دسته: کتابخانه

  • سلبریتی‌هایی که کتاب خاطرات‌شان پرفروش شد

    سلبریتی‌هایی که کتاب خاطرات‌شان پرفروش شد

     

    سلبریتی‌های زادی مانند جنت جکسون، شارون استون و ماریا کری خاطرات خود را نوشته‌اند و شاید کنجکاوی برای کشف حقیقت افراد مشهور دلیل اصلی محبوبیت کتاب‌های آن‌ها باشد.

    شارون استون در کتاب جدیدش تحت عنوان “زیبایی دو بار زندگی کردن” به طرفدارانش نشان می‌دهد که برای زندگی و بقای خود بسیار تلاش کرده است. عنوان از بخش آغازین کتاب گرفته شده است و بستری شدن استون در بیمارستان را در سال 2001 نشان می‌دهد. سکته مغزی که شانس زنده ماندن استون را فقط به یک درصد تبدیل کرد. “زیبایی دو بار زندگی کردن” نشان می‌دهد که استون چگونه بر مشکلات عجیب و درصدهای غیرممکن زندگی‌اش فائق آمد.

    استون در ادامه نشان می‌دهد چگونه در بچگی مورد سواستفاده قرار گرفت، صاعقه به او برخورد کرد، و روی یخ به شکل وحشتناکی سُر خورد. البته خوانندگان انتظار داشتند اتفاقات بیشتری از او در دوره حرفه‌ای کار در هالیوود بخوانند اما خیلی کم به این موضوع اشاره شده است و استون تلاش می‌کند کشمکش‌های خود را به عنوان یک زن در طول عمرش توصیف کند.

    استون در این کار تنها نیست و سلبریتی‌های زیادی کتاب خاطرات خود را نوشته‌اند. سلبریتی‌ها به نوشتن کتاب خاطرات خود رو می‌آورند تا در اواخر حرفه خود شهرتی دوباره پیدا کنند و به شکلی جدید با طرفداران خود ارتباط برقرار می‌کنند. طرفدارن و علاقه‌مندان به اخبار سلبریتی‌ها به امید خواندن چند اتفاق شخصی که پیش از این منتشر نشده بود این آثار را خریداری می‌کنند و به همین دلیل رسانه‌ها توجه ویژه‌ای به این آثار می‌کنند.سلبریتی‌هایی که کتاب خاطرات‌شان پرفروش شد|خبر فوری

    با این وجود گروهی از زنان مشهور اخیراً تلاش می‌کنند زاویه‌ای جدید به آثارشان ببخشند و روایتی جذاب بنویسند. کتب خاطرات استون، ماریا کری، و دمی مور، و جسیکا سیمپسون چند نمونه از این دسته خاطرات هستند. دلیل انجام این کار ترکیب تکنیک‌های روایی به همراه جذابیت‌های شبکه‌های اجتماعی به صنعت نشر است. گذشت آن روزهایی که اخبار افراد مشهور خیلی دیر به دست خواننده می‌رسید و سلبریتی‌ها افرادی مرموز و ناشناخته به حساب می‌آمدند.

    علاوه بر این چنین تغییری در زمانه مناسبی رخ داد. پخش مستندهایی درباره بریتنی اسپیرز  و پاریس هیلتون به همه نشان داد که اخبار دروغ مجلات زرد تا چه اندازه بر روی زندگی فرد تأثیر منفی می‌گذارد. حتی پس از پخش مستند، جاستین تیمبرلیک و جنت جکسون از اسپیرز عذرخواهی کردند.

    جنت جکسن که به خاطر اختلافاتش با اسپیرز سال‌ها مورد انتقاد بود اخیراً کتاب خاطراتش را منتشر کرد. خوانندگان کتابش را خریدند، از اتفاقات ناگفته‌ای باخبر شدند و از زاویه دید خود فرد به ماجرا نگاه کردند.

    شاید همین کنجکاوی برای کشف حقیقت افراد مشهور دلیل اصلی محبوبیت کتاب‌های خاطرات سلبریتی‌ها باشد. جکسون با بیان حقیقت جای خود را بار دیگر در تاریخ و فرهنگ موسیقی پاپ تثبیت کرد. همانطور که مدتی پیش دمی مور با انتشار کتاب خاطراتش بار دیگر طرفدرانش را به سمت خود جلب کرد. هر چه که هست کتاب خاطرات سلبریتی‌ها بخشی از قفسه‌های کتابفروشی‌ها را اشغال کرده‌اند و به نظر می‌رسد از این به بعد محبوبیت بیشتری هم پیدا کند.

     

  • داستان: مادري در زير باران فرياد مي زند

    داستان: مادري در زير باران فرياد مي زند

    این داستان، به روح همه جانباختگان عزیز ویروس کرونا و خانواده محترم آنان تقدیم می گردد؛ داستان بیش از ۶۶ هزار انسانی که درد شدید و نفس گیر قفسه سینه، سرفه های خشک و جگرخراش و تب و لرز سوزنده شان، آتش به جان مادران مهربان و داغدار ایران زمین زده است؛ مادراني كه در هر نماز، سر بر مُهر و سجاده سبز خدا می گذارند و به یاد عزیزانشان در سكوت و برای همیشه اشک می ریزند؛ کسانی كه با درد و رنج بيماري جان سپردند و بی هیچ وداع و آيين بزرگداشت و مراسم سوگواری، غريبانه و درخلوت قبرستان درخاك آرمیدند و… رحم الله من یقرا الفاتحه مع الصلوات…

    نوشته : حميدرضا نظري

    … در بارش شديد باران بهاري، بغض مانده در گلوي مادر، ناگهان به شیون و فريادي بلند و دردناک تبديل مي شود؛ فريادي جانسوز كه تمام فضاي سرد قبرستان را به لرزه در مي آورد…
    ***
    … اينك داروخانه شلوغ است و دو تن، هراسانند و از درد و نگراني مي سوزند؛ دخترکی از تنگی نفس و فشار قفسه سینه و مادري از پيشاني داغ و سرفه های خشک دخترك.
    مادر با ديدن حال و روز كودك، به سقف داروخانه چشم می دوزد تا او متوجه اشك هايش نشود. لحظاتي بعد، مادر با دست های استخوانی و لرزان خود، ماسك كوچك دخترش را پايين تر مي كشد و صورت او را نوازش می کند:” نترسی مادرجون؛ الان آقاي دكتر داروهاتو ميده و…”
    در میان جمعیت، مردی بلافاصله شیلد محافظ را روی صورتش می گذارد و با اشاره به فرد همراه خود از او می خواهد که از مادر و دختر فاصله بگیرد. از پشت پیشخوان داروخانه صدایی به گوش می رسد:” خانم… خانم… ای بابا، این نسخه مال کیه؟”
    مادر از جا بلند می شود :” مال منه آقای دکتر! ببخشید؛ زیر بارون خیس شده!”
    – بفرما خانم!… شصت و شش هزارو چهارصدتومن! تشریف ببرید صندوق!… با شمام خانم!… چيه؟!… منتظر چی هستی؟!… چرا همين جوری داری منو نگاه مي كني؟!
    – آخه…
    – آخه چی خانم محترم؟! قيمتش همينه!… لطفا بفرمایید صندوق!… اي بابا… بازم كه نرفتي!… خواهش می کنم تكليف منو روشن كن خانم؛ بالاخره دارو می خوای یا نه؟!
    لحظات به كندي مي گذرد و درست در همين زمان، دو آشناي غريب، درتنهايي خويش ناله مي كنند و اشك مي ريزند؛ کودكي از چشم های ملتمس مادر و مادری از تیغ نگاه جمعیت حاضر در داروخانه…
    مادر از كيف دستي كهنه و رنگ و رو رفته اش، چند اسكناس مچاله شده بيرون مي آورد و نگاهش را از حاضران مي دزدد و با پاهاي لرزان كمي به پيشخوان نزديك تر مي شود: “آقا، ب… ببخشيد… اگه ممكنه… به… به اندازه همين پول، دارو بديد!”
    – بيست و يك هزارو پانصدتومن؟! اين كه حتي پول يه شربت و آمپول و سرنگ هم نميشه خانم محترم! باور کنید این کار اصلا درست نیست؛ شما كه پول نداري چرا وقت من و این مردم رو مي گيري خانم؟!
    سكوت بر داروخانه حاكم است و دو همدل تنها، مضطرب می شوند و برخود مي لرزند؛ كودكي از وحشت آمپول و مادري از شرم حضور در زمان و مکان و آشفتگی درون و شدت ضربان قلب و…
    ***
    اكنون ایستگاه مترو شلوغ است و دو مسافر، خسته و بغض کرده، از بيم و نگرانی مي سوزند؛ كودكي از شروع احتمالی درد سینه و سرگيجه شدید و مادري از دلهره تب و لرز مجدد کودک و خارش گلو و سرفه های غیرقابل تحمل و…
    بر روي سكوي ايستگاه، مسافران پنهان در پشت ماسك هاي رنگارنگ صورت، بدون رعایت فاصله اجتماعی در انتظار رسیدن قطار لحظه شماری می کنند… مادر به عكس بزرگ و زيباي روي ديوار ايستگاه نگاه مي كند كه زن و مردي با لباس های مخصوص ضدکرونا در بيرون از بخش ICU يك بيمارستان، از فرط خستگي طاقت فرسا بر روي صندلي نشسته و شانه به شانه هم به خواب عميقي فرو رفته اند؛ يك زوج كادر پزشكي زحمتكش و از خود گذشته كه روزها و هفته ها به خاطر نجات بيماران وخيم كرونايی، صبورانه، بي وقفه و با جديت تمام تلاش كرده و در اين مدت فرصت استراحت كافي نداشته و از ديدن فرزندان و عزيزان خود محروم بوده اند…
    مادر با ديدن عكس ایستگاه و كوشش صادقانه ديگر پزشكان، پرستاران و كادر ايثارگر درمان و نيز نيروهاي مهربان؛ كوشا، ياريگر، دلسوز و وظیفه شناس در همه نهادها و سازمان ها و ادارات خدمات رسان در سطح شهر و كشور، با اميدواري و آرامش به صورت زيبا و كوچك دخترش لبخند مي زند و به يكباره او را در آغوش مي گيرد :” خیلی زود خوب میشی اي شيطون بلا؛ فقط بايد استراحت كني و…”
    و شروع به قلقك زير بغل و پهلو و شكم او مي كند و با صداي بلند مي خندد:” نبينم ديگه ورجه وورجه كني وروجك! وگرنه يه آشي برات بپزم كه…”
    دخترك در حالي كه از حرف ها و عمل مادر به سر ذوق آمده، به مزاح و درجواب، انگشت سبابه اش را به سمت او مي گيرد و قهقهه مي زند:” دو زار بده آش، به همین خیال باش مامان خانوم؛ منم يه آتشي برات بسوزونم كه…”
    … از دور و از داخل تونل سياه، صداي بوق و حركت قطار بر ريل هاي آهنين به گوش مي رسد و لحظاتي بعد با توقف چند ثانیه ای در ایستگاه، مسافران تلاش مي كنند كه زودتر راهي براي ورود به واگن ها بيابند. قبل از مادر و دختر، زني ميانسال با لباسي شيك و فاخر، با فشار جمعيت وارد واگن مي شود و روي يكي از صندلي ها مي نشيند. همزمان با حركت قطار و فاصله گرفتن از ايستگاه، چشم های كنجكاو چند مسافر، زن شيك پوش را نشانه مي روند. در ميان مسافران، مادر سر كودك خود را به سينه مي فشارد و به زن میانسال چشم می دوزد که بی توجه به او و دیگران، ماسک روی صورتش را تنظیم می کند و به كيف چرمي گران قیمت و خوش رنگش خیره می شود و با لذت آن را به سينه مي فشارد. مادر که به خاطرآرزوهاي شيرين اما دست نيافتني زندگي اش دلگير و برافروخته است، با دیدن زن خوشبخت روبروي خود، ناخواسته و با تمام وجود، آه مي كشد؛ آهی که سنگین، تلخ و سوزنده است: ” من کُجا تو کُجا؟! خدا شانس بده والا! ”
    در گوشه اي از واگن، دختري جوان در آرزوي آينده اي روشن و زيبا، چشم خود را مي بندد و در انديشه اي نامعلوم غرق مي شود: ” يعني ميشه منم روزي…؟! ”
    وسوسه ثروت نهفته در کیف زن میانسال، در وجود پسری جوان لانه می کند تا او حریصانه و با لذت و پنهانی، پس از بررسی موقعیت و شرایط لازم، در یک فرصت مناسب…
    مردی شكسته و افسرده از ریزش سيل گونه و رشد قطره چكاني شاخص بورس و نابودي تمام سرمایه یک عمر زندگی اش و در اضطراب آینده مبهم خود و فرزندانش و نيز خسته از شنیدن و خواندن گفته ها و نوشته ها و وعده هاي بي اثر، نگاهش را از زن میانسال می گیرد و شكست خورده و با دلتنگی به میله های وسط قطار تکیه می دهد.
    مردي با موی سپید، به ياد همسر از دست رفته اش، به صورت زن و لباس زيبايش نگاه می کند و سرش را به شیشه واگن تکیه می دهد و از ته دل ناله سر می دهد:” اي روزگار!…”
    پدري پير، بي توجه به مسافران حاضر در قطار، در جستجوی آرامش قلبی، دستش را روی سینه می گذارد و در سکوت لبخند مي زند و زیر لب زمزمه می کند:” الَّذينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ… الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَى لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ… رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنتَ الْوَهَّابُ…”
    مادر به اندک مواد غذایی باقی مانده در آشپزخانه محقرش فكر مي كند كه با آن ها می تواند امروز هم شكم كودكش را سيركند:” گشنه اي عزيزم؟ مادر فدات بشه! الان مي رسيم خونه برات آشی می پزم که زودی خوب بشی!”
    … قطار همچنان به نرمي به سوي ايستگاه بعدي پيش مي رود و ديگر مسافران را وا مي دارد كه باز هم در انديشه هاي تلخ و شيرين خود غوطه ور شوند… چند لحظه بعد، صداي ترمز و توقف قطار به گوش مي رسد و مادر و كودك و تعدادي ديگر از مسافران از واگن خارج مي شوند. زن ميانسال به آرامي از روي صندلي بلند مي شود. زمان توقف قطار كوتاه است و او بايد هر چه سريع تر از يكي از درهاي واگن پياده شود. زن سعي مي كند راهي براي خروج از قطار بيابد، اما نمي تواند و در بسته مي شود و او در واگن مي ماند و كيف چرمی اش روي سنگفرش سكوي ايستگاه مي افتد. چندتن از مسافران به یکباره و با حسرت، فرياد مي زنند:” كيف!…”
    اما قطار به حركت در مي آيد و هر لحظه از ايستگاه فاصله مي گيرد و دور و دورتر مي شود…
    چند لحظه بعد، دست استخوانی زنی، كيف را از روي سكو بر مي دارد.
    ***
    اکنون ایستگاه مترو خلوت است و مادر و دختر با فاصله از تونل و ریل قطار، بر روی صندلی های روی سکو نشسته اند. کودک با چشم هاي بی رمق خود، به دست هاي مادرش خيره مي شود كه در جستجوي رد و نشاني از صاحب شی پیدا شده، زيپ كيف را مي گشايد؛ كيفي گرانبها كه همه محتوياتش چند اسكناس معمولي و چند عكس و نامه قدیمی و پوسيده از طرف پسري از ديار غربت، به مادري تنها و نابينا است؛ پسری در سرزمینی دور، در آن سوی آب ها و اقیانوس ها…
    زن به یکباره و از درون می شکند و دنیا بر سرش آوار می شود. او صورتش را بر می گرداند و به سمت ديگر ايستگاه خيره مي شود تا کودک چهره اش را نبیند. انگار درست در همين زمان، زمین دهان باز می کند و انسانی…
    ***
    … اينك در بارش شديد باران بهاري آسمان شهرم و در گوشه ای از قبرستان سرد و غمگین دیارم، مادری دلشکسته بر مزار دخترک مهربان و شيرين زبانش نشسته و اشک ماتم می ریزد. او به ویروس مرگبار و واكسني می اندیشد که قرار بود در این سرزمین بزرگ ساخته و یا از دیاری دور به کشور وارد شود، اما افسوس كه ویروس به ریه ها و تمام وجود دختر کوچکش حمله ور شد و کمتر از پانزده روز او را به کام مرگ کشاند؛ ویروسی که شاید اینک پشت در کمین کرده تا اندام نحیف و ريه هاي ضعیف من و ما را نيز نشانه رود و…
    مادر با دست های لرزان، سنگ قبر مقابلش را می شوید و در خیال خود سر بر قلب دلبندش می گذارد و خاطرات شيرين گذشته در ذهن و در مقابل چشمان گريانش به نمايش در مي آيد؛ با اميدواري و آرامش به صورت زيبا و كوچك دخترش لبخند مي زند و به يكباره او را در آغوش مي گيرد: ” خیلی زود خوب میشی اي شيطون بلا؛ فقط بايد استراحت كني و…”
    و شروع به قلقك زير بغل و پهلو و شكم او مي كند و با صداي بلند مي خندد:” نبينم ديگه ورجه وورجه كني وروجك! وگرنه يه آشي برات بپزم كه…”
    دخترك در حالي كه از حرف ها و عمل مادر به سر ذوق آمده، به مزاح و درجواب، انگشت سبابه اش را به سمت او مي گيرد و قهقهه مي زند:” دو زار بده آش، به همین خیال باش مامان خانوم؛ منم يه آتشي برات بسوزونم كه…”
    گویی درست همزمان با صدای دخترک، آتشی از درون مادر زبانه می کشد و همه وجود او را مي سوزاند…
    چند لحظه بعد، در بارش شديد باران بهاري، درد شدید و نفس گیر قفسه سینه، سرفه های خشک و جگرخراش و تب و لرز سوزنده بیش از ۶۶ هزار انسان و بغض مانده در گلوي مادر، ناگهان به شیون و فريادي بلند و دردناک تبديل مي شود؛ فريادي جانسوز كه تمام فضاي سرد قبرستان را به لرزه در مي آورد و آتش به جان مادران مهربان و داغدار ایران زمین مي زند؛ مادراني كه در هر نماز، سر بر مُهر و سجاده سبز خدا می گذارند و به یاد عزیزانشان در سكوت و برای همیشه اشک می ریزند؛ کسانی كه با درد و رنج بيماري جان سپردند و بی هیچ وداع و آيين بزرگداشت و مراسم سوگواری، غريبانه و درخلوت قبرستان درخاك آرمیدند و… رحم الله من یقرا الفاتحه مع الصلوات…

