نویسنده: شبنم حاجی اسفندیاری

  • داستان آخرین آرزوی لیلی – قسمت پنجم

    داستان آخرین آرزوی لیلی – قسمت پنجم

    داستان اخرین آرزوی لیلی نوشته ی تازه ایست از شبنم حاجی اسفندیاری در رابطه با فقر و آرزوهای کودکانی که رویاهایشان به حقیقت بدل نمی شود.
    قسمت اول اینجاست
    قسمت دوم اینجاست
    قسمت سوم اینجاست
    قسمت چهارم اینجاست
    نوشته شبنم حاجی اسفندیاری
    گوینده آیدا قره گوزلو

    متن داستان:
    تا برسیم به هتل شب شده بود. حال حرف زدن نداشتم. اما باید برای این تغییربرنامه به بچه ها توضیحاتی می دادم. برای همین موقع شام باهاشون موضوع رو در میون گذاشتم. اونها هم ازدیدن اون روستا و فقری که توش حاکم بود شوکه شده بودند. برای همین دلشون میخواست اگرکاری از دستشون بر میاد کمک کنند. نظرات مختلفی می دادند. و میگفتند باید ی کاری کنیم که مسئولان دولتی ماجرای این روستا رو بفهمن و به کمکشون بیان. که مسعود گفت باورکنید همه این چیزها رو خیلی زودتر از من و شما می دونن و خبر دارن. نمیخوام بازش کنم اما واقعاً اراده ای برای کمک و رفع فقر وجود نداره. من با سابقه ده سال کار خبرنگاری می گم . مشکل این روستا حل شد. من صد تا روستای دیگه حتی بدتر از این نشونتون می دم. اونها رو چیکار کنیم؟ ما همین یک پروژه رو پیش ببریم این روستا دیده میشه و مسلماً مردم کشورمون به کمکشون میان. به امید دولتی ها بخوایم وایسیم اتفاقی نمی افته.
    اینکه جَوِ گروه انقدر مثبت بود ومیخواستن کمک کنن خوشحالم می کرد. هماهنگی ها رو انجام دادیم. برنامه رو چیدیم و مسئولیت هرکسی برای فردا مشخص شد. فردا ما هر بچه ای که اونجا با رضایت نامه و اطلاعات اومد ازش فیلم میگیرم و مرحله بعد میایم برای کمک و حمایت!
    قبل از خواب با علیرضا از طریق اسکایپ ویدیو چت کردم. اول که کلی فحشش دادم بابت این نونی که تو دامنم گذاشته و بعدش هم ریز اتفاقات روز رو براش تعریف کردم. اون هم از شنیدن این حرفها ناراحت شد و قول داد بعنوان کمک سهم خودش رو ببخشه. که به بچه هایی که انتخاب نمیشن کمک کنه. از طرف مادرش هم قول داد که کمک کنه. نمی دونم چرا ولی انگار این کار بهونه ای شده که من رو به مادرجانش نشون بده و مجبور شم ویدیوکال باهاش احوال پرسی کنم. گفتگو که تموم شد بدون اینکه به چیز دیگه ای فکر کنم خوابم برد…
    صبح که پاشدم انرژی خوبی داشتم. مطمئن بودم که این کار خیلی با ارزش شده برام و دیگه مساله مالی برام مهم نیست. با کمک فرماندار، نیروی انتظامی و اداره ارشاد تعدادی نیرو جهت امنیت و انتظامات بهمون دادند. بسته های مواد غذایی و تنقلات هم ازقبل آماده کرده بودند که به بچه ها بدیم . مدیر ارشاد هم تلفنی تماس گرفت و گفت برای همه نیروها و بچه ها نهار تدارک دیدند که می فرستند. این موضوع خوشحالم کرد. به حمایتشون واقعاً نیاز داشتیم. مخصوصاً وقتی فرماندار تاکید کرد که روستا در منطقه امنی نیست و محل رفت و آمد اشرار و قاچاقچیان مواد مخدره!!
    وقتی به روستا رسیدیم بچه ها زودتر ازما اومده بودن. میخواستم آرامشم رو حفظ کنم. اما نشد . طفلی ها سعی کرده بودن بهترین لباس هاشونو بپوشن. لباسهایی که اگرچه نو نبود. اما تمیز بود. و تو اون لحظه ارزشمند تر از بهترین برندهای دنیا بودند. با اینکه تلاش می کردم خودم رو خوشحال نشون بدم. اما وقتی دورم حلقه زده بودن و ازم سوال می کردن که چیکار باید بکنیم یا دختری که لباسش رو نشونم می داد می گفت خاله خوبه لباسم. با این قبوله؟ اشکم در می اومد. دست خودم نبود. من از دنیایی می اومدم که با آدم های اینجا تفاوت های بسیاری داره. در حالیکه هممون روی یک خاک و زیر یک آسمون زندگی می کنیم. هممون ایرانی هستیم. اما شاید اینجا هم درجه بندی داره. مثلا پسر و دختر وزرا شهروند ویژه اند. من و خانوادم شهروند درجه یک. و بچه های این روستا شهروند درجه 3 !. نمی دونم چی بگم واقعا!؟
    همه چیز اماده شده بود. بچه ها رو آروم کردم. تا بهشون توضیح بدم باید چیکار کنند. سانازفرم ها رو جمع کرده بود و داشت بررسی میکرد. از دور به من اشاره کرد که 28 نفر هستند. برای اینکه حواسشون به من باشه گفتم اول بهشون آب میوه بدن تا وقتی من حرف می زنم مشغول خوردن باشند. ماشالله انقدر شوق دارند و انرژی که نمیشه به این راحتی ها آرومشون کرد. اول ازشون کلی تعریف کردم. که بچه ها هزارتا روستا بوده که ما میخواستیم بریم اونجا. اما به من گفتند که بهترین، قشنگ ترین و باهوش ترین بچه های دنیا رو فقط تو اینجا میشه پیدا کرد. ذوق کرده بودن. خدایا! این بچه ها که فقط با یک جمله انقدر خوشحال میشن و لبخند رو لباشون میاد چرا باید انقدر در مذیقه و سختی باشن. ازشون خواستم به نوبت اسمی که صدا زده میشه بره روی صندلی بشینه تا خاله هانیه ازشون عکس بگیره . ازشون تست بگیره و بعد برن پیش عمو مسعود تا باهاشون مصاحبه کنه. صحبت هام که تموم شد مسعود هم یک سری نکات رو براشون بازگو کرد و رفتیم سراغ اولین آرزو.
