یکی از گران‌ترین شاهنامه‌های جهان را تولید کردند (شاهنامه بایسنقری) و سپس با صحنه‌آرایی در جهان متن این گمان نادرست را به ذهن بیننده القا کردند که میان شاهان شاهنامه و سلاطین تیموری تناسب و تجانسی هست. کمی بعدتر شاهان صفوی از «دین و شاهنامه» به عنوان دو ابزار موثر بهره بردند تا به اقتدار سیاسی خویش بیفزایند. اتفاقی نبود که بنیانگذار این سلسله، شاه اسماعیل، خود را همزمان «مرشد کامل»،  «نایب الامام» و «خسرو ایران» نامید و در دم و دستگاه شاه طهماسب مشهور یکی دیگر از گران‌بهاترین شاهنامه‌های عالم خطاطی و نگارگری شد (شاهنامه طهماسبی). به‌راستی چه نسبتی بود میان شاه طهماسب با فردوسی و شاهنامه! اگر همین‌طور در دالان تنگ و تاریک تاریخ جلوتر بیاییم به قاجاریه می‌رسیم که به خیال خودشان فردوسی و شاهنامه را برای نخستین بار کشف کردند اما چه کشفی و چه کشکی! ماجرا در روزگار پهلوی اول هم ادامه یافت و این‌بار قرار بود شاهنامه و فردوسی به نماد و نمود «ناسیونالیسم باستان‌گرایی» تبدیل شوند که رضاخان آن را دال مرکزی گفتمان مورد نظرش قرار داده بود اما روح فردوسی از این خزعبلات بی‌خبر بود. همین‌طور بیایید جلوتر تا برسیم به محمدرضاییان که در ادامه همان سیاست‌بازی‌ها و ریاست‌سازی‌های رضاخانی، به سراغ فردوسی و شاهنامه رفتند و این دو سیاووش زمان را با ایده جشن‌های دوهزار و پانصدساله در هم آمیختند تا دلالت‌گری دیگری پیدا کند و ایرانیان گمان کنند اگر فردوسی زنده می‌بود، لابد اندر ستایش محمدرضا فصلی مشبع می‌سرود. در همه این بازی‌های گفتمانی آن‌که البته برکنار بود، خود شاهنامه و فردوسی به مثابه دو دال مرکزی گفتمانی بودند که در حدود قرن چهارم و پنجم در ایران شرقی شکل گرفته بود. ممکن است بگویید چرا نیمه پر لیوان را نگاه نمی‌کنی؟ لابد این همه قابلیت معناپذیری و هویت‌یابی در شاهنامه و فردوسی بوده که گفتمان‌های مختلف در قرون و اعصار متعدد آن‌ها را این‌گونه به کار گرفته‌اند و بدان‌ها هویت و معنای تازه بخشیده‌اند وگرنه چرا این ماجراها به سر شاعر دیگری نیامده است؟ یا ممکن است بگویید دال‌هایی مثل فردوسی و شاهنامه اصلا مدلول و معنا و هویت ذاتی ثابت و واحدی ندارند و همین‌طور که از گفتمانی به گفتمان دیگر دست به دست می‌شوند، معانی تازه به خود می‌گیرند. این نگاه مثبت‌اندیشانه و غیرذات‌گرایانه خیلی شیک، زیبا، دلچسب و باب دل مردمان روزگار ما هست اما فراموش نکنیم که «معانی برساخته‌ای» که گفتمان‌ها به دال‌ها می‌دهند، تاریخی هستند و دست کم یکی از آن معانی تاریخی هم باید همان معنای قرن چهارم و پنجمی باشد که این دو دال در ایران شرقی به خود گرفته بودند. بازی‌های گفتمانی ما را از آن معانی دور انداخته است. به قول خداوند فصاحت و بلاغت: معشوقه که دیر دیر بینند آخر کم از آن‌که سیر بینندخلق یک فردوسی جعلی؛ امان از شر این فردوسی‌نشناسانان فردوسی‌باز|خبر فوری
    من دلم سخت تنگ است برای آن فردوسی‌ای که نه ناسیونالیست باستان‌گراست، نه ضد دین و مذهب و نه مدافع استبداد مذهبی ساسانی بلکه سراینده کاخ نظم بلندی است که از باد و باران در امان مانده؛ آن فردوسی‌ای که بیش و پیش از هر چیز، یک ایرانی وطن‌دوست است که عشقش به زبان فارسی او را بر آن داشته تا عمرش را صرف سرودن اثری کند که استوانه کاخ زبان فارسی است‌؛ آن فردوسی‌ای که وطن برایش خدا نیست اما مثل شیخ اجل هم حاضر نیست بگوید: سعدیا حب وطن گر چه حدیثی است صحیح/ نتوان مرد به سختی که من این‌جا زادم
    بازی‌های گفتمانی و دسیسه‌های اصحاب قدرت چقدر ما را از آن فردوسی و شاهنامه‌اش دور کرده‌اند! و ما امروز چقدر  به فردوسی و شاهنامه‌ای نیاز داریم که ما را از شر افراط و تفریط‌های شوونیست‌ها و در مقابل وطن‌فروشان و وطن‌فراموشان نجات دهد، از شر آن‌ها که وطن‌دوستی فردوسی را تبدیل به ایدئولوژی مخرب «ناسیونالیسم» کردند و از شر آن‌ها که عشق فرزانه طوس به وطنش را تاویل به «ملیت منهای دیانت» می‌کنند تا با چماق این فردوسی جعلی و ساختگی بر سر مخالفان خود بکوبند و به دنبال دست یافتن به اهداف سیاسی خود باشند. فردوسی و شاهنامه در طول تاریخ مظلومانه نشستند و به بازی‌های سیاستمداران و سیاست‌ندانان نگریستند. اردیبهشت امسال هم مثل سال‌های گذشته بزرگداشت فردوسی در دانشگاه فردوسی مشهد برگزار خواهد شد و سخنرانان توانا از این سوی و آن سوی عالم خواهند آمد تا سخاوتمندانه تازه‌ترین یافته‌های خود را در اختیار فردوسی‌دوستان قرار دهند اما ای کاش  «فرزانه‌مردی» یافت شود و ما را از شر این فردوسی‌نشناسانان فردوسی‌باز رهایی بخشد؛ از شر «الذی یوسوس فی صدور الناس».