    * حمیدرضا نظری، نویسنده معاصر و کارگردان تئاتر، چند دهه در وادی ادبیات داستانی و نمایشی قلم می زند که حاصل آن انتشار بیش از ۳۰۰ داستان در مطبوعات و خبرگزاری ها و سایت های اینترنتی است. از نوشته های او می توان به داستان ها و نمایش هایی چون « راز یک انسان، اشکی به پهنای تاریخ، كودكان تشنه سرزمين من، داستان خيال انگيز سفر عاشقانه من و پروانه، دری به روی دوست، مرگ یک نویسنده، اين روزها دلم براي بوسه اي تنگ مي شود و پیامبری که اینک اشک می ریزد» اشاره کرد.

  • «ضیافت به صرف گلوله» نوشته مجید قیصری منتشر شد

    «ضیافت به صرف گلوله» نوشته مجید قیصری منتشر شد

     

    داستان بلند «ضیافت به صرف گلوله»، نوشته مجید قیصری که به‌تازگی منتشر شده است، روایتی بدون تقدس‌گرایی از دردها و خاطرات جنگ ایران و عراق است.داستان بلند «ضیافت به صرف گلوله»، نوشته مجید قیصری، در مجموعه «دنیای ما» در انتشارات کتاب کوچه منتشر شد.

    مجید قیصری از سال‌ها پیش، آثار متعددی را در حوزه ناگفته‌های جنگ ایران و عراق نوشته است. گرچه زمان داستان «ضیافت به صرف گلوله»، مربوط در دوران پس از جنگ است، اما شخصیت‌های آن در طی یک حادثه مجبور به یادآوری خاطرات جنگ ایران و عراق می‌شوند. ماجرای این کتاب، از یک سری کارت‌های دعوت بی‌نام و نشانی شروع می‌شود که به دست چند نفر می‌رسد. آن‌ها به جایی مهمان می‌شوند که نمی‌دانند خانه کیست و چرا به این بزم دعوت شده‌اند. عجیب این‌که وقتی می‌رسند، با لکه‌های خون مواجه می‌شوند. از همین جا ماجرای اصلی این کتاب که پیرامون خاطرات آن شخصیت‌ها و شخصی به نام بهزاد فرحان است، آغاز می‌شود.

    مخاطب وقتی دیالوگ‌های این شخصیت‌ها را می‌خواند، به یاد دردها و خاطرات جنگ می‌افتد؛ فارغ از هیچ تقدس‌گرایی یا سطحی دیدن آن روزگار. او با حواشی واقعی جنگ مواجه می‌شود. با آدم‌هایی که پرونده مبارزات‌شان سال‌هاست بسته مانده و همین مهمانی و آن چند قطره خون، مجال بازگشایی آن را فراهم کرده است.«ضیافت به صرف گلوله» نوشته مجید قیصری منتشر شد|خبر فوری

    در بخشی از این اثر که یادآور سختی‌های رایج دوران جنگ ایران و عراق است، آمده: «دست آخر گفتند بروید سردخانه. شاید جنازه‌اش آن‌جا باشد. آن وقت‌ها این چیز معمول بود. یعنی معمول شده بود. اگر نمی‌جنگیدیم دنبال هم می‌گشتیم. برادر دنبال پدر. شوهر دنبال زن. سرگردانی دیگر گفتن ندارد.»

    «ضیافت به صرف گلوله» نوشته مجید قیصری، در ۹۶ صفحه با قیمت ۲۶ هزار تومان توسط انتشارات کتاب کوچه منتشر شده است.

     

  • کتاب صوتی «درخت‌های تشنه» مصطفی رحماندوست با صدای خودش منتشر شد

    کتاب صوتی «درخت‌های تشنه» مصطفی رحماندوست با صدای خودش منتشر شد

     

    «درخت‌های تشنه» تازه‌ترین اثر داستانی منتشر شده از سوی مصطفی رحماندوست است که در قالب کتاب چاپی به همراه کتاب صوتی با صدای نویسنده منتشر شده است.

    «درخت‌های تشنه» تازه‌ترین اثر داستانی منتشر شده از سوی مصطفی رحماندوست است که در قالب کتاب چاپی به همراه کتاب صوتی با صدای نویسنده منتشر شده است. این کتاب سه داستان دنباله‌دار و خیال‌انگیز را با محوریت دختر کوچکی به نام آذر بازگو می‌کند. آذر با ماه دوست است و هر شب پیش از خواب برای ماه از بهترین کارهای روزانه‌اش سخن می‌گوید و ماه نیز او را به یکی از آرزوهایش می‌رساند. این داستان‌ها در موخره خود با یک لالایی کوتاه نیز همراه می‌شود که رحماندوست خود سراینده آن است.

    داستان‌های کتاب «درخت‌های تشنه» داستان‌هایی لطیف و خیال‌انگیز به شمار می‌روند. داستان‌هایی برخاسته از نهاد لطیف و پاک کودکان که سعی دارند سرشت آنها را با فعالیت‌هایی نیک و پاک آمیخته کند که رسوم زیست سالم را به آنها یادآوری می‌کند.کتاب صوتی «درخت‌های تشنه» مصطفی رحماندوست با صدای خودش منتشر شد|خبر فوری

    رسیدگی به گیاهان و حیوانات در کنال خیال‌انگیزی نهفته در دل قصه که حاصل گفتگوی قهرمان قصه با سایر موجودات است به زیباترین شکل ممکن پیوند دوستی و محبت آمیزی میان کودکان و طبیعت را تقویت می‌کند. آذر دختر بچه حاضر در تمامی قصه‌ها رنج و ناراحتی ناشی از تشنه ماندن درختان و نبود آب برای سیراب شدنشان را به ملکه و پری دریا بازگو می‌کند و از او طلب باران می‌کند. یا در قصه دیگری او پس از ایثارش برای رساندن غذا به پرندگان یک شب را میهمان آنها در آسمان و در کنار ابرها و ماه و ستاره‌ها می‌شود.

    اما شاید سومین فراز این کتاب که روایتی تحسین برانگیز از ترسیم ساده و توام با عشق میان مادر و آذر است را بتوان زییاترین بخش کتاب دانست؛ جایی که در آن نویسنده از زبان مادر به آذر می‌گوید اگر ماه امشب در آسمان نیست اما مادرت در کنارت است. این پیوند میان خیال و واقعیت و تزریق محبت و مهر مادری در قالب قصه و روایت داستانی را می‌توان مهمترین کارکردی دانست که داستان‌های ساده و صمیمی این کتاب به مخاطب خود القا می‌کند.

    رحماندوست که سابقه قابل توجهی در سرایش قصه‌هایی با تم لالایی و با نگاهی انسانی و برانگیزاننده احساسات مخاطبانش دارد در این کتاب کودکان را در مواجهه با یک پدیده اخلاقی ذهنی قرار می‌دهد و آنها را به مرور و نشاندن این مفاهیم در ذهن به منظور ساخت ساختاری زیبا و مهربان برای زیستشان هدایت می‌کند.

    کتاب همچنین از تصویرگری‌های جذاب نازنین عباسی بهره برده است که با تکنیک ویژه‌ای منجر به خلق تصاویری خیال‌انگیز از رویاپردازی‌های کودکانه قهرمان این داستان شده است.

    این کتاب چاپی به همراه کتاب صوتی توسط انتشارات کتاب نیستان به بازار نشر کودک عرضه شده است.

     

  • روایت ماموریت یکی از افراد گروه دستمال سرخ‌ها در«متهم دادگاه»

    روایت ماموریت یکی از افراد گروه دستمال سرخ‌ها در«متهم دادگاه»

     

    کتاب «متهم دادگاه» نوشته مرتضی قاضی روایت مأموریت ماجراجویانۀ عبدالله نوری‌پور، یکی از افراد گروه «دستمال‌سرخ‌ها» است که ضمن انجام مأموریت در انگلستان دستگیر و به مدت هشت سال زندانی می‌شود.

    متن زیر نقد محمدتقی عزیزیان درباره کتاب «متهم دادگاه» نوشته مرتضی قاضی است که توسط  انتشارات روایت فتح منتشر شده است.

    موضوع کتاب «متهم دادگاه» روایت مأموریت ماجراجویانۀ عبدالله نوری‌پور، یکی از افراد گروه «دستمال‌سرخ‌ها» است که ضمن انجام مأموریت در انگلستان دستگیر و به مدت هشت سال زندانی می‌شود. نگارنده در مقدمه به نکات خاصی اشاره می‌کند؛ یکی از این نکات، سیزده سال فاصله‌ای است که بین تحقیق و مصاحبه تا نگارش کتاب می‌افتد، قاضی دلیل این فاصله را ملاحظات امنیتی می‌داند. سیزده سال مصاحبه‌کننده به متن ماجرا فکر می‌کند و دوست دارد نگارش کار را هم به او بسپارند؛ طوری که در مقدمه اذعان می‌کند.