    سانازدونه دونه اسامی رو میخوند. هانیه و حمید رضا عکس می گرفتند و بهشون یاد می دادند چیکار کنند. من هم همراه مسعود در کنار دکوری که برای گرفتن فیلم ساخته شده بود مصاحبه با اولین نفر رو شروع کردیم. اولین نفر یک پسر 10 ساله بود بنام مهدی. ازش خواستیم خودش رو معرفی کنه . بگه کلاس چندمه و بزرگترین آرزوش رو برای ما تعریف کنه. هول شده بود. دو سه باری طول کشید تا تونست جمله اش رو کامل بگه. وقتی نوبت به گفتن آرزوش رسید سرش رو انداخت پایین و به پاهاش نگاه کرد و با صدای لرزون گفت کتونی میخوام. من تا اون موقع اصلا به پاهاش دقت نکرده بودم. هیچ چیزی پاهاش نبود. حتی یک دمپایی معمولی !! دوباره اشک ازچشمام جاری شد. اما می دونستم آروزی مهدی براورده میشه. بهش گفتم پسر قشنگم ایشالله آرزوت براورده میشه.
    نفر بعدی ی دختر خانم خوشگل 15 ساله بود. ماه رخ خانوم دوست داشت در آینده دکتربشه. گفت مادرم هرکاری می کنه که من بتوم درس بخونم. حتی انگشترش رو فروخته تا من و خواهرم بتونیم بریم مدرسه. آرزوی ماه رخ یک گوشی موبایل بود تا بتونه با پدرش که برای کار رفته تهران همیشه حرف بزنه. همینطوری ادامه می دادیم. بچه ها یکی یکی می اومدن و آرزوهاشون رو می گفتن. خواسته ها و آرزوهایی که برای اونها دست نیافتنی بود. اما برای بچه شهری ها جزء بَدیهی های روزمره !!
    تقریبا با نصف بچه ها مصاحبه شده بود. قرار بود موقع فیلم گرفتن همه ساکت باشند. اما صدای گریه یک دختربچه باعث شد مسعود کات بده. برگشتم دیدم ساناز داره با ی خانم کوچولو حرف می زنه رفتم جلو دیدم ی فرشته کوچولو گریون داره التماس می کنه به ساناز که اسمش و بنویسه. گفتم چی شده. ساناز گفت پرنیان این دخترمون رضایت نامه نداره. دیروز بهش فرم دادم. الان بدون فرم اومده. میگم برو فرمت رو بیار. گریه می کنه هیچ چی نمیگه. نشستم مقابلش گفتم خاله قربون اشکات بره چی شده؟ چرا فرمت رو نیوردی؟ زار زنون و بریده بریده گفت خانم اجازه بابام پاره کرد. گفت نباید بری. گفتم خاله خوب چرا به حرف بابات گوش نکردی؟ ادامه داد خانم اجازه من میخوام باشم. من دیدم همه آرزو دارن. منم آرزومو باید بگم. خندیم گفتم قربونت بشم. آرزوت چیه؟ اشکش رو پاک کرد و گفت نه نمیگم.همه اونجا تو اون دستگاهه میگن. منم اونجا میگم. دلم براش سوخت. خیلی ریزه میزه بودو موهای بور وفر و چشمان سبز. تو دل برو ونازنازی. صورتش خیس بود از گریه. گرفتمش تو بقل و گفتم خاله جونم باشه. اینجا وایسا نوبتت بشه تو هم برو اونجا بگو فدات شم. خیالش که راحت شد رفت پیش دوستاش. ساناز اما گفت پری حواست هست. اگر انتخاب بشه رضایت نامه نداره دردسر میشه برامون ها! گفتم آجی گناه داره. ما از همه داریم فیلم میگیریم. حالا فوقش یا رضایت باباش و میگیرم من یا اینکه نمیفرستیم این و به هر حال آرزوهاشون و که براورده می کنیم. با این سن تهش یک عروسکی، لباسی چیزی میخواد دیگه. ساناز قبول کرد و من برگشتم و کاررو ادامه دادیم.
    ظهر شده بود. کار رو بابت استراحت و نهار متوقف کردیم. و من کنار بچه ها نشستم و همراهشون غذا خوردم. بهترین لحظات زندگی من همیشه در کنار خانواده چه در خونه و چه در سفر شکل گرفته . اما به جرأت می تونم بگم الان بهترین لحظه زندگی من کنار همین بچه هاست که به دور از هر آداب و رسوم شهری اما با لذت غذا می خوردن و شیرین زبونی می کردند. و من با نگاه به هرکدومشون کیف می کردم. زندگی خیلی درس ها قراره به من بده. اما تو همین دو روز پخته شدم. خیلی برام جالبه. محرومند. درد دارند. اما میخندند. چون امید دارند. اینجا خبری از موزیک، سونا و ریلکس کردن نیست. اینجا هیچکس پیش روانشناس نمی ره. اینجا فردا معلوم نیست چی میشه. اما در لحظه خوش هستند. و به فردا که بد باشه یا خوب مثل ما فکر نمی کنند.
    بعد از کمی استراحت کار ادامه پیدا کرد. با چند نفر مصاحبه کردیم. رویاهای این بچه ها خیلی بزرگ و پیچیده نیست. نمی دونم با این چیزهایی که تا الان گفتند تو مسابقه می تونیم نفر منتخب داشته باشیم یا نه! چند نفری اومدن تا نوبت به دختر گریون رسید. مسعود آمادش کرد تا شروع کنیم. گفتم بگذار من باهاش حرف بزنم. ازش پرسیدم اسمت چیه؟ گفت لیلی. چند سالته؟ گفت اجازه خانوم 6 سال. گفتم بلدی بنویسی و بخونی؟ شعربلدی برامون بخونی؟ گفت بله و شروع کرد به شعر خوندن. تو دوربین زل زده بود. چشمای درشت و سبزش برق میزد. انگار ذوق داشت تا زودتر آرزوش و بگه. گفتم دختر خوشگلم آرزوت چیه ؟ چی دوست داری از خدا بخوای؟ تا این جمله رو گفتم انگار آسمون آبی خدا به یکباره پرشد ازابرای سیاه و بعضش گرفت. چشاش شروع کرد به باریدن و زیر لب یه چیزایی گفت. گفتم نفهمیدم خاله چی گفتی؟ بلند تر بگو. گریه کنون ی چیزایی رو با لهجه محلی می گفت که نمی فهمیدم. گفتم مسعود نگه دار. چی شد؟ رفتم سمتش بقلش کردم گفتم خاله قربون اشکات بره. چی شده؟ چیه؟ چرا گریه می کنی؟ کسی چیزی بت گفته؟ هیچی نمی گفت. فقط گریه می کرد. ی خانمی از ارشاد اونجا بود صداش کردم اومد تا شاید بتونه آرومش کنه. هرچی هم اون بنده خدا تلاش کرد نتونست آرومش کنه. زل زده بود تو دوربین و فقط گریه می کرد. تو همین حین تلفنم زنگ خورد . مامان شیما بود. جواب دادم گفتم مامان ی لحظه. رو به مسعود کردم گفتم تو ادامه بده. گفت اینو چیکار کنیم؟ گفتم این اصلا رضایت نامه هم نداشت. برو بعدی مسعود. اگر آروم شد و اومد خودت ازش آرزوشو بپرس من که نفهمیدم واقعا چی شد و چرا زد زیر گریه … و رفتم که با مامان شیما صحبت کنم …
    پایان