    سیدمهدی زرقانی می‌گوید: ما امروز چقدر به فردوسی و شاهنامه‌ای نیاز داریم که ما را از شر افراط و تفریط‌های شوونیست‌ها و در مقابل وطن‌فروشان و وطن‌فراموشان نجات دهد.

    پایگاه خبری خبر فوری (khabarfoori.com)

    خلق یک فردوسی جعلی؛ امان از شر این فردوسی‌نشناسانان فردوسی‌باز|خبر فوری

    22 فروردین 1400 –
    19:00

    این‌ پژوهشگر و استاد دانشگاه در نوشتاری با عنوان «داستان ما و فردوسی» که در پایگاه اطلاع‌رسانی شهر کتاب منتشر شده نوشته است: «این روزها به شاهنامه و فردوسی فکر می‌کنم و این‌که چطور ایدئولوژی‌ها و گفتمان‌های متعدد و متنوع در طول تاریخ آن‌ها را مصادره به مطلوب کردند تا از این نمد کلاهی برای خودشان بدوزند و از این انگور به آبی برسند. مثلا تیموریان غیرایرانی در کارگاه‌های هنری‌شان یکی از گران‌ترین شاهنامه‌های جهان را تولید کردند (شاهنامه بایسنقری) و سپس با صحنه‌آرایی در جهان متن این گمان نادرست را به ذهن بیننده القا کردند که میان شاهان شاهنامه و سلاطین تیموری تناسب و تجانسی هست. کمی بعدتر شاهان صفوی از «دین و شاهنامه» به عنوان دو ابزار موثر بهره بردند تا به اقتدار سیاسی خویش بیفزایند. اتفاقی نبود که بنیانگذار این سلسله، شاه اسماعیل، خود را همزمان «مرشد کامل»،  «نایب الامام» و «خسرو ایران» نامید و در دم و دستگاه شاه طهماسب مشهور یکی دیگر از گران‌بهاترین شاهنامه‌های عالم خطاطی و نگارگری شد (شاهنامه طهماسبی). به‌راستی چه نسبتی بود میان شاه طهماسب با فردوسی و شاهنامه! اگر همین‌طور در دالان تنگ و تاریک تاریخ جلوتر بیاییم به قاجاریه می‌رسیم که به خیال خودشان فردوسی و شاهنامه را برای نخستین بار کشف کردند اما چه کشفی و چه کشکی! ماجرا در روزگار پهلوی اول هم ادامه یافت و این‌بار قرار بود شاهنامه و فردوسی به نماد و نمود «ناسیونالیسم باستان‌گرایی» تبدیل شوند که رضاخان آن را دال مرکزی گفتمان مورد نظرش قرار داده بود اما روح فردوسی از این خزعبلات بی‌خبر بود. همین‌طور بیایید جلوتر تا برسیم به محمدرضاییان که در ادامه همان سیاست‌بازی‌ها و ریاست‌سازی‌های رضاخانی، به سراغ فردوسی و شاهنامه رفتند و این دو سیاووش زمان را با ایده جشن‌های دوهزار و پانصدساله در هم آمیختند تا دلالت‌گری دیگری پیدا کند و ایرانیان گمان کنند اگر فردوسی زنده می‌بود، لابد اندر ستایش محمدرضا فصلی مشبع می‌سرود. در همه این بازی‌های گفتمانی آن‌که البته برکنار بود، خود شاهنامه و فردوسی به مثابه دو دال مرکزی گفتمانی بودند که در حدود قرن چهارم و پنجم در ایران شرقی شکل گرفته بود. ممکن است بگویید چرا نیمه پر لیوان را نگاه نمی‌کنی؟ لابد این همه قابلیت معناپذیری و هویت‌یابی در شاهنامه و فردوسی بوده که گفتمان‌های مختلف در قرون و اعصار متعدد آن‌ها را این‌گونه به کار گرفته‌اند و بدان‌ها هویت و معنای تازه بخشیده‌اند وگرنه چرا این ماجراها به سر شاعر دیگری نیامده است؟ یا ممکن است بگویید دال‌هایی مثل فردوسی و شاهنامه اصلا مدلول و معنا و هویت ذاتی ثابت و واحدی ندارند و همین‌طور که از گفتمانی به گفتمان دیگر دست به دست می‌شوند، معانی تازه به خود می‌گیرند. این نگاه مثبت‌اندیشانه و غیرذات‌گرایانه خیلی شیک، زیبا، دلچسب و باب دل مردمان روزگار ما هست اما فراموش نکنیم که «معانی برساخته‌ای» که گفتمان‌ها به دال‌ها می‌دهند، تاریخی هستند و دست کم یکی از آن معانی تاریخی هم باید همان معنای قرن چهارم و پنجمی باشد که این دو دال در ایران شرقی به خود گرفته بودند. بازی‌های گفتمانی ما را از آن معانی دور انداخته است. به قول خداوند فصاحت و بلاغت: معشوقه که دیر دیر بینند آخر کم از آن‌که سیر بینند
    من دلم سخت تنگ است برای آن فردوسی‌ای که نه ناسیونالیست باستان‌گراست، نه ضد دین و مذهب و نه مدافع استبداد مذهبی ساسانی بلکه سراینده کاخ نظم بلندی است که از باد و باران در امان مانده؛ آن فردوسی‌ای که بیش و پیش از هر چیز، یک ایرانی وطن‌دوست است که عشقش به زبان فارسی او را بر آن داشته تا عمرش را صرف سرودن اثری کند که استوانه کاخ زبان فارسی است‌؛ آن فردوسی‌ای که وطن برایش خدا نیست اما مثل شیخ اجل هم حاضر نیست بگوید: سعدیا حب وطن گر چه حدیثی است صحیح/ نتوان مرد به سختی که من این‌جا زادم
    بازی‌های گفتمانی و دسیسه‌های اصحاب قدرت چقدر ما را از آن فردوسی و شاهنامه‌اش دور کرده‌اند! و ما امروز چقدر  به فردوسی و شاهنامه‌ای نیاز داریم که ما را از شر افراط و تفریط‌های شوونیست‌ها و در مقابل وطن‌فروشان و وطن‌فراموشان نجات دهد، از شر آن‌ها که وطن‌دوستی فردوسی را تبدیل به ایدئولوژی مخرب «ناسیونالیسم» کردند و از شر آن‌ها که عشق فرزانه طوس به وطنش را تاویل به «ملیت منهای دیانت» می‌کنند تا با چماق این فردوسی جعلی و ساختگی بر سر مخالفان خود بکوبند و به دنبال دست یافتن به اهداف سیاسی خود باشند. فردوسی و شاهنامه در طول تاریخ مظلومانه نشستند و به بازی‌های سیاستمداران و سیاست‌ندانان نگریستند. اردیبهشت امسال هم مثل سال‌های گذشته بزرگداشت فردوسی در دانشگاه فردوسی مشهد برگزار خواهد شد و سخنرانان توانا از این سوی و آن سوی عالم خواهند آمد تا سخاوتمندانه تازه‌ترین یافته‌های خود را در اختیار فردوسی‌دوستان قرار دهند اما ای کاش  «فرزانه‌مردی» یافت شود و ما را از شر این فردوسی‌نشناسانان فردوسی‌باز رهایی بخشد؛ از شر «الذی یوسوس فی صدور الناس».