     بعد از این زمان طولانی، در دوران مدیریت محسن دریالعل، نگارش کتاب را به مرتضی قاضی می‌سپارند، همین تصمیم بخردانه یکی از دلایل موفقیت متن این اثر می‌شود. در نگارش کتب مستند، یکی از مؤلفه‌هایی که متن را شاخص می‌کند این است که نگارنده و مصاحبه‌کننده به شرط جامع‌الشرایط بودن، یک نفر باشد که نگارنده متهم دادگاه از این اصل برخوردار است و با تجربه و علم کافی، به سراغ نوشتن می‌رود. دلیل این وحدت را باید درک احساس و ابعاد برون‌متنی راوی از طرف مصاحبه‌کننده دانست، زیرا مصاحبه‌کننده در ارتباط
    رُودررُو و در نشست‌وبرخاست‌های متعددی که با راوی دارد، با بسیاری از جنبه‌های عاطفی، لحن، شیوه گفتار، عصبانیت‌ها، خوشحالی‌ها، دل بستن و دل بریدن‌های راوی آشنا می‌شود که گاهی بروز این عواطف در یک اشاره و شکل صورت و چشم و ابرو و یا تُن و لحن راوی نهفته است و در هیچکدام از جملات پیاده شدۀ مصاحبه یافت نمی‌شود.روایت ماموریت یکی از افراد گروه دستمال سرخ‌ها در«متهم دادگاه»|خبر فوری

    از طرفی فاصلۀ بین تحقیق تا نگارش برای کسی که مدام به متن نظر دارد و گوشۀ ذهنش درگیر ماجراهای راوی است، فرصت مناسبی فراهم می‌کند تا او به یک پیرنگ، روایت جذاب و شیوه و گونه‌های موفق و مخاطب‌پسند بیندیشد. متن در طی این سالیان در ذهن نگارنده پخته شده و آرام‌آرام جا افتاده است، راوی دست به قلم می‌شود و ۸۰ ساعت مصاحبه را در یک سال تدوین و تألیف می‌کند و «متهم دادگاه» به دنیا می‌آید. کتابی که باید آن را در گونه ادبیات تاریخی یا تاریخ ادبی بررسی کرد. متهم دادگاه پلی است بین ادبیات و تاریخ،؛ گاهی کفه به سمت ادبیات سنگینی می‌کند و گاه استنادات و ملاحظات تاریخی، مخل کار ادبی نگارنده است.

    الف-شناسایی نقطۀ اوج و روایت رمان‌گونه

    قبل از پرداختن به نمونه‌هایی از متن کتاب، بد نیست به نکته‌ای از مقدمه اشاره کنم که بی‌ارتباط با مطلب نیست، نگارنده در مقدمه اشاره می‌کند که نوری‌پور راوی کتاب، پس از حضور پررنگ و فعال در گروه دستمال‌سرخ‌ها و همکاری‌های جانانه با اصغر وصالی و بقیۀ اعضاء، از برهه‌ای به بعد، نامی از او برده نمی‌شود. پس از طرح این سؤال از طرف مصاحبه‌کننده است که نطفۀ کتاب شکل می‌گیرد و جواب‌های راوی می‌شود بهانۀ نگارش و شاکلۀ کتاب متهم دادگاه.

     با این که پاسخ سؤال از ساعت ۲۰ مصاحبه، وارد متن می‌شود؛ اما نویسنده با زیرکی خاصی، و فرصتی که برای اندیشیدن داشته، از مصاحبه تا تألیف، کتاب را از ساعت ۲۰ مصاحبه شروع می‌کند؛ یعنی نویسنده برای نگارش کتاب، طرح ذهنی داشته و آگاهانه و براساس پیرنگ، کار را پیش برده است.

     مکانیزم نویسنده در شروع کتاب، همان مکانیزمی است که نویسندگان رمان، به کار می‌بندند. مخاطب با خواندن چند صفحه از کتاب، احساس می‌کند که دارد یک رمان پلیسی را می‌خواند؛ رمانی که براساس موتیف‌های واقعی نگاشته شده است: «مأمور فرودگاه فرانکفورت روی پاسپورتمان مهر می‌کوبد. از در فرودگاه بیرون می‌آییم. تاکسی می‌گیریم و می‌رویم به طرف بانک ملی ایران. جَوِ بانک ایرانی است. حاج‌آقا تهرانی مادرخرج است. چک‌ها را می‌دهد و پول را به فرانک چنج می‌کند. حال دیگر دستمان پر پول است. از بانک بیرون می‌آییم.»

    در ادامۀ همین جملات، تم و درونمایه کتاب، از نقطۀ جذابی رو می‌شود: «حسین هنوز نرسیده. منتظرش می‌مانیم. کنار یک باجه روزنامه‌فروشی می ایستیم و به روزنامه‌ها نگاهی می‌اندازیم. صفحۀ اول همۀ روزنامه‌ها، عکس سقوط هواپیماها و هلی‌کوپترهای آمریکایی در صحرای طبس است. یک روزنامه را برمی‌دارم و ورق می‌زنم. از زبان چند زن و مردی که آنجا ایستاده‌اند، کلمه «ایران» را می‌شنوم. دربارۀ وقایع ایران صحبت می‌کنند. به سرووضعم نگاه می‌کنند و متوجه می‌شوند شرقی هستم به عکس جنازۀ سوخته آمریکایی‌ها اشاره می‌کنند و به من حرف‌هایی می‌زنند. از لحنشان معلوم است که دارند به من و جمهوری اسلامی دری‌وری می‌گویند. ایران دیپلمات‌های آمریکایی را گروگان گرفته، همۀ دنیا چشمش به ایران است و ایران و آمریکا در بحبوحۀ گروگانگیری‌اند. سرتیتر اخبار روزنامه‌ها اختصاص دارد به ایران و گروگانگیری. جو علیه ایران سراسر اروپا را گرفته. رسانه‌ها تبلیغات سنگینی علیه ایران راه انداخته‌اند. آمریکا هم به شدت مظلوم‌نمایی می‌کند. حسین را پیدا می‌کنیم. همۀ راه را با ماشین از ایران آمده.»

    در اینجا نویسنده به یکی از اصول نگارش داستان که بیشتر در داستان کوتاه رایج است، رجوع کرده، اصلی که حکم می‌کند نویسندۀ داستان کوتاه، شخصیت اصلی یا ماجرای اصلی را در چند سطر اول رو کند و حول وحدت موضوع آن را پیش ببرد، قاضی در اینجا حس حاکم بر کار را در همان چند سطر اول، به مخاطب منتقل می‌کند و او را در فضایی قرار می‌دهد که می‌تواند به عمق ماجرا و اصل قصه پی ببرد و این حس را از بستر اسناد، رسانه‌ها و روزنامه‌ها منتقل می‌کند تا اعتمادسازی کند؛ گرچه می‌توانست این کار را به تعویق بیندازد و ریسک خستگی مخاطب و رها کردن متن را از طرف او بپذیرد.

    ب-پایبندی به سنت تقابل

    مرتضی قاضی همان‌گونه که در نقد پیشین و در خوانش کتاب «شماره پنج» ایشان، اشاره کردم، در متهم دادگاه باز هم  به سنت تقابل‌نویسی خود پایبند می‌ماند. قاضی در شماره پنج به بررسی تفاوت و تشابه‌های شخصیت‌ها، اماکن و احساسات و رنگ و بوها می‌پرداخت، در اینجا هم همان رویه را از سر می‌گیرد؛ با این تفاوت که این بار از شکست روایت و پیوندهای لولاگونه و چفت و بست‌دار و روابط علی و معلولی استفاده می‌کند: «دانشجوها اطلاعات دقیق می‌دهند. می‌گویند: «نزدیک اینجا یه هاید پارک هستش که یکشنبه‌ها ایرانی‌های مخالف جمهوری اسلامی تظاهرات برگزار می‌کنن.» هاید پارک یک پارک ملی خیلی بزرگ و معروف است، مثل پارک ملت تهران.» ص۱۳

    نگارنده با اعمال نقش نویسندگی خود در متن، گاهی به زیبایی و به‌جا، مراکز و میادین و خیابان‌های ایران و خارج از کشور را در تقابل با هم قرار می‌دهد، گاه این تقابل و تشابه، وجه شباهت دارند و گاه ندارند و برای این که در ذهن مخاطب بومی‌سازی شوند به آنها اشاره می‌کند.

     این ترفند هم محاسن دارد و هم معایب، محاسنش این است که نویسنده مجبور نیست، طول و عرض و درخت و بوته و … را توصیف کند تا مخاطب هاید پارک را در ذهنش مجسم سازد؛ بلکه با آوردن عبارت: «مثل پارک ملت تهران» کار را خلاصه و گویاسازی می‌کند و در کمترین جملات، مفهوم را بومی‌سازی می‌کند؛ اما معایبش این است که آیا همان اتفاقی که در هاید پارک می‌افتد در ایران هم افتاده است، آیا آمریکایی‌های مقیم ایران که از حکومت آمریکا ناراضی هستند در پارک ملت این اعتراضاتشان را بروز می‌دهند؟

    پاسخ هرچه باشد جملات بعدی با تعقیدی که در معنا و لفظ دارند به این نکته اشاره می‌کنند تا مخاطب غیرایرانی آن سال‌ها، اعتراضاتی را در پارک ملت هم متصور شود: «هاید پارک یک پارک ملی خیلی بزرگ و معروف است، مثل پارک ملت تهران. هرگروه سیاسی از هر ملیتی که می خواهد تظاهرات راه بیندازد یا اعتصاب کند قرارش هاید پارک است. اتفاقاً فصلی وارد لندن شده‌ایم که اعتصابات کارگری زیاد است.» ص۱۳

    ج-شکست روایت و استحکامات علی، معلولی

    از نکات بارز و شاید بتوان گفت بارزترین نکتۀ کتاب متهم دادگاه در شکل روایت، شکست روایتی است که نویسنده هنرمندانه و با چیدمان لولاوار و استحکامات علی‌معلولی به کار می‌بندد. به قدری هنرمندانه و زیباست که مخاطب احساس می‌کند شروع روایت پسین، ادامۀ پایان روایت پیشین است. این اتفاق گاه در بین فصل‌ها می‌افتد و گاه در ضمن مطالب یک فصل. نگارنده به فراخور و بسیار هوشمندانه دست به شکست روایت می‌زند. آوردۀ این شیوه هم این است که نویسنده دو روایت را با دو زاویۀ دید به طور هم‌زمان پیش می‌برد؛ طوری که مخاطب هم‌زمان با دو دنیای متفاوت و متشابه آشنا می‌شود: «حواسم را جمع می‌کنم که حالت صورتم من را لو ندهد. صحنه‌هایی که می بینم از تنفر ضدانقلاب است نسبت به انقلاب. این صحنه‌های آدم‌های عصبانی برایم عجیب است. همین چند ماه پیش در ایران مردمی عصبانی را دیده‌ام. اینجا آدم‌هایی که از یک انقلاب مردمی عصبانی هستند و آنجا مردمی که از سلطۀ آمریکا به تنگ آمده بودند. صحنه‌هایی که جلوی یک سفارت بود؛ سفارت آمریکا در ایران. جمعیت توی هاید پارک با هم فریاد می‌زنند:

    مرگ بر جمهوری اسلامی

    – مرگ بر خمینی

     -مرگ بر آمریکا مرگ بر آمریکا

    صدا توی سفارت پیچیده بود. سریع بچه‌ها را آرایش داد. هرکدام یک گوشۀ حیاط سفارت مستقر شدند. یک ساعت قبل به ما مأموریت داده بودند بیاییم سفارت آمریکا. توی حیاط پادگان ولیعصر ایستاده بودیم که اصغر وصالی آمد سراغم. تازه از جلسه آمده بود بیرون، گفت: «زود نیروهات رو بردار و ببر.» گفتم: «کجا؟» گفت: «مردم جلوی در سفارت آمریکا تظاهرات کردن، به وزارت خارجه گزارش دادن که یه عده می‌خوان از در و دیوار سفارت برن بالا. شاید ملت شما رو ببینن و بکشن کنار. خود سفارت آمریکا به وزارت خارجه گفته که ما داریم تهدید می‌شیم. شما موظفید از ما حفاظت کنید.» صص۱۵ و ۱۶

    و از این دست:

    در روایت صحنه‌هایی که راوی در انگلیس و در ایران و در حال موتورسواری، با پلیس برخورد می‌کند دارد. در انگلیس کارهای شناسایی و اطلاعاتی را پیش می‌برد، سوار بر موتور است، ایستاده که ماشین پلیس او را دوره می‌کند، دو نفر چابک و فرز از او بازرسی می‌کنند.

    «بلافاصله دو نفر از در چپ و راست ماشین می آیند بیرون . لباس رسمی تنشان است. جوان و فرز و چابکند. یکی جلویم می‌ایستد و یکی پشت سر. کسی که جلویم است سریع کارت شناسایی‌اش را درمی‌آورد و صاف می‌گیرد جلوی چشمم . می‌گوید: «پلیس.» می‌پرسد: «کجا میری؟»

    آمد جلو، یکدفعه خم شد، سرشمع موتور را کشید بیرون و پرت کرد توی تاریکی. موتور خاموش شد. جا خوردم، با عصبانیت گفتم: «چرا این‌طوری می‌کنی؟» کارتش را درآورد و گرفت جلوی صورتم: «پلیس!»» صص ۲۸ و ۲۹

    در ایران نیز همین اتفاق زمانی می‌افتد که راوی دارد از خاطراتش در خیابان‌های تهران می‌گوید. سال‌هایی که عشق موتور است و دارد ویراژ می‌دهد؛ اما پلیس تمام لذت موتورسواری‌اش را از بین می‌برد و او را متوقف می‌کند. در این متن از این دست پیوندها به وفور دیده می‌شود.

    استفاده از شکل هندسی مربع □ از دیگر نوآوری‌هایی است که نویسنده را به تمایلات ادبی‌اش نزدیک کرده است؛ معمولا در رمان‌ها و در فواصل بین ابیات اشعار راویی؛ به خصوص غزل معاصر از این شکل هندسی استفاده می‌شود.