  • فاز انسانی واکسن کرونا ، اما و اگرها!

    فاز انسانی واکسن کرونا ، اما و اگرها!

    اگر مراحل تحقیقات تا رسیدن به فاز انسانی طول می کشید، لزومی نداشت مدام آن را تکرار کنیم و هر روز یک زمان جدید مشخص کنیم. فقط کافیست کارمان را با سرعت و از راه درست پیگیری کنیم. نه مقایسه شرایط ما با آمریکا به درد مردم می خورد و نه دادن زمان بدون اطمینان حالشان را خوب می کند. دغدغه جامعه اکنون، فقط و فقط پایان پذیرفتن همه گیری کووید-19 است.

    پایگاه خبری رسا نشر – شبنم حاجی اسفندیاری: درست از اواسط مهر ماه بود که وزیر بهداشت خبر از موفقیت واکسن های ایرانی کرونا در مراحل اولیه داد. همچنین با تاکید بر اینکه فاز تست حیوانی این واکسنها نیز با موفقیت سپری شده است، وعده چند هفته ای برای آغاز تست فاز انسانی را مطرح کرد. از آنروز به بعد هر دو هفته یکبار وزیر بهداشت و یا یکی از مدیران و سخنگوهای این وزارتخانه این موضوع را مطرح می کنند. و هریک شروع این تست ها را در دو هفته آینده وعده می دهند!

    اکنون نیز در آخرین گفتگو گفته شده که شروع تست این واکسن ها بر روی انسان در هفته اول یا دوم دی ماه خواهد بود. ضمن اینکه زمان آغاز واکسیناسیون سراسری از اردیبهشت 1400، به خرداد و به گفته ی برخی مدیران تیر 1400 خواهد بود. علیرغم اینکه برای دانشمندان، پزشکان و کلیه فعالان نظام پزشکی احترام خاصی قائلیم و مجاهدت های آنان در مبارزه با کرونا را می ستاییم اما این ناهماهنگی و اعلام زمان های متفاوت و پی در پی برای جو روانی جامعه ای که منتظر نهایی شدن و شروع واکسیناسیون است خوب نیست.
     

    تجربه واکسن آنفولانزا

    در حالیکه در کشورهای دیگر تحقیقات با سرعت بیشتری انجام شد، و بدون روزشمار و و عده زمانی کشف واکسن ها را پس از نهایی شدن اعلام کردند و اکنون در برخی کشورها هم واکسیناسیون سراسری بزودی اجرایی می شود. این زمانبندی های غلط چه معنایی می تواند داشته باشد.؟
    اگر مراحل تحقیقات تا رسیدن به فاز انسانی طول می کشید، لزومی نداشت مدام آن را تکرار کنیم و هر روز یک زمان جدید مشخص کنیم. فقط کافیست کارمان را با سرعت و از راه درست پیگیری کنیم. نه مقایسه شرایط ما با آمریکا به درد مردم می خورد و نه دادن زمان بدون اطمینان حالشان را خوب می کند. دغدغه جامعه اکنون، فقط و فقط پایان پذیرفتن همه گیری کووید-19 است. همین و بس!

    این رویه من را یاد نیمه اول سال و ماجرای واکسن آنفولانزا می اندازد. اگر خاطرتان باشد در تیرماه اعلام شد بهترین زمان برای زدن واکسن آنفولانزا تا پایان شهریور است و در اواسط شهریور واکسن ها برای استفاده مردم در داروخانه ها قرار می گیرد. شهریور رو به پایان بود که گفتند بهترین زمان واکسن زدن نیمه اول مهر است ، پس نگران نباشید، واکسن ها در اول پاییز می رسد. شهریور گذشت، مهر به پایان رسید اما خبری از واکسن نشد. زمانیکه رسانه ها به این موضوع اعتراض کردند گفته شد بهترین زمان زدن واکسن تا قبل از ورود به زمستان است. آبان به نیمه رسیده بود که تازه لب باز کردند و اعتراف ؛ که نتوانستیم واکسن ها را بیاوریم. در حالیکه خودشان مدام در تلویزیون اصرار می کردند امسال حتماً واکسن آنفولانزا را بزنید!