  • واژه مشترک میان ایرانی‌ها و پاکستانی‌ها چیست؟

    واژه مشترک میان ایرانی‌ها و پاکستانی‌ها چیست؟

     

    گروه واژه‌گزینی فرهنگستان زبان و ادب فارسی با ارائه توضیحی از واژه «بَسَنت» و «بهار» می‌گوید این دو کلمه میان دو ملت پاکستان و ایران مشترک است.

    گروه واژه‌گزینی فرهنگستان زبان و ادب فارسی به مناسبت بیست‌وسوم مارس، «روز ملی پاکستان» نوشته است: ««بَسَنت» و «بهار» دو کلمه هندی و ایرانی‌اند که از یک ریشه مشتق شده‌اند.»

    و در ادامه آورده است: ««بَسَنت» به‌معنی فصل بهار است که از اواسط مارس آغاز می‌شود و تا ماه مه (مِی) ادامه دارد. علاوه بر آن، نام یک سرود یا موسیقی هندی است که به‌ویژه در فصل بهار خوانده می‌شود و گردن‌بندی که از گل‌های زرد ساخته می‌شود و همچنین شکفتن گل‌های زرد (معمولاً خردل) که در شبه‌قاره فراوان می‌رویَد… . رنگ زرد رنگ طبیعت و تولد هر چیز طبیعی است. هر چیزی که به دنیا می‌آید، چه حیوان، چه انسان، چه گل و گیاه و…، در نخستین روزهای تولد خود زرد است و بعد کم‌کم رنگ می‌گیرد… . این دو کلمه میان دو ملت مشترک است و تقریبا فصل بهار نیز هم‌زمان آغاز می‌شود اما، در پاکستان، روز مشخصی برای آغاز آن نیست، ولی ماه «چَیت» از اواسط ماه مارس شروع می‌شود و همان اولین ماه سال و بهار است. معمولاً مردم در این فصل لباس زرد می‌پوشند و جشن‌های گوناگون برپا می‌کنند. (برگرفته از: شاهد چوهدری، مقاله «نوروز یا جشن بهاران در پاکستان»، در نشریه آشنا، سال اول، شماره ۴، فروردین و اردیبهشت ۱۳۷۱، ص ۲۸ و ۲۹)»واژه مشترک میان ایرانی‌ها و پاکستانی‌ها چیست؟|خبر فوری

    ۲۳ مارس ۱۹۴۰ روزی بود که قطعنامه پاکستان به منظور استقلال آن از انگلستان تصویب و پس از هفت سال در ۱۴ آگوست ۱۹۴۷ این کشور از شبه‌قاره هند جدا شد. همچنین در این روز در سال ۱۹۵۶ اولین قانون اساسی پاکستان برای انتقال از قلمرو پاکستان به جمهوری اسلامی پاکستان مصوب شد.

     

  • حاجی فیروز، سخنگوی مردمی اندیشه ایرانی است

    حاجی فیروز، سخنگوی مردمی اندیشه ایرانی است

     

    حاجی فیروز از نمادهای نوروز و «سخنگوی مردمی» اندیشه ایرانی است.