    د: تعلیق‌های بی‌نتیجه

    از دیگر مؤلفه‌های داستان‌نویسی که نویسندۀ متهم دادگاه دستاویز قرار داده می‌توان به عنصر «تعلیق» اشاره کرد. تعلیق در کتب خاطرات، زادۀ خود روایت است؛ اما گاهی نویسنده با دخل‌وتصرفی در پیش‌وپس کردن جملات و جابه‌جایی موتیف‌ها می‌تواند این تعلیق را زیباتر سازد؛ نویسندۀ متهم دادگاه در حوزۀ تعلیقات، گاهی موفق است و گاه ناموفق و دست خالی از میدان برمی‌گردد. اگر هدف از تعلیق را در روایت مستند، پرداخت زیبا و جذاب کردن متن در نظر بگیریم و هدف از این کار را جذب مخاطب بدانیم، نگارنده موفق بوده است؛ اما این تکنیک برای یکی‌دوبار بیشتر در یک متن نمی‌تواند کارساز باشد. مخاطبی که متن تعلیقی را می‌خواند اگر در خوانش نمونه‌های اول و دوم پس از تحمل و تأمل بندها و خوانش پاراگراف‌ها در نهایت به حدسی که نویسنده زمینۀ آن را برای او ایجاد کرده، نرسد، بی‌شک در ادامه به تعلیق‌ها جز دام و ترفند، نگاه نخواهد کرد و هیچ انتظاری را متصور نخواهد شد:

    «پلیس‌ها سوئیچ را از ما می‌گیرند و با لباس مکانیکی و ابزار می‌افتند به جان ماشین. همه جایش را وارسی می‌کنند. از پنجره به ماشین نگاه می‌کنم. دل توی دلم نیست. نمی‌دانم چرا به ماشین گیر داده اند. با خودمان کاری ندارند. بازرسی بدنی‌مان نمی‌کنند؛ حتی کیف‌هایمان را هم نمی‌گردند. همان از گیت‌ها که رد شده‌ایم، اسکنمان کرده‌اند .حسین اضطرابش بیشتر از من است. می‌داند توی ماشین چی دارد. حاجی‌تهرانی اما عین خیالش نیست. قشنگ دراز کشیده روی تختخواب، دستش را هم گذاشته پشت گردنش. الا بذکر الله تطمئن القلوب.» مدام می‌گوید: «عبدالله بیا بشین، ول کن بابا، هیچ کاری نمی‌کنن. اینا فقط دارن وقت تلف می‌کنن. مگه نه حسین؟» حسین با اضطراب می‌گوید: «بابا حاجی بیا نیگا کن ببین چیکار دارن میکنن.» سرم را با کنجکاوی می‌برم کنار پنجره. پلیس‌ها صندلی‌ها را درآورده‌اند و همه چیز را زیرورو می‌کنند. به حاجی می‌گویم: «حاجی نیگا کن، دارن ماشین رو حسابی پیاده‌ش می‌کنن‌ها.» حاجی برایش مهم نیست. یکدفعه می‌گویم: «بابا اینا دیگه سگ آوردن، تموم شد.» حاجی نیم‌خیز می‌شود، می‌گوید: «چطور سگ آوردن؟» می‌گویم: «این مکانیک‌ها همه کار کردن، دیدن یه انسان نتونست چیزی از اینجا دربیاره، حال سگ آوردن که بو بکشه.» رو می‌کنم به حسین می گویم: «حسین‌آقا، نکنه اینا فکر می‌کنن ما قاچاقچی هستیم، دنبال موادمخدر دارن می‌گردن.» حسین لبخند کمرنگی می‌زند. نگرانی توی صورتش موج می‌زند. سگ زیر و بالای ماشین را بو می‌کشد، همه جایش را می‌گردد؛ ولی هیچی پیدا نمی‌کند. تایم گرفته‌ام، نزدیک چهار ساعت است آنجا هستیم. ساعت پنج بعدازظهر می‌شود. هوا دارد تاریک می شود. ناهار نخورده‌ایم. ضعف کرده‌ایم. کم کم پلیس‌ها می آیند سراغمان. پاسپورت‌هایمان را تحویل می‌دهند. رفتارشان نظامی است. معلوم است ناراحتند از اینکه نه از خودمان چیزی گیر آورده اند و نه چیزی توی ماشینمان پیدا کرده‌اند. کمی بعد از غروب ولمان می‌کنند.» صص ۱۲ و ۱۳

    ایجاد تعلیق خوب است و می‌تواند خواننده را با هیجان و شور و حرارت خاصی در خواندن متن نگه دارد و او را به ادامۀ این کار حریص کند؛ اما نویسنده می‌بایست برای تعلیق، تمهیداتی در نظر بگیرد تا خواننده در پایان احساس نکند درک و شعور او را دست کم گرفته است یا به نوعی زمانش را از دست رفته ببیند.

    ن-توصیف‌های کلی و غیرملموس

    با این که توصیف، فضاسازی و لحن در کتب مستند، مستلزم کلام و شیوه روایت راوی است؛ اما گاهی نویسنده می‌تواند با اندک تصرفی در متن یا با پرسش سوالات بیشتر به خیلی از جزییات برسد، چنان که در کتاب متهم دادگاه شاهد هستیم و در بسیاری از موارد توصیف جزیی‌نگرانه و روایت ریزبینانۀ راوی، متن را زیبا، قابل فهم و قابل‌تصور می‌کند؛ اما گاه امانتداری نویسنده در آوردن توصیفات اصلی از زبان راوی، متن را کلی‌نگرانه و غیرملموس می‌کند: «هتلی که ساکن می‌شویم کم‌هزینه و معمولی است. نه زیاد تشریفاتی است نه سطح پایین. شب را آنجا می‌خوابیم. فردا می‌رویم کنسولگری.»

    توصیف فضای هتل براساس کم‌هزینه بودن و میزان درآمد، برای مخاطب یک امر سردرگم‌کننده و یک مفهوم کلی است و نمی‌تواند عینیتی را در ذهن او تداعی کند و با هزاران سؤال مواجه می‌شود: «آیا هتل کاهگلی بوده؟ آیا در و پنجره‌های فرسوده و پرده‌های چرک‌مرده داشته؟ آیا بوی تعفن داده و …» دلایل فراوانی می‌تواند دال بر ارزان بودن یک هتل باشد.

    و در جای دیگر:

    «کنسولگری در یک محلۀ معمولی قرار دارد؛ اما سفارتخانه در خیابان اصلی است.»

    در اینجا باز هم همان شیوۀ کلی در توصیف بر متن اشراف دارد، مخاطب نه تصویری از کنسولگری در ذهنش باز می‌شود و نه خوشه های تصویری به کمک می‌آیند تا فضای سفارتخانه را تصور کند. در ادامه باز هم به نبودن سفیر و حال و هوای سفارت اشاره می‌کند؛ اما بدون این که تصویری از ساختمان، فضای فیزیکی و روح و طعم و بوی حاکم بر آن را ارایه دهد: «سفیر در سفارتخانه می‌نشیند و فعالیت‌های دیپلماتیک، آنجا انجام می‌شود. کنسولگری هم کارهای کنسولی و اداری اتباع کشور مثل صدور پاسپورت را انجام می‌دهد. دوسه‌تا از بچه‌های دانشجوی پیرو خط امام در کنسولگری مشغول هستند. با آنها صحبت می‌کنیم، پرس‌وجو می‌کنیم که چه افرادی در کنسولگری کار می‌کنند. بیشتر حرف‌هایمان با آدم‌های کنسولگری دربارۀ سفارت است. در ذهنشان اینطور جا می‌اندازیم که نگران سفارت هستیم، از ایران آمده‌ایم تا ببینیم ماجرای سفارت چه بوده، چه اتفاقاتی دارد می افتد.»

    م-جملات کوتاه و متن خوش‌خوان

    وقتی نویسنده می‌داند چه می‌نویسند و به نوعی مضمون را هضم کرده است و دارد متن را می‌نویسد در نگارش اثر، بسیاری از مؤلفه‌ها به صورت مکانیکی و خودکار به بهترین شیوه ثمر می‌دهد. یکی از این مؤلفه‌ها خوش‌خوان بودن متن است، جملاتی کوتاه که نه نفس مخاطب را می‌گیرد و نه متن را در دام تعقیدهای لفظی گرفتار می‌کند. تکنیکی که بیشتر داستان‌نویسان از آن بهره‌ برده‌اند در کتاب متهم دادگاه به ندرت مواردی را می‌بینیم و می‌خوانیم که طول و تفصیل آن باعث شده باشد معنا را گم کنیم. در کوتاه‌ترین جملات و با کمترین کلمات، معنا و مفهوم به سرعت منتقل می‌شود و ادامه دارد:

    «روستا ۱۰ تا خانه بیشتر نداشت. اهالی روستا ما را کلی تحویل گرفتند. ما را به غسالخانه بردند. جای خنک و خیلی خوبی بود. نماز جماعت را پشت سر رضا خواندیم. دعای جانانه‌ای هم کردیم. ما را به اتاقکی بردند. مثلاً مسجدشان بود. اصغر و خواهر مریم کنار پنجرۀ کوچک اتاق نشستند و شروع کردند به صحبت. ما مشغول کار خودمان بودیم، ولی از دور حرف‌هایشان را می‌شنیدیم. بحث سیاسی می‌کردند؛ از گروهک‌های کمونیستی و چریک‌های فدایی خلق و شفق سرخ و حزب زحمتکشان و توده‌ای‌ها.» ص۱۲۲

    ه-رعایت نظام دستورمند زبان

    یکی از شاخصه‌های نویسندگی که باعث می‌شود معنا به ساده‌ترین شکل ممکن منتقل شود و مخاطب به خوبی با متن ارتباط برقرار کند، استفاده صحیح از نظام دستورزبان است، به عبارتی نویسنده وقتی ترکیب و اجزا جمله را دستورمند، درست و تندرست به کار می‌بندد، خواننده هرکسی و با هر سطح سوادی باشد، به راحتی معنا و مفهوم جمله را درمی‌یابد و برای ادامه‌دادن به خوانش ترغیب و تشویق می‌شود. در کتاب متهم دادگاه، نویسنده به این نکته هم توجه تام داشته است که دستورمندی متن هم رعایت شود:

    «… در سلولم را باز می‌کنند، بیرون می‌آییم، سوار ماشین می‌شویم و سمت دادگاه راه می‌افتیم. در یک سلول نگه‌م می‌دارند. یکی دو ساعت منتظر می‌مانیم تا دادگاه شروع بشود. وکیل اصلی می‌آید. پیرمرد جاافتاده‌ای است.» ص ۱۳۱

    در این برش از متن، افعال به درستی در جای خودشان نشسته‌اند، هیچ‌کدام از فعل‌ها در میان جمله نیامده‌اند، همه در پایان درج شده‌اند و سیر و نظام دستورمند زبان رعایت شده است؛ در بیشتر کتاب‌های رمان، نویسندگان معاصر سعی می‌کنند فعل را پیش‌وپس کنند که گاه نظام دستوری زبان بر هم می‌خورد و معنا گم می‌شود.

    یا در این نمونه، به درستی شاهد رعایت نظام دستوری زبان هستیم: «… همانجا مستقر شدیم. خواهر مریم قبل از ما آنجا بود. همراه دکتر چمران آمده بود. کلاه‌سبزهای گروه چمران هم آنجا مستقر بودند. باهاشان شوخی می کردیم. مجید به‌شان تیکه می‌انداخت.» ص۱۵۵

    ی-روایت هم‌زمان در حال و گذشته

    نویسنده کتاب متهم دادگاه را با دو روایت و در دو زمان حال و گذشته پیش‌ می‌برد. در هر دو مورد هم به زبان و دستوری بودن آن، وفادار می‌ماند؛ اما هوشمندانه‌ترین نکته‌ای که در این دو حالت وجود دارد، این است که منِ راوی در روایت گذشته، خاطراتی از انقلاب و جنگ با عراق را بیان می‌کند و در روایتی که در زمان حال بیان می‌کند، خاطرات راوی را از درگیری با آمریکا و اسراییل مرور می‌کند، خاطراتی که خواننده آن را هر زمانی بخواند، انگار که در همان لحظه اتفاق افتاده و دشمن ما هنوز دشمن ماست؛ این هوشمندی نگارنده را نشان می‌دهد و استمراری که دشمنی حق و باطل در طول تاریخ داشته‌اند.

    نمونه روایت در زمان حال

    «تازه با بچه‌های زندان بریکستون ایاق شده‌ام که باید از آنها جدا شوم. انگار با هم برادر شده‌ایم. حال که حکمم مشخص شده، دیگر برگشتی به بریکستون نیست. باید به فکر آینده باشم و آدم‌های جدید. من را از دادگاه سوار ماشین می‌کنند و می‌برند به یک زندان دیگر؛ زندان ووندزوورث (wandsworth) در حومۀ لندن. هر متهمی که محکوم می‌شود، سریع به آنجا منتقل می‌کنند. موقع ورود لباس کامل زندان به من می‌دهند. لباسم شبیه همان لباس زندان قبلی است؛ یک پیراهن راه‌راه ریز آبی‌رنگ با یک شلوار جین سُرمه‌ای و کفش لاستیکی. من را توی سلول می‌نشانند. غذا می‌آورند. نمی‌خورم. ماه رجب است و روزۀ مستحبی‌ دارم. تصمیم دارم دو ماه رجب و شعبان را به ماه رمضان متصل کنم. طول روزها کوتاه است و شب‌ها بلند. زندان ووندزوورث اصلاً شبیه بریکستون نیست.» ص۱۵۹

    نمونۀ روایت در زمان گذشته

    – خواهر رو گروگان گرفتن

    همه شوکه شدیم. حتماً کار بهاره بود. باید بیشتر مراقبت می کردیم. مخابرات شهر دست دموکرات‌ها بود، تمام مکالمات ما را شنود می‌کردند. دو، سه نفر بودیم که هر شب به نوبت کشیک می‌ایستادیم و تا صبح بیدار می‌نشستیم که اگر خبری شد، با بیسیم خبر بدهیم. باید به طریقی به ضدانقلاب پیام می‌فرستادیم. دختری بود به نام بهاره. شب‌ها زنگ می‌زد سپاه و صحبت می‌کرد. یک شب که زنگ زد، من خودم کشیک بودم و تلفن را برداشتم و صحبت کردم. قرار شد فردا بیاید. حرفش این بود که ما نباید با هم بجنگیم. گفتم: «آره نباید بجنگیم، واسۀ چی بجنگیم، ما هم اینجا اومدیم برای صلح.» گفت: «راست میگی؟» گفتم: «اگه می‌خوای خودت بیا ببین». فردای آن روز آمد. دختر کوچک‌اندامی بود. پوتین پوشیده بود. آمده بود از کارمان سردربیاورد. ما هم چشمه‌ای نشانش دادیم تا حساب کار دستش بیاید و برود گزارش کند که اینجا چه خبر است. تعداد نیروها را خیلی زیاد نشان دادیم. تجهیزاتی را نشانش دادیم. آرام‌آرام جذب حرف‌های خواهر مریم کاظم‌زاده شد. اطلاعات زیادی داد. طوری شد که خیلی با هم دوست شدند و از مقر سپاه رفتند بیرون.»