    اولویت فقط واکسن است.

    اکنون همزمان حرف از خرید واکسن کرونا و ساخت آن در داخل است. من باور دارم به عزم دانشمندانمان و اعتقاد دارم به اینکه می توانیم کرونا را نابود کنیم. اما از این تاریخ سازی ها که بیشتر وجهه نمایشی و خبرسازی دارند گلایه مندم. رئیس بانک مرکزی می گوید برای خرید واکسن مشکل داریم. رئیس جمهور می گوید دیشب دستور خرید واکسن داده است. من امیدواریم به اینکه واکسن ایرانی خودمان هم زودتر تولید شود. اما به هر حال کشور ما با این آمار توسط ویروس کرونا نیمه فلج شده است و مشکلات مردم صد چندان. ازهر راهی که می شود باید سریعتر و حتی قبل از پایان سال بخش عظیمی از جامعه واکسیناسیون شوند. علی الخصوص افراد مسن و بیماران زمینه ای و خاص. نمی شود کشورهایی مانند ترکیه و پاکستان در کنار ما واکسیناسیون را تمام کنند و ما همچنان منتظر خرداد و تیر 1400 بمانیم …

  • باورمان نمی شود، اما زود عادت می کنیم!!

    باورمان نمی شود، اما زود عادت می کنیم!!

    بدتر از حس ناباوری و عدم آمادگی مواجهه با مشکلات احتمالی آن هم با توجه به شرایط موجود کشور این است که ما براحتی به همه چیز عادت می کنیم. زودتر از آنچه که فکرش را بکنید به هر نارسایی و کمبودی عادت می کنیم و بدترین مسائل هم برایمان عادی می شود.
    پایگاه خبری تحلیلی رسا نشر – شبنم حاجی اسفندیاری: اگر کسی تا قبل از سال 98 و 99 در رابطه با اتفاقات بدی که طی این دو سال برایمان افتاده است می گفت باورمان نمی شد. هرگز تصور نمی کردیم که بدتر از این نیز امکان دارد. و شاید مشکلات اقتصادی به واسطه خروج ترامپ از برجام را انتهای همه مصیبت هایی که بر سرمان آمده است، می دانستیم.
    هیچکدام از ما هرگز تصور نمی کردیم روزی برسد که قیمت پراید 8 میلیونی به 40 میلیون، 80 میلیون و تا صدو پنجاه میلیون تومان برسد.! هرگز به ذهنمان خطور نمی کرد روزی را ببینیم که دلار در دست دلالان خیابان فردوسی، با قیمت 32 هزار تومان معامله شود.! و فکرش را هم نمی کردیم روزی مرغ را کیلویی 28 هزار تومان بخریم و با برنج هندی درجه چندم  25 هزار تومانی پای سفره بیاوریم. و در نهایت روزی که اولین مورد از ابتلا به کرونا در ایران تائید شد، باورمان نمی شد ثبت آمار روزانه 13 هزار مبتلا و نزدیک به 500 فوتی کرونایی را هم به چشم ببینیم…
     

    تمامی موارد فوق و مشکلات بدِ دیگر برای ما اتفاق افتاد.

    خیلی ها شاید هنوز در بُهت بسر می برند و باور نکرده اند. اما در این یک سال و هشت ماه اخیر، مردم ایران سختی فراوانی را متحمل شده اند. و ناباوری ما نسبت به وقوع این بلاها، سختی و درد بیشتری را به دنبال داشته است. در حال حاضر  مشکلات و مصائب همچنان پابرجا هستند و ممکن است حتی باز هم بلای دیگری بر سرمان نازل شود. اما هنوز هم ما باور نداریم. و شاید بزرگترین مشکل جامعه ایرانی این است که برای هیچ اتفاق بدی آمادگی ندارد. و اساس این ناباوری بر پایه ی مَثَلی است که می گوید مگر از این بدتر هم می تواند باشد؟!
    بله! بدتر از حس ناباوری و عدم آمادگی مواجهه با مشکلات احتمالی آن هم با توجه به شرایط موجود کشور این است که ما براحتی به همه چیز عادت می کنیم. زودتر از آنچه که فکرش را بکنید به هر نارسایی و کمبودی عادت می کنیم و بدترین مسائل هم برایمان عادی می شود. گویی یاد گرفته ایم که در وهله اول صورت مسأله را پاک کنیم. صد البته این عادی سازی و القاء آن به جامعه دستپخت مسئولین، صدا و سیما و برخی رسانه هاست که تلاش می کنند مشکلات روز جامعه را کمرنگ کنند و همین امر باعث می شود واکنش جامعه به یک رویداد آنچنان که باید جدی نباشد.