    نعمت الله فاضلی استاد انسان شناسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی طی یادداشتی با عنوان ارباب خودم سر تو بالا کن، به تحلی جامعه شناختی حاجی فیروز پرداخته است:

    حاجی فیروز از نمادهای نوروز و «سخنگوی مردمی» اندیشه ایرانی است. با لباسی قرمز و صورتی سیاه در کوچه و خیابان دایره زنگی در دست، ترانه شاد می‌خواند و از «تأمل»، «ساختن» و «شدن انسانی» می‌گوید. مردم، «ارباب» اویند، و او، خاک پای مردم حتی فقیرترین شأن. پیامش «شادی»، «امید»، «کار» و «سربلندی» است. حاجی فیروز، جهان بینی انسان ایرانی است که از دل صدها و هزاران سال تاریخ پر فراز و نشیب بیرون آمده است. حاجی فیروز با زبان سادهِ «مردمِ بازار» ترانه می‌خواند:
    ابراب خودم سامبولی بلیکم / ابراب خودم سرتو بالا کن / ابراب خودم از خواب بیدار شو / ارباب خودم همراه ما شو / با بنده که چند صد ساله هستم / دست تو بیار بزار تو دستم / با همدیگه یک صدا بخونیم / بعد از این دیگه با هم بمونیم.حاجی فیروز، سخنگوی مردمی اندیشه ایرانی است|خبر فوری

    ارباب خودم سرتو بالا کن / ارباب خودم من و نگاه کن / ارباب خودم یک لطف به ما کن / مژده بدم ای مردم بازار / بیدار بشین از خواب دلازار / این مشکله این حقیر هر سال / خیلی سخته تا بیدار بشن مردم بازار

    حاجی فیروز، سخنگوی مردمی اندیشه ایرانی است|خبر فوری

    هر سال موقع نوروزی ندای بیداری می‌زند، یعنی نوروز هنگام بیداری است. هر چند می‌داند که «خیلی سخته تا بیدار بشن مردم بازار». اما ناامید نیست و هر سال به کوچه و خیابان می‌آید با «مردم بازار» سخن می‌گوید و با شادی می‌خواند که «ابراب خودم از خواب بیدار شو». او «بیداری»، «شادی»، «امید»،» کار» و «همراهی با هم» و «عشق به ایران» را راهبرد اصلی زندگی می بیند. او نماد ایران است، ایرانی که «چند صد ساله» است و اگر دستان مان را در دستش بگذاریم و به این پیام او گوش جان سپاریم که «ابراب خودم فصل بهاره» یعنی فرصتی دوباره برای آغاز کردن و آغازگری، می‌توانیم ایران را دوباره بسازیم. البته این ساختن زحمت دارد و همت می‌طلبد.

    برای همین حاجی فیروز ما را دعوت می‌کند به تلاش و تقلای سخت‌تر و می‌گوید «ابراب خودم موقع کاره». یعنی باید به ساختن، تولید و آفریدن بیندیشیم. همه باید آورده‌ای در این جهان بیاوریم و بیافرینیم. یکی کالا می‌سازد، یکی کلمات، و یکی دیگر خدمات و همه با هم «خود» را و «وطن» را و انسانیت مان را می‌سازیم. این همان چیزی است باید برایش تصمیم بگیریم و ناامید نشویم. در جهان بینی حاجی فیروز این ساختن و «تقلای برای وجود» در فضایی از امید و شادی ممکن می‌شود. به قول حاجی فیروز «ابراب خودم چرا نمی خندی». خنده حاجی فیروز، خندیدن نیست، شیوه‌ای از دیدن و نگریستن به خود، جامعه و جهان است؛ شیوه‌ای که امکان‌ها را می بیند و بر قابلیت انسان برای ساختن، ایمان دارد. باری، با همه سختی‌ها، دست در دست هم می‌گذاریم و سالی تازه را آغاز می‌کنیم و با همه فلاکت‌های این روزگار کرونایی و تحریم، همراه با حاجی فیروز می‌سراییم «ابراب خودم سر تو را بالا کن».