    نتیجه‌گیری

    متهم دادگاه از کتب مستند خاطره و تاریخ است که در فرم، ساختمان و زبان، منطق خاص خود را دارد و در این دو بعد، به منطق داستان‌نویسی نزدیک‌تر است؛ اما در ذکر زمان و مکان، به ضمیمۀ تاریخی بودن، مستلزم رعایت اصول تاریخ‌نگاری  و پیوست کردن اسناد است. کار دشواری که مرتضی قاضی با هنر و تجربه خود از عهدۀ آن برآمده است؛ گرچه در حجم ۴۰۰ صفحه‌ای آن انتظار می‌رود گاه از رعایت برخی از اصول، عدول کند و پایش بلغزد. در متهم دادگاه ما دو روایت و به نوعی دو کتاب را در دل یک مجلد مشاهده و مطالعه می‌کنیم، تابلویی دو وجهی که حوادث داخلی و خارجی در زندگی راوی را به نمایش می‌گذارد و ضمن ترسیم، توصیف، تعلیق و مراعات زبان، دستورزبان و دیالوگ‌نویسی‌ها، بار اسناد و پیوند آن‌ها را به متن، بر دوش می‌کشد و البته که نویسندگان می‌دانند این دشوارترین گونۀ نویسندگی است که با قیدوبندهای بسیاری همراه است؛ اما قاضی از این سنگلاخ سربلند بیرون می‌آید.

    پایان قسمت اول

    در قسمت بعدی یادداشت‌ها، به بررسی مستندات و شیوه تاریخ‌نگاری در «متهم دادگاه» خواهیم پرداخت.

    خدایا چنان کن سرانجام کار

    تو خشنود باشی و ما رستگار

    محمدتقی عزیزیان

    کتابنامه

  • رمان «همه» روانه کتابفروشی‌ها شد/ قصه «رفتن» آدم‌ها

    رمان «همه» روانه کتابفروشی‌ها شد/ قصه «رفتن» آدم‌ها

     

    رمان «همه» نوشته تیمور آقامحمدی توسط انتشارات شهرستان ادب منتشر شد.

    تیمور آقامحمدی تا پیش از این کتاب‌های «مرا با دریاهای مرده کاری نیست» (زندگی و شعر هوشنگ ایرانی) و «هرگز به جنگ سیگار تعارف نکن» (شعرهایی برای صلح) را در نشر ثالث، مجموعه داستان «مادربزرگ پیام مرده» را در نشر شهرستان ادب و رمان نوجوان «رونی یک پیانو قورت داده» را در نشر سوره مهر منتشر کرده است.

    این نویسنده درباره قصه این کتاب گفت: «دو سال پیش با دختری عقد کردم که پدرش سه ماه بعد از بازنشستگی، آن‌ها را گذاشت و رفت.» این نخستین سطر از رمان «همه» است. آیدین، مهندس معدن درگیر ماجرای پدرزن خود می‌شود که صدها کیلومتر دورتر از محل زندگی خود تصادف کرده. پرسش این است: او که نه قصد مسافرت و کار و مأموریت داشته، آن‌جا چه می‌کرده؟ اصلاً چرا گذاشته رفته؟ در طول داستان رازهایی از زندگی بهرام برایش عیان می‌شود که او را بر دو راهی انتخاب قرار می‌دهد، هر تصمیم او، تبعاتی برای دیگران و خودش دارد. راوی در مسیر جست‌وجو، دست به واکاوی گذشته خود می‌زند، گذشته‌ای که پر از رفتن آدم‌هاست.

    آقامحمدی اضافه کرد: نگارش و بازنویسی نهایی رمان «همه» چهل ماه زمان برده و سایه پررنگ زبان ترکی و اقلیم آذربایجان و همدان در پس اتفاقات داستان وجود دارد که راوی می‌کوشد نسبت زندگی‌اش را با آنها مشخص کند. راوی در جایی از داستان می‌ایستد و می‌گوید همه باید یک‌جایی تکلیف خودشان را با آن‌چه عذاب‌شان می‌دهد مشخص کنند؛ الان وقت آن تصمیم است.رمان «همه» روانه کتابفروشی‌ها شد/ قصه «رفتن» آدم‌ها|خبر فوری

    در بخشی از رمان «همه» می‌خوانیم:

    «کاش من هم می‌توانستم بدوم و مثل پارکورکارها از روی زندگی بپرم، برسم به دیواری در ته دنیا که پشتش هیچ‌چیز نیست، از همه‌چیز و همه‌کس دور باشم، خودم باشم و خودم، تکیه بدهم و یک دل سیر سیگار بکشم، آن‌قدر که خودم را هم دود کنم بروم هوا. بشوم بخشی از ذرات معلق در فضا، سبک، آرام.»

    رمان «همه» در ۱۵۸ صفحه با قیمت ۴۰ هزار تومان و با طراحی جلد مجید زارع از سری کتاب‌های «مدرسه رمان» به چاپ رسیده است.

     

  • دلیل عدم توفیق در ارائه مدل و الگوی پوشش عمومی بانوان چیست؟

    دلیل عدم توفیق در ارائه مدل و الگوی پوشش عمومی بانوان چیست؟

     

    رجبی، پژوهشگر تاریخ گفت: مهمترین نکته درباره عدم‌ توفیق لازم حاکمیت و یا قدرت پس از انقلاب در ارائه مدل و الگوی پوشش عمومی زنان، ناشی از تضارب بینش‌ها به مقوله حجاب است.

    کتاب «زیبایی‌شناسی پوشاک زنان پس از انقلاب اسلامی ایران» نوشته سیده راضیه یاسینی، دانشیار پژوهشکده هنر پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات، به همت سرای اهل قلم موسسه خانه کتاب و ادبیات ایران، روز گذشته، سه‌شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۹ نقد و بررسی شد. در این جلسه که با حضور مولف و با دبیری عبدالله بیچرانلو برگزار شد، مریم رفعت‌جاه دانشیار گروه انسان‌شناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران و مولف کتاب تاملی در هویت زن ایرانی و محمدحسن رجبی، پژوهشگر تاریخ معاصر و مولف کتاب «فرهنگنامه زنان ایرانی و پارسی‌گوی از آغاز تا مشروطه»، به‌عنوان منتقد، به بررسی این کتاب پرداختند.

    در ابتدا دبیر نشست ضمن معرفی کتاب بیان داشت که کتاب «زیبایی‌شناسی پوشاک زنان پس از انقلاب اسلامی ایران» با مفروض‌دانستن تطور پوشاک زنان تحت گفتمان‌های رایج و حاکم در دوره‌های مختلف پساانقلاب، درصدد برآمده تا تأثیر عوامل اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی بر زیبایی‌شناسی پوشاک زنان را در بستر گفتمان‌های حاکم و رقیب شش دوره گذار انقلابی (۱۳۵۷-۱۳۵۹)»، «ارزش‌گرایی/ دفاع مقدس(۱۳۵۹-۱۳۶۷)»، «پساجنگ/ سازندگی (۱۳۶۷–۱۳۷۶)، «اصلاح‌طلبی/آزادی‌خواهی (۱۳۷۶-۱۳۸۴)»، «اصول‌گرایی/ بازگشت به ارزش‌ها (۱۳۸۴-۱۳۹۲)» و «اعتدال‌گرایی (۱۳۹۲-۱۳۹۶)» مطالعه و تحلیل نماید. محقق در این کتاب بیان داشته که تمرکز بر حدود ظاهری پوشش اسلامی زنان پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران با هدف تحقق شخصیت زن آرمانی موجب شده تا در سیاستگذاری پوشش زنان، وجوه زیباشناسانه و کارکردی پوشاک متناسب با جامعه چندفرهنگی امروز ایران مغفول مانده و تحت‌الشعاع سایر ابعاد پوشاک زنان قرار گیرد. در این کتاب نویسنده با تحلیل تطورات پوشش زنان در شش دوره نشان می‌دهد که تغییرات زیباشناختی پوشاک زنان در چه نسبتی با گفتمان‌های حاکم و رقیب در هر دوره بوده و چگونه از آن‌ها در بستر تحولات فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی تاثیر پذیرفته است.دلیل عدم توفیق در ارائه مدل و الگوی پوشش عمومی بانوان چیست؟|خبر فوری

    پس از این مقدمه از سوی دبیر، ناقدان به طرح نظرات خود در این زمینه پرداختند.

    نخست «محمدحسن رجبی» با اشاره به برجستگی‌های پژوهشی این کتاب گفت: نویسنده در این کتاب به مقولات نظری و کاربردی چندبعدی تاریخی، سیاسی، جامعه‌شناسی، مردم‌شناسی، اجتماعی، روانشناسی و … پیرامون موضوع تحقیق پرداخته که عملاً در حد کار یک موسسه پژوهشی با چند گروه تخصصی و چندین پژوهشگر است. استفاده فراوان از صدها منبع از متون نوشتاری، تصویری، اسناد حاکمیتی، سخنرانی‌ها، تولیدات نمایشی سینما و تلویزیون، رویدادهای هنری، کتاب‌های درسی، مجلات و  …  مرتبط با لباس و پوشاک زنان از یک‌سو تحقیق را همه‌جانبه و عمیق نموده و از سوی دیگر، نثر روان در قلم نویسنده، بیان مطالب را در این کتاب، بسیار زیبا نموده است.

    وی با اشاره به مشکلات ظاهری کتاب منتشره بیان داشت: کتاب به شکل وزینی به چاپ نرسیده برای نمونه عدم ویراستاری کامل کتاب توسط ناشر یکی از مشکلات آن است. همچنین تعداد کلمات به هم چسبیده در متن کتاب بسیار زیاد است که با یک نظارت مختصر ابتدایی از بروز آن جلوگیری می‌شد تا این اثر به لحاظ انتشار با نام و محتوایش که زیبایی‌شناسی است، هم‌سنگ گردد. همچنین بی‌سلیقگی در چاپ عکس‌ها به صورت سیاه و سفید  و بدون کیفیت، به زیبایی‌شناسی کتاب آسیب‌زده است که بجا بود تصاویر و عکس‌ها رنگی و در قطع بزرگ‌تری چاپ می‌شد تا در بیان معنای متن کتاب نحو صحیحی عمل نماید. همچنین کتاب فاقد فهرست اعلام و اشخاص است که این موضوع هم به کیفیت کتاب آسیب‌زده است.

    رجبی ادامه داد: همچنین برخی اشکالات تاریخی در کتاب دیده می‌شود که حاصل برگرفت برخی مطالب از کتاب‌ها و منابعی است که از آن بهره‌برداری شده است که نیاز به استفاده از منابع دقیق‌تری دارد. وی همچنین افزود که اگر این فرض را بپذیریم که با گفتمان‌های شش‌گانه قدرت پس از انقلاب اسلامی تطورات و تحولاتی در نوع پوشش زنان رخ داده است. این سوال ممکن است پیش آید که آیا این گفتمان‌ها موجب تطورات پوشاک زنان بوده‌اند؛ و یا تطورات پوشاک زنان موجب تغییر گفتمان‌ها و نگرش نسبت به پوشش زنان در حاکمیت شده است؟

    این پژوهشگر حوزه کتاب افزود: در کتاب به این مطلب تصریح و تاکید شده است که پوشاک و پوشش زنان از اجزای پیکره کلی فرهنگ و نه سیاست است که همراه با آن در سیری تاریخی تغییر می‌یابد و شاید از همین‌رو در سراسر کتاب تنها در دو مقطع تاریخی به ابراز سیاسی‌شدن پوشش زنان در صد سال گذشته اشاره شده است. نخست در سال ۱۳۱۴ در جریان کشف حجاب تحمیلی توسط حاکمیت و سپس مخالفت‌های گفتمان رقیب پس از انقلاب.  در این کتاب چندان به موضوع حجاب و پوشش به عنوان ابراز سلطه استعماری اشاره‌ای نشده در حالی‌که موضوع حجاب و پوشش اسلامی بانوان به عنوان یکی از مهم‌ترین ارکان هویت و انسجام ملی ایران در برابر سلطه استعماری در اولویت برنامه استعمارگران بوده است که در قالب اقدامات فرهنگی و بشردوستانه و نیکوکاری، اهداف سیاسی را تعقیب می‌کرده است که همان استحاله تدریجی فرهنگی و تزلزل و تضعیف هویت ملی و در نتیجه پذیرش و حتی استقبال از استعمار خارجی بوده است.

    این پژوهشگر تاریخ بیان کرد: به نظر من مهمترین نکته درباره عدم‌ توفیق لازم حاکمیت و یا قدرت پس از انقلاب در ارائه مدل و الگوی پوشش عمومی و بیرونی زنان و پذیرش آن از سوی جامعه بانوان، گذشته از نکات مهمی که در کتاب به آنها اشاره شده است، ناشی از تضارب بینش‌ها به مقوله حجاب است که نمود آن در تعارض گفتمان حاکمیت و گفتمان رقیب و به‌تبع آن انتخاب پوشش‌های متفاوت توسط گروه‌های مختلف خود را نشان داده است.

    سپس «مریم رفعت‌جاه» به بیان موضوع و ابعاد تحقیقی کتاب پرداخت. وی با اشاره به اینکه جای چنین کتابی در زمینه زیبایی‌شناسی پوشاک بسیار خالی بود و با نگارش این کتاب به بخشی از نیاز موجود پاسخ داده شده و این کتاب می‌تواند منبع مناسبی برای تحقیقات دانشگاهی در این زمینه باشد، اشاره داشت که نویسنده با ورود به یک حوزه گسترده و جامع برای تحلیل تغییرات زیباشناختی پوشاک زنان در طی چهل سال پس از انقلاب، در دستیابی به مفاهیم زیباشناسی متناسب با موضوع تحقیق و بیان آنها در این کتاب خیلی موفق بوده است. همچنین نویسنده در این کتاب بر اهمیت زیبایی‌شناسی و جایگاهی که هنر در شناساندن واقعیت‌های روزمره دارد توجه شده و به درستی آن را برای تحلیل تطورات پوشاک زنان در این دوره‌ها، بکار برده است.