    همه چیز برایمان عادی می شود…

    اگرچه این روزها  با مشکلات اقتصادی، گرانی و بیکاری درگیر هستیم. اما از آنجایی که زود عادت می کنیم و هر روز با یک اتفاق جدید مواجه می شویم، برای برخی از ماها فرقی نمی کند پراید 8 میلیون باشد یا 150 میلیون تومان. بدون کمی تامل در صف خرید می ایستیم. تفاوتی بین دلار 12 تومانی و 30 هزار تومانی قائل نمی شویم. فرقی نمی کند روغن را دیروز با چه مبلغی خریده ایم. امروز چون کمیاب شده است دو برابر قیمت و به تعداد بیشتر می خریم. چون عجله داریم که عادت کنیم.
    یاد گرفته ایم با شرایط موجود، حتی اگر مشکلی لحظه ای و کاذب باشد خودمان را به آن وفق دهیم. تنها یک شایعه در مورد گران شدن یک کالا باعث می شود همه به سمت آن هجوم بیاورند. وقتی آن کالا کمیاب شد و قیمت آن چند برابر، روز بعد مردم را در صف طویل خرید آن کالا خواهید دید، بی آنکه فکر کنند و بپرسند چرا باید این کالا را چند برابر قیمت دیروز بخرم؟ اگر روز قبل از آنها بپرسید که قرار است آن محصول چند برابر گران شود باور نمی کنند. اما فردا عادت کرده اند که آن را با قیمت گرانتر بخرند و حتی انبار کنند!
    فقط مسائل اقتصادی نیست که برایمان عادی شده است. رفتارهای اجتماعی، آداب و رسوم ، فرهنگ و حتی اعتقادات ما دچار عادی سازی شده اند. همین می شود که در مورد کرونا هم اینگونه رفتار کنیم. به سرعت با شرایط بد این روزها کنار آمده ایم. ما به کرونا عادت کرده ایم. به زندگی با این ویروس که روزانه جان پانصد نفر را می گیرد راضی شده ایم. اگر در ابتدای پاندمی جزء کشورهایی بودیم که کمترین آمار مرگ و میر را داشتیم و روند ابتلا ثابت و حتی در دوره ای نزولی بود، شرایطی را به وجود آوردیم که تعداد مبتلایان و فوتی ها تا ده برابر افزایش پیدا کرد. و این یک فاجعه است!

    به کرونا هم عادت کردیم!

    وقتی صدا وسیما، کارشناسان اقتصادی و مسئولان یک کشور تلاش می کنند با وجود این همه مشکل، همه چیز را عادی و در حد نرمال نشان دهند. و از یک کشور درگیر مشکلات عدیده، مملکت گل و بلبل بسازند! قطعاً در این برهه حساس توان ترسیم شرایط بد و خطرناک همه گیری کرونا را در ذهن مردم ندارند.

    حالا هرچقدر هم که وزیر بهداشت التماس کند، دکتر حریرچی و دیگر پزشکان خواهش و تمنا کنند، اثر مثبتی بر مردمی که زود به همه چیز عادت می کنند نخواهد داشت.

    به یاد بیاورید روزهای اولی که خانم دکتر صدا و سیما کرونا را یک بیماری معمولی و حتی ساده تر از سرماخوردگی نشان می داد، و انواع کارشناسان طب سنتی که با تجویز گیاهان دارویی ادعای درمان آن را داشتند، و زمانیکه ما دغدغه داشتیم کرونا را دست کم نگیرید. تهران را تعطیل کنید. قم را قرنطینه کنید. مانع از سفر به شمال شوید و …. خیلی ها تلاش کردند که اوضاع را خوب و عادی نشان دهند و در عوض روی آمار کرونا در آمریکا و اروپا زوم کردند؛ همان موقع مردم را به زندگی با کرونا عادت دادند. و گمان نمی کردند که تقویم امسال پاییزش هم زمستانی است! ما مردمانی هستیم که به راحتی باور نمی کنیم. اما زود عادت می کنیم و امان از روزی که عادت کنیم ….

  • ترامپ یا بایدن؟ تاثیر انتخابات آمریکا در زندگی مردم ایران

    ترامپ یا بایدن؟ تاثیر انتخابات آمریکا در زندگی مردم ایران

    واقعیت امر این است که تمام تلاش های ترامپ در این چندسال در واقع اقتصاد مردم را هدف گرفته و باعث ایجاد مشکلات فراوانی در زندگی آنان شده است.

    پایگاه خبری رسا نشر – شبنم حاجی اسفندیاری : انتخابات امریکا در جریان است. هنوز معلوم نیست که جو بایدن رئیس جمهور می شود و یا دونالد ترامپ در کاخ سفید ماندگار می شود. اما تاثیر انتخابات آمریکا در ایران و کشورهای دیگر چیزیست که این روزها زیاد شنیده می شود. موضوعی که رهبر انقلاب هم به آن اشاره داشتند “در مورد آمریکا سیاست ما حساب شده و مشخص است و این سیاست با رفت و آمد اشخاص تغییر نمی‌کند؛ این که چه کسی رئیس جمهور بشود در سیاست ما هیچ تاثیری نمی گذارد و رفت و آمد اشخاص در آن تاثیری ندارد.” رئیس جمهور نیز با تاکید بر اینکه “مهم نیست که چه فرد یا حزبی در آمریکا روی کار می آید، اظهار داشت: دولت بر فرض اینکه شیوه و اخلاق آمریکا به روش صحیح برنمی‌گردد برنامه‌ریزی‌های اقتصادی خود را انجام داده است” به انتخابات آمریکا واکنش نشان داد.

    تحریم های ظالمانه ترامپ

    اما آیا ماندن یا رفتن ترامپ برای ما فرقی می کند؟ چیزی که مشخص است دشمنان جمهوری اسلامی ایران به واسطه تحریم ها و فشارهای حداکثری دولت ترامپ طی این سالها دوست دارند باز هم وی بر سر کار بماند و همچنان با  تحریم بیشتر جمهوری اسلامی ایران، مانع از فعالیت اقتصادی ایران شود. واقعیت امر این است که تمام تلاش های ترامپ در این چندسال در واقع اقتصاد مردم را هدف گرفته و باعث ایجاد مشکلات فراوانی در زندگی آنان شده است. مخصوصاً در بخش دارو و درمان تحریم های ظالمانه آمریکایی ها مشکلات زیادی را برای بیماری های خاص به وجود آورده است. پس ترامپ در اصل دشمن شماره یک امروز مردم ایران است!