    رفعت‌جاه افزود: بخشی از این کتاب، ویژگی‌های زن مسلمان آرمانی و ویژگی پوشش زن ایرانی را در دوره‌های تاریخی مطرح می‌کند و این مساله برمی‌گردد به جامعه سنتی‌ای که در جامعه ایرانی وجود دارد. اگر به عناصر پوشاک ایرانی زنان و جنبه‌های فرهنگی آن توجه می‌شد، می‌توانستیم از بسیاری از مسائل و چالش‌های پیش آمده اجتناب کنیم.زنان دارای اطلاعات و آگاهی و گزینش هستند و گاهی در زمینه پوشش مقاومت می‌کنند و این مقاومت‌ها شدید خود را نشان می‌دهد. اگر پوشاک متناسب را با نیازهای امروز زن ایرانی مطرح می‌کردند این رویداد رخ نمی‌داد. باید نیازهای زن امروزی را تعریف کرد و با نگاه انسان‌شناسی این مساله باید مطرح شود و باید از درون زندگی روزمره زنان بیرون بیاید.
    نکته دیگر اینکه همیشه پوشش هم برای زنان و مردان دلالت هویتی داشته است و هر کسی با توجه به عرف جامعه خود، هویت خود را با پوشاک خود بازنمایی می‌کند.

    وی گفت: پوشاک زنان در جای‌جای کشور با توجه به ارزش‌های جاری در زندگی روزمره انتخاب می‌شود. اگر زمینه‌های فکری، اقتصادی و اجتماعی، فرهنگی و هنری زنان را بررسی کنیم، می‌توانیم الگوهای زیبایی‌شناسی پوشاک آنها را نیز معرفی کنیم.

    رفعت‌جاه افزود: حیا واژه‌ای است که در این کتاب به کار برده شده است. حیا از دیرباز مطرح بوده است و این واژه که گاه در بیان مفهوم انواعی از پوشاک زنان در این کتاب بکار رفته، نیازمند توضیح بیشتری در کتاب بود. حیا یکی از مفهوم‌هایی است که در گفتمان‌های اصول‌گرایانه و ارزش‌گرایانه محوریت دارد. حیا با واژه‌های دیگر تداخل معنایی پیدا می‌کند که باید در این باره بیشتر بررسی شود.

    این استاد دانشگاه افزود: بعد از انقلاب در سال ۵۷ تا ۵۹ زندگی و نیز پوشاک و پوشش ساده و به‌طور کلی ساده‌زیستی در زندگی و ساده‌پوشی زنان بسیار زیاد بود. این مساله به دلیل این بود که جلوه‌نمایی و تجملات زیادی در رژیم پهلوی وجود داشت و مردم و زنان در برابر این مساله مقاومت می‌کردند و به سمت ساده‌پوشی می‌رفتند. شاید بعدها بتوانیم سادگی را در عین زیبایی در الگوهای پوششی زنان به‌کار بگیریم. وی نیز بر ضرورت انتشار رنگی و کیفی این کتاب، متناسب با موضوع آن تاکید نمود و افزود در شکل فعلی، بخشی از یافته‌های تحقیق که در این کتاب ارائه شده قابل استفاده نیستند.

    در ادامه «یاسینی» از ایده اولیه تحقیق در این کتاب گفت و بیان کرد: این ایده ناظر بر آن بود که وضع کنونی پوشاک و فرهنگ پوشش بخش بزرگی از زنان ایرانی پس از انقلاب اسلامی – با این فرض که پوشاک، دارای هویت است و دلالت فرهنگی و ایدئولوژیک دارد- اکنون به‌نحوی است که از یک‌سو با آنچه مطلوب نظام فرهنگی جمهوری اسلامی ایران به‌ویژه در اوان پیروزی انقلاب بوده، فاصله بسیار دارد و از سوی دیگر با زیباشناسی پوشاک ایرانی زنان در تاریخ گذشته ایران هم تقارن چندانی ندارد. این موضوعی پیچیده است و دلایل متعددی دارد از جمله اینکه اولاْ تغییرات فرهنگی اجتماعی سیاسی در دوره‌های گفتمانی پیش از انقلاب، به‌تدریج ممیزات فرهنگ ایرانی را از پوشش زنان زدود و آن را به فرهنگ مغرب زمین نزدیک کرد. این میراث به ایران پس از انقلاب نیز سپرده شد. همچنین در دوره‌های گفتمانی پس از انقلاب، سیاستگذاری‌های فرهنگی هر دوره برای پوشش اجتماع زنان و در نتیجه تعیین زیباشناسی طراز در پوشاک آنها تابع سلایق کارگزاران فرهنگی و اقتصادی و تصمیمات آنها قرار گرفت و به ارائه الگوهای متنوع پوشش منجر شد. همچنین غلبۀ نظام تقریباً متحدالشکل پوشش برای زنان، به کمک رسانه‌های عمومی غالب، به سردرگمی مضاعف در بارۀ اساس چیستی و چگونگی پوشش عفیف و درعین‌حال زیبای زن ایرانی انجامید به‌نحوی که دلالت‌های سیاسی در هر گفتمان، جایگزین دلالت‌های فرهنگی پیشین شدند و هر کدام ممیزات زیباشناسی پوشاک زنان را به سویی راندند.

    یاسینی با اشاره به اینکه جامعه چندفرهنگی ایران، الگوی واحدی را در پوشاک و یا حدود پوشش، برنمی‌تابد و به دلیل تنوع قومی و فرهنگی، قواعد زیباشناختی عُرفی پوشاک، فهم‌های متفاوتی از پوشانندگی و پوشش را در بر دارد، افزود: سیاست‌های گفتمانی دوره‌هایی خاص و تأکید و اصرار بر غیریت‌سازی در تقابل‌های گفتمانی، نوعی «همگون‌سازی» پوشش زنان در ایران پساانقلاب را رقم زد که در آن، تفاوت‌های فرهنگی پوشاک اقوام گوناگون در نظر گرفته نشد تا جایی که در یک تلقی عمومی، لباسی که مستور بود، لباسی نازیبا و هر نوع لباس زیبایی، نافی حجاب دانسته شد.

    یاسینی تاکید کرد: تحقیق در این کتاب بر اساس یک مطالعه ‌بینارشته‌ای هنری با تمرکز بر زیبایی‌شناسی پوشاک اجتماع زنان صورت گرفته و البته زمینه‌های فرهنگی، اجتماعی، سیاسی موثر بر آن را نیز مدنظر قرار داده است.

    وی گفت: تحقیق بر یک فرض پیش رفت که با استفاده از یونیفرم یکسان، نمی‌توان همۀ دلالت‌های فرهنگی پوشاک، منطبق بر ارزش‌های هویتی یک فرهنگ –در اینجا فرهنگ اسلامی ایران- را برای تحقق منش حیاورزانۀ زن آرمانی بازنمایاند. همچنین دلالت‌های زیباشناختی پوشاک، جزء جدایی‌ناپذیر آنها است که به متغیر زمینه‌ها و تفاوت‌های فرهنگی به‌شدت وابسته است. بنابر این «همگون‌سازی» پوشش زنان الزاما به معنی طریق صحیحی برای تحقق منظر فرهنگی جمهوری اسلامی به این نوع از پوشش نبوده و باید در نظر داشت که توجه به زیبایی‌شناسی پوشش اسلامی زنان در گفتمان انقلاب اسلامی، باید با شناخت زیست‌جهان جهانی شده‌ای باشد که در آن هویت‌های افراد، چهل‌تکه شده و نوع پوشش انتخابی آنها از الگوها، منابع و مراجع فرامرزی نیز تاثیر می‌گیرد.

    در ادامه یاسینی در پاسخ به پرسش رجبی در نپرداختن به موضوع سلطه استعمار و سهم آن بر تطور پوشاک زنان، اشاره داشت که تطور حجاب زنان موضوع اصلی این تحقیق نبوده اما به‌دلیل پیوند میان پوشش اجتماع زنان با موازین پوشش اسلامی در ایران پس از انقلاب اسلامی، به چگونگی پوشانندگی لباس اجتماع زنان بر اساس موازین دینی هم توجه نموده است گرچه همچنان بازشناسی و معرفی مولفه‌های زیباشناسانه در ساختار، رنگ، فرم و نوع پوشاک را در این پوشاک، در نظر آورده‌ است.

    وی تاکید کرد: ترسیم تصویری روشن از چگونگی رویارویی زنان با نوع پوشش انتخابی‌شان از منظر کارکرد زیباشناختی موضوع این کتاب است که تلاش شده نشان داده شود این امر، چگونه در یک منظومه گفتمانی شکل می‌گیرد. وی در پاسخ به پرسش رجبی در این‌باره که آیا تطور پوشاک زنان، سهمی در تغییرات گفتمانی دوره‌های مختلف نداشته است، افزود: این تحقیق تلاش داشته تصویر نسبتاً جامعی از تطور پوشش زنان در ایران پساانقلاب را با تمرکز بر ساختار زیبایی‌شناسانۀ آن فراهم نماید، ‌تصویری که صرف «رخدادها در عرصه ساختار شکلی پوشش و پوشاک زنان» را نشان ندهد بلکه با «تحلیل تطورات پوشش زنان در ادوار مختلف گفتمانی»، نسبت پوشاک زنان را با اوضاع اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و … تبیین نماید. در اینجا باید گفت که تحولات گفتمانی در یک منظومه و به‌طور متقابل صورت می‌گیرد و کردارهای گفتمانی گفتمان حاکم و گفتمان یا گفتمان‌های رقیب، همزمان بر یکدیگر موثرند. به این ترتیب باید گفت هم تغییرات پوشاک زنان بر تغییرات گفتمانی موثر بوده و هم تغییر گفتمان‌ها، تغییراتی در زیباشناسی پوشاک زنان به وجود آورده است.

    وی در پاسخ به سوالی در خصوص چگونگی کاربست نظریات مطرح شده در فصل کلیات کتاب، در تحلیل یافته‌ها افزود: این پژوهش به لحاظ نظری از نوع ترکیبی است از اینرو به طور همزمان از چند نظریه «تحلیل گفتمان» -هم به مثابه نظریه و هم به‌مثابه روش- ؛ نظریه «تطورگرایی»- برای شناخت سمت و سوی تطورات زیباشناختی پوشاک-، نظریه «کارکردگرایی» برای درک رابطه ساخت اجتماعی زیبایی‌شناسی لباس زنان ایران پس از انقلاب، با عناصر سازنده آن از جمله مؤلفه‌های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، نظریه «جامعه‌شناختی» با هدف بررسی مسائل پایه‌ای‌تر و درونی‌تر از جمله «رفتار» و «نظم» در انتخاب نوع پوشاک توسط زنان و نیز نظریات «زیبایی‌شناختی» که در میان رویکردهای گوناگون به زیبایی‌شناسی با توجه به چالش‌های جامعه‌شناسی با زیبایی‌شناسی سنتی، برای داوری زیباشناسانه موضوع، به رویکردهای مبتنی بر رابطه مستقیم زیبایی‌شناسی با واقعیت متکی بوده است. یاسینی گفت این تحقیق به سیاق تحقیقات دانشگاهی درصدد انطباق موردی یافته‌های خود با نظریه‌ای نبوده بلکه با اتخاذ و استفاده از نظریات یادشده، چهارچوب نظری محقق در فرایند تحقیق را فراهم آورده است.

    وی همچنین بیان داشت: این پژوهش در صدد ارزش‌گذاری بر زیباشناسی پوشاک زنان در هیچ دوره‌ای نبوده بلکه صرفا سیر تطور آن را تحلیل نموده است. همچنین در پاسخ به نکات رفعت‌جاه در خصوص لزوم ارایه الگوهای پوششی بازتولیدشده از لباس سنتی زنان و نیز مفهوم حیا و مفاهیمی نظیر آن که برای بیان برخی مولفه‌های زیباشناختی پوشاک زنان به کار رفته، یادآوری کرد که در دو کتاب پیش‌تر به تالیف درآمده از سوی وی: «پوشاک ایرانی زنان، زیبایی و کارکرد» و نیز «پوشش و منش زنان در نقاشی و ادبیات  ایران»، این موضوعات مد نظر تحقیق بوده و از برخی مفاهیم کتب مذکور و رویکردهای متخذه در آنها در این کتاب، استفاده شده است.

    یاسینی درباره نکات اعلام شده منتقدان درباره کیفیت انتشار کتاب گفت: تلاش زیادی شد تا کتاب به شکل رنگی به انتشار برسد که در نهایت تصمیم گرفته شد با استفاده از QR code، امکان دسترسی به تصاویر رنگی کتاب در سایت پژوهشگاه  فراهم گردد که البته چندان مفید، کاربردی و موثر نیست.نتایج این پژوهش نه‌تنها برای تحقق سیاست‌گذاری‌های آتی واقع‌گرایانه دربارۀ لباس و پوشش زنان مفید فایده خواهد بود، بلکه نشان می‌دهد با توجه به جایگاه اجتماعی تأثیرگذار زنان در جامعه، شناخت الزامات و اقتضائات جنسیتی آنان – و در اینجا نوع لباس آنها- از چه اهمیت بنیادینی در وضعیت ارزش‌های نظام اجتماعی و فرهنگی جامعه برخوردار است.

  • خلاصه کتاب بنویس تا اتفاق بیفتد اثر هنریت کلاوسر

    خلاصه کتاب بنویس تا اتفاق بیفتد اثر هنریت کلاوسر

    نکات کتاب بنویس تا اتفاق بیفتد

    خلاصه ای از کتاب بنویس تا اتفاق بیفتد | جملات طلایی کتاب | درباره نویسنده

    کتاب بنویس تا اتفاق بیفتد (Write It Down Make It Happen) نوشته خانم هنریت آن کلاوسر از کتاب های پر فروش در زمینه موفقیت و رشد شخصی است که با بیانی ساده به بررسی یک روش کاملا علمی اثبات شده برای بالا بردن احتمال موفقیت و رسیدن به اهداف می پردازد.