    بالاخره بایدن یا ترامپ؟

    البته که ادعاهای جو بایدن هم درِ باغ سبزیست که معلوم نیست در صورت انتخاب و استقرار دولت او، چه تصمیماتی برای ایران گرفته شود. و آیا تحریم های ظالمانه ترامپ توسط او برداشته می شود ؟ مشخصاً به هیچ چیز آمریکایی ها در طول تاریخ نمی توان دل بست و شاید اگر ما مدیریت بهتری داشتیم و مسئولان ما این روزهای بد را پیش بینی می کردند، دیگر برخی ها چشم به انتخابات آمریکا نمی دوختند و سرنوشت مردم کشوری دیگر را با سرنوشت خود گره نمی زدند. باید هم نگاهمان به انتخابات آمریکا باشد؛ که ترامپ برود و شاید بایدن به برجام بازگردد. گرانی دلار و به سبب آن افزایش قیمت ها همه از زمان خروج رئیس جمهور آمریکا از برجام به وجود آمده است.
    البته نظر شخصی من این است که وجود ترامپ برای دنیا خطرناک است. افکار پلید و غیر انسانی او نه فقط برای مردم ایران و آمریکا، حتی برای همه دنیا مضر است. و چنین فردی نباید بر مسند هیچ حکومتی باشد. چه برسد به امریکا! آنها که گمان می کنند ماندن ترامپ بر مسند قدرت آمریکا برایشان خوب است خیال می کنند. ترامپِ تاجر مسلک، گربه ای است که هرگز برای رضای خدا موش نمی گیرد…

  • شب نوشت هفتم : دختر جانِ بابا ، انسولین جانِ دختر

    شب نوشت هفتم : دختر جانِ بابا ، انسولین جانِ دختر

     
    پایگاه خبری رسا نشر – شبنم حاجی اسفندیاری: یکی از همکاران ما می گفت چند روز پیش درخواست خودرو اسنپ داده است. با راننده ای که سفر را قبول کرده تماس میگیرد و می گوید تا 4 دقیقه دیگر آنجا هستم. زمان می گذرد و مجبور می شود با راننده تماس بگیرد. راننده ضمن عذر خواهی ازوی می خواهد کمی صبر کند.در دراروخانه میدان جهاد منتظر دریافت انسولین های دخترش است. و تا دقایقی دیگر خواهد آمد. چند دقیقه بعد راننده بسرعت خودش را به مسافر رسانده و ضمن عرض پوزش سفر آغاز می شود.

    در راه از وضعیت حیاتی دختر 11 ساله اش که مبتلا به دیابت نوع 1 است می گوید. و اینکه دیگر انسولین قلمی خارجی پیدا نمی شود. تمام داروخانه ها را سرزده بود و درنهایت توانسته بود در داروخانه میدان جهاد نمونه ایرانی انسولین مورد نیاز را تهیه کند. به گفته همکار ما در طول مسیر به دلیل نگرانی از ناسازگاری انسولین ایرانی با مسئولین داروخانه صحبت کرده. و بعد نیز با همسرش در این رابطه گفتگو و تذکرات لازم را داده است. دختر است دیگر! پدر جانش را برای دخترش می دهد. اما جان دختر این روزها فقط وابسته به انسولین است که کمیاب است.
    چهره خسته، نا امید و مستعصل این هموطن برای پیدا کردن انسولین که حیاتی ترین ماده برای تدوام زندگی دخترش میباشد را با کل جامعه دیابتی ها کشور تعمیم دهید. الان همه افراد مبتلا به این بیماری و خانواده های آنان درست در چنین شرایطی هستند. امروز تصاویری ازصف خرید انسولین در رسانه ها منتشر شده بود. من نیز از گوگل چندین داروخانه که می گفتند انسولین دارد را پیدا کردم با آنها تماس گرفتم. انسولین نیست! نه اینکه نباشد. د اکثر داروخانه ها انسولین، مخصوصاً نوع قلمی انسولین یافت نمی شود.
    اینکه تحریم است، کمیاب شده و مشکلات مالی برای ورود دارو وجود دارد را همه می دانیم! خبر واردات یک و نیم برابری انسولین در سال جاری را هم نفهمیدیم چرا گفتند و بعد تکذیبش کردند؟ حتی گفته شده انسولین کمتر از سالهای قبل هم وارد شده. جالب است که چند برابر قیمت در بازار آزاد به راحتی می توان آن را پیدا کرد. اکنون زمان جَدل نیست. بهتر است هرچه سریعتر با حمایت از تولید کننده داخلی برای افزایش ظرفیت تولید، اقدام عاجل صورت پذیرد و یا از هر راهی انسولین مورد نیازمردم تامین و از طریق منابع درست در اختیار مصرف کنندگان واقعی قرار گیرد. بدنِ محتاج به انسولین تحریم و سیاست نمی شناسد. نباشد بیماررا به کما و حتی تا مرگ پیش خواهد برد!
    سی مهر 1399

  • پدر رومینا اشرفی در تاکسی

    پدر رومینا اشرفی در تاکسی

    پایگاه خبری تحلیلی رسانشر – دختربچه 3 ساله توی تاکسی بی قراری می کرد. بهونه گیری می کرد و گریه. پدر و مادرش سعی می کردند آرومش کنند. مسافر جلویی رو به راننده گفت بچه داری هم سخته ها! راننده لبخندی زد و گفت بله. اما بچه نعمتِ و شیرینه. صد البته دردسرهای خودش رو هم داره. به مسافر گفت شما بچه داری؟ گفت تو راهی داریم. اتفاقاً دختره. راننده با شوق گفت قدمش مبارک باشه. ایشالله که سلامت باشه.