    برخلاف بسیاری از آثار منتشر شده، با دقت در عنوان کتاب به راحتی می توان به موضوع مورد بحث در آن پی برد، این کتاب به شما نشان می دهد چگونه با نوشتن اهداف خود روی یک تکه کاغذ می توانید در دراز مدت به آن ها جان بخشیده و آرزوهای خود را محقق کنید.خلاصه کتاب بنویس تا اتفاق بیفتد اثر هنریت کلاوسر

    خلاصه ای از کتاب بنویس تا اتفاق بیفتد

    خانم کلاوسر خواندن کتاب بنویس تا اتفاق بیفتد را به همه افراد توصیه می کند زیرا نکته هایی درباره نحوه استفاده درست از بیولوژی مغز در دل کتاب گنجانده شده که می تواند روی زندگی هر فرد اثر مثبت داشته باشد اما اگر عاشق نوشتن هستید یا به آثار ناپلئون هیل – که در لا به لای کتاب نقل قول هایی از او خواهید یافت – علاقه مند می باشید بی شک شیفته این کتاب خواهید شد.

    چرا نوشتن اهداف؟!

    در زندگی ما انسان ها کمتر چیزی را می توان یافت که به اندازه هدف مهم باشد و بی شک یادگیری نحوه تحقق اهداف نیز مهم ترین مهارت هایی هستند که هر کس می تواند در آن ها تبحر پیدا کند.

    در هدف گذاری واضح بودن اهداف حیاتی است، مثلا این که بگویید: “می خواهم مدل طلای المپیک را کسب کنم” هدف دقیقی به نظر نمی رسد و تنها یک لایه از هدف مورد نظر را بیان می کند.

    برای این که هدف به خوبی در ذهن جا بیفتد باید بسیار دقیق تر توصیف شود، مثلا بهتر است بگویید: “می خواهم با دوی 100 متر زیر 9.7 ثانیه مدال طلای المپیک را به دست آورم”

    هدف دوم واضح تر است اما کافی نیست زیرا قوی ترین حافظه ها هم ممکن است به مرور زمان آن را فراموش کنند مگر آن که هدف در سیناپس های مغز شما حک شود. چگونه؟

    با نوشتن …

    لو هولتز کسی بود که در سال 1966 بیش از صد هدف (دقیقا 107 هدف) برای خودش نوشت و طی نیم قرن بعد به همه آن ها جز موارد معدودی دست پیدا کرد.

    نوشتن اهداف، مغز شما را به سوی آن ها جذب می کند

    شاید عجیب به نظر برسد اما مغز نمی تواند واقعیت را از تخیلات و تصورات تشخیص دهد و آن چه تجسم می کنید می تواند مغز را به سوی مقصدی که رویایش را در سر دارید هدایت کند.

    به عبارت دیگر اگر بتوانید مغز را قانع کنید (یا به عبارتی فریب دهید!) که رویایی که می خواهید به آن برسید واقعیت دارد مغز آن را واقعی می پندارد و برای رسیدن به آن تلاش خواهد کرد.

    بهترین راه برای قانع کردن مغز این است که اهداف خود را روی کاغذ بنویسید و به مغز اجازه دهید تا به آرامی و با دقت آن ها را پردازش کند. این کار را نه یک بار یا دو بار بلکه بارها باید تکرار کنید.

    اما آیا با نوشتن هر آن چه بخواهیم اتفاق می افتد؟ دانشمندان چنین چیزی را باور ندارند بلکه همان طور که در ادامه کتاب خواهید دید برای این منظور به سیستمی به نام سیستم فعال کننده مشبک یا RAS نیاز است.

    سیستم فعال کننده مشبک چیست؟

    مغز شما از ویژگی خاصی به نام سیستم فعال کننده مشبک برخوردار است، این سیستم نوعی فیلتر مغزی است که به ذهن کمک می کند بتواند روی چیزهای مهم تمرکز کرده و داده های نامربوط و محرک های غیر ضروری را نادیده بگیرد.

    اگر مادر باشید احتمالا این مسئله را بارها تجربه کرده اید، شما می توانید صدای گریه کودک خود را از اتاق های دیگر بشنوید اما ممکن است صدای قطاری که چند لحظه قبل از نزدیکی ساختمان عبور کرده را نشنیده باشید.

    یا به همین دلیل است که می توانید در میان همهمه و سر و صدای مهمانان صدای همسرتان که از آشپزخانه شما را صدا می زند بشنوید زیرا مغز شما یاد گرفته که درک نکردن صحبت های دوستان و مهمانان عواقب بدی برای شما ندارد اما نادیده گرفتن صدای همسرتان می تواند به مشکلات بزرگی ختم شود، بنابراین با فیلتر کردن صداهای اضافی اجازه می دهد صدای مهم و اصلی را دریافت کنید.

    از سیستم فعال کننده مشبک به نفع خود استفاده کنید

    استفاده از سیستم RAS برای تحقق اهداف یعنی به مغز خود یاد دهید محرک هایی که به هدف مورد نظر شما منتهی نمی شوند را فیلتر کند.

    سوال اول: مغز چگونه می تواند هدف را تشخیص دهد؟ با نوشتن هدف!

    اگر اهداف کوتاه مدت و بلند مدت خود را بنویسید می توانید به مغز بیاموزید آن چه در مسیر رسیدن به اهداف و آرزوهای شما نیستند را فیلتر کند و این گونه ضمیر ناخودآگاه حتی اگر خودتان ندانید در مسیر تحقق اهداف شما عمل خواهد کرد.

    سوال دوم: مغز چگونه بفهمد چیزهایی که می نویسید اهداف شما نیستند بلکه ترس ها و موانع احتمالی سر راه تان می باشند؟ با نوشتن و سپس سوزاندن آن تکه کاغذ!

    قدرت آب و آتش!

    شاید عجیب باشد اما آب و آتش دو عنصر اولیه هستند که از هزاران سال پیش با انسان ها بوده اند و به نظر می رسد نوعی قدرت باستانی دارند، انسان ها همیشه ارتباطی عجیب و غریب با آن ها داشته اند که اگرچه علت آن را نمی دانیم اما مطمئن هستیم مسئله حقیقت دارد.

    به همین دلیل است که بهترین ایده ها در حمام به ذهن می رسند و سوزاندن چیزها باعث ماندگاری آن ها در مغز می شود.

    توصیه می کنیم دفعه بعد که در نوشتن هر چیزی اعم از کتاب یا رمان به مشکل برخورد کردید دوش بگیرید، اگر این روش در باز شدن ذهن شما موثر نبود سریع شروع به نوشتن کنید، احتمالا چیزی که روی کاغذ می آورید چندان جالب نخواهد بود اما سوزاندن آن گره های ذهنی شما را باز خواهد کرد.

    چرا؟ چون مغز یاد می گیرد که این نوع نوشتن و چیزهایی که به روی کاغذ آورده اید مطالب خوبی نبوده و هدف شما نمی باشد.

    در مورد اهداف هم همین طور است، چیزهایی که مانع مسیرتان هستند و نباید به آن ها توجه کنید را روی تکه ای کاغذ نوشته و آن را آتش بزنید، این کار باعث می شود مغز چیزهایی که به نظر شما خوب نیستند را شناسایی کرده و به سمت آن ها جذب نشود.

    جملات طلایی کتاب

    • نوشتن، رویا را از ترس جدا می کند. نوشتن درباره اضطراب تان آن را به موجودیتی خارج از اهداف شما تبدیل می کند.
    • برای بیان یک هدف نیازی به نوشتن کتاب ندارید، بلکه یک لیست ساده و کوتاه از موارد تا حد امکان خاص، می تواند اهداف شما را به صورت دقیق توصیف کند و شاید حتی قدرتمندتر از یک کتاب باشد.
    • نوشتن ترس ها باعث می شود آن ها از شما دور شوند و نوشتن نقطه مقابل ترس ها به شما قدرت و انرژی می بخشد تا متفاوت فکر کنید.
    • توصیه می کنم یک دفترچه یادداشت کوچک تهیه کرده و همراه خود داشته باشید تا ایده هایی که به ذهن تان می رسد بلافاصله در آن یادداشت کنید.
    • حتی اگر نمی دانی چه می خواهی نوشتن را شروع کن.
    • ترس های شما باعث می شود بتوانید به گونه متفاوتی فکر کنید و نوع دیگری از پاسخ ها را دریافت کنید.

    درباره نویسنده کتاب

    خانم هنریت آن کلاوسر نویسنده کتاب “بنویس تا اتفاق بیفتد” دکترای ادبیات انگلیسی دارد و تاکنون در دانشگاه های معتبر شهرهایی همچون نیویورک و لس آنجلس تدریس کرده است.

    او در حال حاضر رئیس مرکز مشاوره Writing Resources است که به نویسندگان، آژانس های دولتی و دانشگاه ها در سراسر آمریکای شمالی در زمینه نوشتن خدمات ارائه می دهد.

    خانم کلاوسر علاوه بر این کتاب سه اثر دیگر به نام های “قلبت را روی کاغذ بیاور”، “با هر دو طرف مغزت بنویس” و “با قلمی در دست” در زمینه نوشتن منتشر کرده است.

  • داداگاه وجدان – دو پدر

    داداگاه وجدان – دو پدر

    نویسنده این قسمت: مهدی سوری

    من براش دریا بودم. اما اون اقیانوس میخواست! من همه چیزم رو به پاش ریختم اما باز هم به چشم اون کم بود. من بخاطرش از همه کَس و همه چیز دست کشیدم. اما اون حتی حاضر نشد از یکی از خواسته هاش بگذره. من هیچوقت نخواستم در موردش فکر بد کنم. با اینکه خیلی چیزها ازش دیدم. با اینکه بهم ثابت شد به من خیانت کرده ولی هیچ کجا حتی تو دادگاه هم این رو مطرح نکردم. الان چون شما گفتی به زبون آوردم. وگرنه ناهید همیشه عشق من بود. عشق من کجا و خیانت! من اونروزها گفتم من رو نمیخواد. دوستم نداره و نمیخواد با من زیر یک سقف زندگی کنه قبول کردم از هم جدا بشیم. آقای انوری ! 5 سال از این روزها گذشته. الان اومدین چی میخواین؟ تو این 5 سال حتی یک بار هم برای دیدن تنها نوه تون نیامدین. شما که هیچ، مادرش نیومد. الان چی شده که یک هو یاد ما افتادین؟

    چشمهاش پر از اشک شده بود. سرش رو پایین انداخته بود. شرمندگی اولین حرفی بود که زد و گفت من خودم شخصاً به تو بدی کردم. تو رو نمی شناختم. ناهید هم به تو بدی کرده. چیزی که عیانِ دیگه گفتن نداره. مهرداد جان! ما در مورد تو اشتباه کردیم. به تو بدی کردیم. نمی دونم. شاید فکر می کردیم داریم در حق دخترمون خوبی می کنیم. البته مادرش از همون اول مخالف بود. اون بارها با ناهید صحبت کرد. حتی با هم دعوا کردند. اما انگار ناهید جادو شده بود. میگفت باید جدا بشم. من نمیخوام با مهرداد زندگی کنم. وگرنه خودم رو می کشم. پسرم به کلام الله قسم من تا چند ماه بعد اصلاً از ماجرای اون مرتیکه بی شرف خبر نداشتم. حتی مادرش هم نمی دونست که دختر ما توسط اون بی همه چیز نامرد اغوا شده. تو باید ما رو ببخشی. اصلاً هرکاری دوست داری با ما بکن. اما الان من بخاطر خودم اینجا نیستم. ناهید چند صباح دیگه اعدام میشه. دوبار تو زندان خودکشی کرده و الان هم حال و روز خوبی نداره. من رو که نگذاشتم ببینمش. فقط تلفنی با حال خراب از من خواست بیام پیدات کنم. بگم حلالش کنی. میگه عذاب وجدان دارم. میگه قبل از اینکه طناب دار نفسم رو ببره، بدی هایی که در حق مهرداد کردم داره خفه ام می کنه. پسرم ، من از روزی که دخترم با اون شارلاتان ازدواج کرد باهاش قطع رابطه کرده بودم. تا روزی که از آگاهی زنگ زدن و گفتند دخترتون به جرم قتل شوهرش دستگیر شده. می دونم بهت خیانت کرده. می دونم در حق تو و دخترش بدی کرده. اما دخترمه. نتونستم تنهاش بگذارم. ازت خواهش می کنم بیا باهاش حرف بزن. حلالش کن. و بگذار دخترش رو ببینه.

    من فقط نگاهش می کردم. دروغ چرا. من همه چیز رو می دونستم. مادر ناهید تنها کسی بود که در این 5 سال من و سورنا رو تنها نگذاشت و کنارمون بود. وگرنه من چطوری از پسِ یک بچه 1 ساله بر می اومدم. با وجود خیانت ناهید و این بی مهریش نسبت به من و دخترش، اما هربار مادرش می اومد مخفیانه بهمون سر بزنه احوالش رو جویا می شدم. همیشه منتظر بودم که یک بار بگه ناهید دلش میخواد سورنا رو ببینه. یا بگه دلش برای ما تنگ شده. اما هیچ وقت نشنیدم. اون ما رو خیلی زود از یاد برد. چطور تو 5 سال گذشته به فکر ما نبود و یادی از ما نکرد. حالا چی شده پای مرگ عذاب وجدان گرفته؟ دلم اصلاً به حالش نمی سوزه. اون کاشانه من رو خراب کرد. خدا هم اینطوری عذابش داد. وقتی شنیدم با شوهرش خوشبخت نیست خوشحال شدم. دلم خنک شد. وقتی برام خبر آوردن که شوهرش ورشکسته شده و مجبور شدند همه دارو ندارشون رو بفروشن کِیف کردم. اون لحظه که خبر قتل حمیدرضا رو توسط ناهید در فضای مجازی دیدم، صحنه های قتل و لحظات دستگیری ناهید رو تماشا می کردم احساس می کردم به حقم رسیدم. من در حق کسی بدی نکردم. اما اون مرد و زن  با خیانتی که به من کردند یک بچه رو بی مادر کردند. من اگر از حق خودم بگذرم از 5 سال بی مادری سورنا نمی گذرم. برای همین گفتم نه آقای انوری. متاسفم ما ناهید رو فراموش کردیم. کاری از دست ما برای دختر خانم شما بر نمی یاد. انشالله خدا کمکشون کنه. من دوست ندارم با این شرایطی که از دخترتون تعریف کردین، بیشتر باعث ناراحتیش بشم. بهش بگین پیدامون نکردین. بگین رفتن خارج از کشور و …. ولی از من نخواین که دخترم رو در این شرایط قرار بدم. داستان حلالیت یک چیزیه بین من و خدا . من همون موقع ناهید رو به خدا واگذار کردم. ولی از حق دخترم نمی گذرم. و دوست ندارم بعد از 5 سال با مادری روبرو بشه که بزودی قراره اعدام بشه. و این حتما توی روحیه اش اثر بد میگذاره.