    بحثشون ادامه پیدا کرد و من هم گوش می دادم. حرف از تربیت بچه شد. مرد جوان گفت: من اصلاً تحمل بی ادبی و لوس بازی بچه ها رو ندارم. از الان فکرش و کردم چجوری بارش بیارم که مطیع باشه. همه چیز براش فراهم می کنم. اما اجازه نمی دم بچم نُطُق بکشه! راننده که انگار کمی بهش برخورده بود گفت : تو گفتی بچم دختره. دخترت رو خدایی ناکرده نمیخوای با کتک زدن سر راه بیاری؟ مرد جوان که فکر می کرد سخنور خوبیه و کمی هم بهش احترام گذاشته شده با جسارت و البته بی شرمی گفت: حاج آقا کتک چیه؟ من همون اول سرمشق دخترم و می دم بهش. صدایش را صاف کرد و گفت بابا آمد . بابا با داس آمد!! و زد زیرخنده …
    با گفتن این جمله بشدت خشمگین شدم و به پدر نادان با عصبانیت تاختم. خجالت آور است. پدری که هنوز دخترش به دنیا نیامده است چنین تفکری دارد! به همراه من، پدر و مادر دختر بچه و حتی راننده هم از فرط ناراحتی به حرف های مرد جوان واکنش نشان دادند. بحث بالا گرفته بود. نیم نگاهی به ماجرا داشتم و نیم نگاهی به دختربچه سه ساله. بیچاره! نمی دانست موضوع چیست . و خبر نداشت که آینده همجنسان او بازیچه تفکرات متحجر مردانی است که خود را برتر و صاحب تعقل می دانند!!
    بحث خوشایندی نبود. نهایتاً راننده تاکسی، مسافر بی شخصیتش را به مقصد نرسانده پیاده کرد. حتی کرایه اش را هم به او برگرداند و گفت نمیخواهم پول کسی که داس به دست منتظر است فرزندبه دنیا نیامده اش را قربانی کند وارد زندگی ام شود. و ادامه داد من سه تا دختر دارم که هر کدام باعث فخر و مباهات من هستند. این نان را به دخترانم نمی دهم…
    اگرچه با پیاده شدن مسافر، این موضوع خاتمه پیدا کرد، اما من با نگاه به چشمان دختر کوچولو به این فکر می کردم که رومینا اشرفی یک نفر نبود. و انگار پدران داس به دست هم بسیارند. دعا می کنم که روزی فرا رسد که هیچ دختر و پسر  بی گناهی به دلیل خشم، تحجر و تفکر بیمارگونه والدینش جوانی اش تباه نشود..
    شبنم حاجی اسفندیاری

  • شب نوشت ششم- تو خود حدیث مفصل بخوان …

    شب نوشت ششم- تو خود حدیث مفصل بخوان …

    امروز دوستی این تصویر را برایم فرستاد. و در پیامی صوتی از وخامت اوضاع و افزایش فوتی های کرونایی طی هفته گذشته در یکی ازشهرستان های تهران خبر داد. شهرستانی که 300 هزار نفر جمعیت دارد. اما همین شهر هم به همراه تهران بزرگ در وضعیت قرمز قرار دارد. شهر کوچکی که روزانه ده ها هزار نفر از ساکنان آن به تهران می آیند و کارگران بسیاری از داخل شهر تهران بصورت روزانه به این شهر تردد می کنند.

    با دیدن این مقدار آهک و کیسه های خالی آهک که برای دفن فوتی های کرونایی استفاده میشود می توان فهمید که اوضاع در این شهر خوب نیست. دنبال یک جمله بودم برای این تصویر که این به ذهنم رسید. ” تو خود حدیث مفصل بخوان ازاین مجمل …”

    مسلماً گفتن جملات تکراری در خانه بمانیم، سفر نرویم ، به مناطق پر جمعیت و شلوغ نرویم و … اثری ندارد.  البته که این کمپین ها با شرایط حساس و مشکلات اقتصادی جامعه ایرانی از همان ابتدا هم اثر چندانی نداشته اند. در خانه بماند، زندگی اش تامین میشود؟؟ برای همین تنها خواهشی که میشود  از هموطنانمان داشته باشیم این است که دست کم ماسک بزنند و مدام دست هایشان را با مواد ضد عفونی و صابون بشویند. سرما خوردگی ها را جدی بگیرند و برای احتیاط در منزل و محیط کار بیشتر مراعات کنند و از دیگران فاصله بگیرند!
    شبنم حاجی اسفندیاری
    25 مهر 1399

  • شب نوشت پنجم – جریمه ماسک نزدن

    شب نوشت پنجم – جریمه ماسک نزدن

    صادقانه بگویم؛ به این تصمیم اخیر دولت مبنی بر اجباری کردن ماسک و جریمه کردن با روشهای اعلام شده خوشبین نیستم.اگرچه خیلی دیر! اما این تصمیم که می بایست از همان ابتدا اتخاذ می شد، بشرطی که سازوکار مناسبی برای برخورد با متخلفین داشته باشد می تواند تاثیر بسزایی در رعایت بهداشت عمومی داشته باشد.


    یادم می آید پیشتر یکی از همکارانم مطلبی در رابطه با در خانه ماندن نوشت و در رسانشر منتشر شد. ادبیات تندی داشت . آن موقع احساس می کردم نباید با مردم به تندی برخورد کرد. و فوراً مطلب را حذف کردیم. با این تفکر که به هر حال مساله خیلی جدی است. و همه این موضوع را درک می کنند و مراعات خواهند کرد. اما در ادامه دیدیم که خیلی ها بی توجه به اتفاقات روز و آمارها، سفرهایشان را رفتند. مراسمات، تفریح و خریدشان را تعطیل نکردند. و من هم مثل مراعات کنندگان دیگر به خودم گفتم پس فقط ما زیادی بودیم؟ همه در خیابان ها بدون توجه به کرونا زندگی می کنند و فقط ما هستیم که سه ماه است در قرنطینه به سر می بریم !!

    نمی دانم کارکرد این ماسک زدن اجباری به کجا می انجامد.و با اینکه دو روز از اجرای طرح گذشته، هنوز هم ندیده ام و نشنیده ام که کسی را جریمه کرده باشند. اما امیدوارم دست کم باعث شود خیلی ها به خودشان بیایند و این ماسک 1500 تومانی را بزنند.