    نمی دونم چی شد تا این حرفها رو زدم دیدم پیر مرد از روی صندلی خودش رو به زمین انداخت و افتاد به دست و پای من. گریه می کرد و با التماس ازم میخواست به دخترش رحم کنم. تلاش می کردم بلندش کنم و آرومش کنم اما اصرار داشت تا من رو راضی کنه. من اگرچه اجازه دادم ناهید به آسونی بره اما هرگز، از جفایی که در حق ما کرد نگذشتم. اون اوایل دلم میخواست برگرده و حتی با اینکه می دونستم گناهکاره ، اما دلم میخواست ببخشمش. همیشه دلم میخواست برگرده کنارمون. اما اون ما رو انتخاب نکرد. برای همین احساسم کم کم به نفرت بدل شد و من از دختر این مرد که الان به دست و پام افتاده متنفرم. وانگهی الان مساله دیگه من نیستم . دختریه که 5 سال بدون مادر بوده. حالا یک دفعه مادرش پیدا بشه و اون رو ببینه و بعد مادر رو اعدام کنند. دختر من بمونه و غم دوباره بی مادری. نه من نمی تونم اجازه بدم .

    هر طوری بود پدر ناهید رو آروم کردم. نتونستم بهش امید بدم. نا امید شده بود و وقتی داشت میرفت باز هم از من حلالیت خواست. گفتم پدر جان شما من رو ببخش. من گذشته رو فراموش کردم و هیچ دینی به من ندارین. امیدوارم یک دری به روی دخترتون باز بشه. که انگار همون موقع در باز شد. دخترم سورنا از مهد برگشته بود. تا پدربزرگش رو دید شناخت. عکس پدر بزرگش رو مامان جونش ، مادر ناهید نشونش داده بود. بی اختیار پرید بقل پدر بزرگش. آقاجون آقاجون شده بود ورد زبونش. پدر ناهید فقط گریه می کرد و قربون صدقه نوه کوچیکش می رفت.

    نوه ای که به هر دلیل بعد از 5 سال اولین بار بود که می دید. سورنا رو غرق در بوسه کرده بود . دختر بوی مادرش رو می داد. و پدر انگار با آغوش کشیدن دختر 6 ساله احساس می کرد دخترش رو در آغوش گرفته. وسط شیرین زبونی های دخترونه سورنا، به ناگاه از پدر بزرگش پرسید آقاجون ، اومدی من رو ببری پیش مامانم؟ پیر مرد یک آن خشکش زد. برگشت و به من نگاه کرد. نمی دونست چی بگه. برای لحظه ای چشمهامون به هم افتاد. من در اون نگاه اوج نگرانی های دو پدر رو دیدم که یکی نگران حال دختری بود که بزودی اعدام می شد و دیگری یعنی من، نگران آینده دختر کوچکش. مغزم فرمان نداد. دلم انگار به رحم اومد . انگار وجدانم بیدار شد و گفت گذشت کن. تو مثل اونها نباش. الان وقت خوبی برای انتقام نیست. نگذار این پدر دلشکسته، نا امید از این خونه بره بیرون. برای همین روبه دخترم کردم و گفتم. آره دختر قشنگم. آقاجون اومده خبر آورده که مامانیت چند روز دیگه از مسافرت بر میگرده و تو رو می بریم پیشش که اون رو ببینی. آقای انوری که دخترش بزودی به جرم قتل قرار است اعدام شود، در آن لحظه خوشبخت ترین مرد روی زمین شد. او پدری بود که توانسته بود آخرین خواسته دخترش را اجابت کند. پدرِ دیگر همچنان که شادی دختر کوچکش را از شوق دیدار مادر نظاره گر بود به این فکر می کرد که مرگ ناهید برایش چه سودی دارد؟ ناهید هرچه که باشد و با هر گناهی اولاً مادر دختر اوست. وهیچکس حق ندارد دختری را از مادرش جدا سازد. ناهید انوری تقاص گناهش را داده است. و روا نیست اگر قرار باشد اعدام شود دخترش را ندیده، چشم از دنیا فرو بندد. او به من بدی کرد. من بدی اش را با بدی پاسخ نمی دهم …

    پایان

  • آمارهای واقعی از سرانه مطالعه در ایران

    آمارهای واقعی از سرانه مطالعه در ایران

     

    در واقع نهمین راهبرد کلان نقشه مهندسی فرهنگی مصوب شورای‌عالی انقلاب فرهنگی به موضوع هنر اختصاص یافته و راهبردهای ملی و اقدامات ملی برای آن پیش‌بینی شده است که ارزیابی جدی از محتوای این راهبردها مستلزم درک جامع و فراگیر از ذائقه فرهنگی مردم و عوامل و زمینه‌های پدیدآورنده آن است و قطعا یافته‌های این پیمایش منبعی غنی برای تحلیل‌های آن خواهد بود. هدف ‌کلی پژوهشگران این پیمایش که به کوشش سعید معیدفر به‌عنوان مدیر علمی، محمد سلگی به‌عنوان مدیر طرح و عباس وریج‌کاظمی به‌عنوان ناظر علمی انجام شده است، فراهم کردن مجموعه‌ای از داده‌ها درباره شیوه گذراندن زمان فراغت مردم در شهرها و روستاهای ایران و «مصرف فرهنگی» آنان بوده است. این پژوهش از نظر هدف، کاربردی است و از نظر زمانی، از نوع مقطعی است. همچنین از نظر گستره، از نوع پهنانگر است. در این پژوهش در دو سطح توصیفی و تحلیلی و با بهره‌گیری از پارادایم مطرح در چهارچوب نظری، یافته‌های به‌دست‌آمده ارائه شده است. در این پژوهش مشخص شد که با افزایش سطح سواد، تحصیلات و منزلت شغلی یا اجتماعی افراد، میزان مطالعه کتاب افراد در هفته نیز افزایش می‌یابد. قشر پایین از نظر اقتصادی نسبت به قشر بالا، خانه‌دار نسبت به دیگر افراد و زنان تا حدودی نسبت به مردان کمتر در هفته وقت برای مطالعه کتاب می‌گذارند.

    نوع کتاب‌های مورد مطالعه

    بخش «کتاب و کتاب‌خوانی» این تحقیق درمورد نوع کتاب غیردرسی مورد مطالعه و اعضایی است که کتاب می‌خوانند و اینکه کدام نوع از کتاب‌ها را بیشتر می‌خوانند.براساس این پژوهش مشخص شد با افزایش سن، خواندن کتاب‌های تاریخی، معارف دینی و زندگی‌نامه افزایش می‌یابد و در برابر آن، خواندن کتاب‌های رمان و داستان و هنر، تخصصی و حرفه‌ای کاهش پیدا می‌کند. مردان کمتر از زنان کتاب‌های کودکان و نوجوانان، رمان و داستان، روان‌شناسی و تربیتی و بهداشت و سلامت و بیشتر از زنان کتاب‌های تاریخی، مرجع، تخصصی و اجتماعی و سیاسی می‌خوانند. با افزایش سطح تحصیلات، خواندن همه انواع کتاب به استثنای کتاب‌های دینی، علوم غریبه و زندگی‌نامه و کودکان افزایش می‌یابد. خانه‌دارها بیشتر از دیگر گروه‌های فعالیت، کتاب‌های کودکان و نوجوانان، رمان و داستان و بهداشت و سلامت مطالعه می‌کنند و کمتر از دیگران، کتاب‌های ادبیات و شعر، تاریخی، مرجع، تخصصی و اجتماعی سیاسی می‌خوانند. افراد دارای درآمد بدون کار بیشتر از دیگران، کتاب‌های ادبیات و شعر، تاریخی، مرجع، تخصصی و اجتماعی سیاسی می‌خوانند. در ادامه این گزارش آمده است: قشر بالای اقتصادی نیز کمتر از دیگر اقشار کتاب‌های دینی، کودکان و نوجوانان، زندگی‌نامه و علوم غریبه می‌خوانند. قشر پایین اقتصادی نیز کمتر از دیگر اقشار اقتصادی، کتاب‌های اجتماعی، سیاسی، زندگی‌نامه و علوم غریبه می‌خوانند.

    امانت گرفتن

    بخشی از فعالیت‌ها در موضوع کتاب، امانت گرفتن کتاب است. بنابراین از کسانی که اهل مطالعه هستند، چند پرسش درمورد امانت گرفتن کتاب در این گزارش مطرح شد که بر این اساس مشخص شد افراد در سن ۱۵ تا ۲۵ سال، بیشتر از دیگر گروه‌های سنی از کتابخانه محل تحصیل و کمتر از آنان از کتابخانه محل کار، مسجد، کتاب‌فروشی و دوستان و آشنایان و افراد بالاتر از ۶۴ سال، بیشتر از دیگر گروه‌های سنی از مسجد و کتاب‌فروشی و افراد میان‌سال نسبت به دیگر گروه‌های سنی بیشتر از کتابخانه محل کار کتاب امانت می‌گیرند. زنان نسبت به مردان بیشتر از کتابخانه عمومی و کمتر از آنان از کتابخانه محل کار کتاب امانت می‌گیرند. همچنین با افزایش سطح تحصیلات و نیز منزلت شغلی، امانت کتاب از کتابخانه محل تحصیل و کار بیشتر و از مسجد و دوستان و آشنایان کمتر می‌شود. دانش‌آموزان و دانشجویان نسبت به دیگر گروه‌های فعالیت، بیشتر از کتابخانه محل تحصیل و کمتر از دیگران از کتابخانه مسجد، کتاب‌فروشی، دوستان و آشنایان و کتابخانه عمومی کتاب به امانت می‌گیرند. شاغلان نیز بیشتر از دیگر گروه‌های فعالیت از محل کار و افراد دارای درآمد بدون کار، بیشتر از دیگران از کتاب‌فروشی کتاب به امانت می‌گیرند.

    اعضای کتاب‌خوان خانواده

    همچنین در بخش «کتاب و کتاب‌خوانی» در پاسخ به پرسش نوع کتاب غیردرسی مورد مطالعه و اعضایی که کتاب می‌خوانند مشخص شد که با افزایش سن، خواندن کتاب‌های تاریخی، معارف دینی و زندگی‌نامه افزایش می‌یابد و در برابر آن، خواندن کتاب‌های رمان و داستان و هنر، تخصصی و حرفه‌ای کاهش می‌یابد. مردان کمتر از زنان کتاب‌های کودکان و نوجوانان، رمان و داستان، روان‌شناسی و تربیتی و بهداشت و سلامت و بیشتر از زنان کتاب‌های تاریخی، مرجع، تخصصی و اجتماعی سیاسی می‌خوانند. براساس این پژوهش خانه‌دارها بیشتر از دیگر گروه‌های فعالیت، کتاب‌های کودکان و نوجوانان، رمان و داستان و بهداشت و سلامت مطالعه می‌کنند و کمتر از دیگران، کتاب‌های ادبیات و شعر، تاریخی، مرجع، تخصصی و اجتماعی سیاسی می‌خوانند.

    افراد دارای درآمد بدون کار بیشتر از دیگران، کتاب‌های تاریخی، معارف دینی و مرجع و کمتر از دیگران کتاب‌های کودکان و نوجوانان، رمان و داستان، هنر و حرفه و علوم غریبه می‌خوانند و دانش‌آموزان و دانشجویان بیشتر از دیگران سراغ کتاب‌های تخصصی می‌روند و کمتر از دیگران کتاب‌های زندگی‌نامه، بهداشت و سلامت و معارف دینی مطالعه می‌کنند. با افزایش منزلتِ شغلی خواندن کتاب‌های دینی کاهش و در مقابل خواندن کتاب‌های تخصصی و روان‌شناسی و تربیتی با افزایش مواجه می‌شود. از سوی دیگر با افزایش پایگاه اقتصادی خواندن کتاب‌های تخصصی و روان‌شناسی و تربیتی، اجتماعی-سیاسی و تاریخی افزایش می‌یابد. قشر بالای اقتصادی نیز کمتر از دیگر اقشار سراغِ کتاب‌های دینی، کودکان و نوجوانان، زندگی‌نامه و علوم غریبه می‌رود. قشر پایین اقتصادی نیز کمتر از دیگر اقشار اقتصادی، کتاب‌های اجتماعی، سیاسی، زندگی‌نامه و علوم غریبه می‌خوانند.

    در خانه چند کتاب دارید؟

    در این پژوهش در ادامه به پرسشی مبنی بر اینکه «در منزل حدودا چند جلد کتاب غیردرسی (به‌جز قرآن، دعاها و کتاب‌های آسمانی) وجود دارد پاسخ‌های جالبی به‌دست آمد. همچنین این پژوهش در بخش «تعداد جلد خرید کتاب و کتاب موجود در منزل» نتایج بررسی‌های خود را این‌طور آورده است: با افزایش سواد و سطح تحصیلات و نیز منزلت شغلی افراد، تعداد جلد خرید کتاب نیز افزایش می‌یابد. همچنین اقشار بالا از نظر اقتصادی نیز تعداد بیشتر از دیگر اقشار، مردان تا حدودی بیشتر از زنان و برعکس خانه‌دارها تعداد کمتر از دیگر گروه‌های فعالیت و افراد میان‌سال تعداد کمتر از دیگر افراد در گروه‌های سنی کتاب می‌خرند.

    آمارهای واقعی از سرانه مطالعه در ایران|خبر فوری