    الان همه جا ماسک هست. بر خلاف روزهای اول که قحطی ماسک و مواد ضد عفونی کننده بود، الان به وفور یافت می شود. این که پول نداریم و از کجا بیاوریم پول ماسک بدهیم هم بهانه است. برخی روزانه 15 هزار تومان پول یک پاکت سیگار می دهند. اما حاضر نیستند هفته ای 1500 تومان پول یک ماسک را بپردازند. اما در عوض خودشان و دیگران را از کرونا محفوظ بدارند. برادر عزیزم. خواهر گرامی، منتظر معجزه دولت و آمدن واکسن نباش. زمستان سختی در پیش است. ماسکت را بزن!

    شبنم حاجی اسفندیاری
    20 مهر 1399

     

  • شب نوشت چهارم – سه نکته مهم

    شب نوشت چهارم – سه نکته مهم

     

    اول

    آنکس که امروز به خاک سپرده شد،اگرچه در رسانه ملی از او بعنوان هنرمند یاد شد، اما مغضوب و ممنوع التصویر دیروز بود . دلیلش هرچه می خواهد باشد. زیبنده یک نظام مردم سالار اینگونه نیست که با هنرمندانش چنین کند. همین امروز اگر کرونا نبود، جمعیت میلیونی برای وداع با خسرو آواز ایران، توس را همصدا با همایون شجریان با نوای مرغ سحر به لرزه می انداخت. اینکه نیامدیم  برای جلوگیری بیشتر از کرونا بود. آن هم در این شرایط که به نظر می رسد کنترل از دست ستاد کرونا هم در حال خارج شدن است. هرچند انگار عده ی کثیری را هم که آمده بودند راه نداده اند. شجریان هواداران میلیونی دارد. رسانه شجریان صدا و سیمای خواب زده نیست. فضای مجازی رسانه امثال شجریان هاست.

    دوم

    روزهای گذشته گزارشی از رسانه ملی در رابطه با آرایشگاه ها و باشگاه های ورزشی زیر زمینی پخش شد. که با وجود تعطیلی تهران به فعالیت خود ادامه می دهند. اینکه چرا این افراد به تعطیلی مبادرت نکرده اند گزارش میدانی نمی خواست. این را از دولتی ها می پرسیدید که این اماکن که از ابتدای سال شاید تنها یکی دو ماه آنهم با کمترین تعداد مراجعه کننده فعالیت کرده اند. مابقی ماه ها خرج زندگی، اجاره محل کسب و حقوق کارکنانشان را از کجا تامین می کنند؟ و با این شرایط که کرونا سایه اش را از سرِ ما بر نمی دارد، آینده این کسب و کارها چه می شود؟؟

    سوم

    کرونا که آمد خیلی ها بیکار شدند. شرکت ها، کارگاه ها و مراکز بسیاری از حرکت ایستادند. خیلی از این افراد از سالهای قبل بیمه پرداخت می کردند. که اگر روزی بیکار شدند بتوانند بیمه بیکاری بگیرند. نقش تامین اجتماعی از ابتدای شیوع کرونا چه بود و برای این نزدیک به یک میلیون نفر بیکار ثبت شده چه کرد؟ باز خدا ستاد کرونا را خیر دهد بدون کاغذ بازی و اجازه بدهید بگویم بدون سرکار گذاشتن خلق الله 3 ماه به این افراد حقوق داد. کارگری را می شناسم که از اردیبهشت بیکار است. اول اینکه یک میلیون تومان اردیبهشتش به دلیل اشتباه تامین اجتماعی پرداخت نشد. و از همان موقع منتظر برقراری مقرری بیمه بیکاری است! از اردیبهشت تا مهر 6 ماه است. بدون حقوق. بیکار! . آقای شریعتمداری، وزیر محترم کار در آن سازمان چه می کنید که نمی توانید حقوق کارگری را که مرتب حق بیمه اش را داده بپردازید؟؟ بعد می خواهند مردم در خانه بمانند و کرونا هم برود. مرسی. رفت ….

    شبنم حاجی اسفندیاری

    شنبه 19 مهر 1399

  • شب نوشت سوم – پرواز خسرو آواز ایران

    شب نوشت سوم – پرواز خسرو آواز ایران

    خسرو آواز ایران ، محمد رضا شجریان، استاد آواز و محبوب قلبهای بسیاری از ایرانیان درگذشت.

    طی چند سال گذشته که خبر بیماری استاد شجریان همگانی شد، اندوهی وجود هنر دوستان را گرفت. از همان روز انتشار این خبر، استاد آوازی نخواند و صدای طنین اندازش را کسی نشنید. محمد رضا شجریان اکنون دیگر در میان ما نیست. و اندوه فراغ هنرمندی بزرگ وجودمان را فرا گرفته است. هنرمندی که تنها یک خواننده نبود. شخصیت بزرگ و ستودنی این مرد بزرگ، وی را از سایر هنرمندان متمایز می کرد. مردمی بودن ویژگی بزرگ دیگر محمدرضا شجریان بود و پای این اعتقادش ایستاد.
    استاد شجریان پس از وقایع 88 و مواضع مردمی اش مورد غضب دولت وقت قرار گرفت . مخصوصا وزارت ارشاد بارها در انتشار آثارش سنگ اندازی کرد. همچنین بارها از طرف تندرو ها مورد انتقاد و فشار قرار گرفت. اما خم به ابرو نیاورد و موضع مردمی اش را تغییر نداد. او اکنون از میان ما رفته است. و مگر می شود که نوای روحانی ربنای استاد را در شبهای رمضان از یاد برد؟ اگرچه صدا و سیما با غرض ورزی و کینه چندین سال است که این نوا و دیگر آثار استاد را پخش نکرد. اما در نهایت مدیران و تصمیم گیرندگان سیما ضرر کردند و خود را از چشم مردم انداختند. صدای استاد تا همیشه ماندگار خواهد ماند و میراثی جاودان برای آیندگان این سرزمین خواهد شد.
    روحش شاد و یادش گرامی
    شبنم حاجی اسفندیاری
    پنجشنبه هفدهم مهر 1399